انتقال پایتخت ایران به سواحل بلوچستان:
آیا ساختار اتنیکی ایران از دلایل این تصمیم است؟

در کشورهای کثیرالمله، ساختار ملی/اتنیکی و مرزهای میان اتنیکها اهمیت بسیاری دارد. این اهمیت بهویژه در کشورهای بلوک شرق سابق، مانند شوروی و یوگسلاوی، بهوضوح مشاهده شد. نمونههای فراوانی از تأثیر ساختار جغرافیایی اتنیکی و مرزهای میان گروههای ملی درون کشورها در جهان وجود دارد.
در ایران نیز، بهعنوان کشوری کثیرالمله، مرزهای میان ملیت/اتنیکها همواره مسئلهای مهم بوده است. حکومتهای مرکزی تلاش کردهاند مرزهای استانی را به گونهای طراحی کنند که کنترل حداکثری بر گروههای ملی/اتنیکی داشته باشند.
نخبگان اتنیک فارس/تاجیک که در یک قرن اخیر حاکمیت را در ایران در دست داشتهاند، کوشیدهاند آزربایجان را، بهعنوان پایگاه اصلی تورکهای ایران که اکثریت نسبی جمعیت را تشکیل میدهند، هرچه کوچکتر کنند و بخشهای بیشتری از آن را جدا سازند. تلاش شده است تا آزربایجان از دریای خزر و وترکیه جدا شود. تغییر ساختار جمعیتی در غرب آزربایجان علیه تورکها، الحاق آستارا و گردنه حیران به استان گیلان، جداسازی قزوین و زنجان، و حذف نام آزربایجان از اردبیل، همگی در همین راستا قابل تحلیل است.
از سوی دیگر، اتنیک فارس/تاجیک که از نظر جمعیتی در شرایط اقلیت نسبی قرار دارد ولی با این حال حاکمیت سیاسی کشور را در دست دارد، از نظر جغرافیایی در موقعیتی نامطلوب به سر میبرد. این جمعیت عمدتاً در کویرهای مرکزی ایران محصور است، از منابع آبی و ثروتهای زیر زمینی و خاکهای حاصلخیز محروم بوده و ارتباط مستقیم با دریاها ندارد. هرچند اتنیک فارس/تاجیک توانسته است با ایجاد هژمونی و ضوابط استعماری، منابع سایر مناطق را به منطقه خود منتقل کند، اما نخبگان این گروه میدانند که این وضعیت نمی تواند پایدار باشد.
در چنین شرایطی، این نخبگان برای حفظ هژمونی خود، باید اتنیکهای دیگر، بهویژه تورکها، را هرچه بیشتر محدود کنند و امتیازاتی مانند دسترسی به آبهای آزاد به دست آورند. انتقال پایتخت از تهران به بلوچستان، هرچند از جنبههای مختلف قابل بررسی است، اما از نظر معادلات ساختار اتنیکی ایران نیز موضوعی مهم به شمار میآید.
در این میان، ساختار اتنیکی ملی برون مرزی نیز باید مورد توجه قرار گیرد تا موضوع مشخصتر شود. با نگاهی کلی، روشن میشود که جهان فارسی-تاجیکی (بخشهایی از ایران، بخشهایی از افغانستان و تاجیکستان) در حالت رکود و افول به سر میبرد و به طور کلی جاذبه ای ایجاد نمیکند. در حالی که جهان تورک، از تورکیه و آزربایجان تا قزاقستان، در دوران شکوفایی بوده و از نظر اقتصادی، سیاسی و فرهنگی جاذبه ایجاد میکند.
طبیعی است که در چنین شرایطی موج هویتگرایی تورکی که از تبریز و شهرهای آزربایجان جنوبی آغاز شده، بهتدریج به مرکز ایران گسترش یابد. امروز این بیداری را میتوان در مناطقی مانند همدان، قزوین، شیراز و خراسان مشاهده کرد و به طور حتم دامنه آن به طور جدی به تهران نیز خواهد رسید؛ تهرانی که در اساس یک منطقه تورک نشین بوده و امروز پس از استانبول، بزرگترین شهر تورکنشین جهان محسوب میشود، حتی پیشتر از آنکارا!
این بیداری ملی، کابوس ناسیونالیستهای فارس/تاجیک یا همان ایرانشهری-شعوبی ها میباشد. لذا اگر آنها تلاش کنند پایتخت را از منطقه نفوذ اتنیک تورک خارج کنند و همزمان با گسترش جغرافیای خود به سمت آبهای آزاد، از بنبست جغرافیایی خارج شوند نباید تعجب کرد. در این میان، سواحل بلوچستان انتخابی مناسب برای آنها به نظر میرسد. این سواحل، برخلاف خلیج که بهواسطه تنگه هرمز به بنبست جغرافیایی تبدیل شده است، به اقیانوس هند متصل است. همچنین جمعیت کمی در این منطقه ساکن است و اتنیک بلوچ بهدلیل فقر و جمعیت اندک، توانایی مقابله جدی با این سیاست را ندارد.
به این ترتیب، نخبگان فارس/تاجیک با یک تیر دو نشان میزنند: هم پایتخت خود را از نفوذ اتنیک ترک دور میکنند و هم جغرافیای استراتژیک ملت بلوچ را تصاحب کرده و به آبهای آزاد دسترسی مییابند.
هرچند این طرح بلندپروازانه است و از نظر فنی و مالی، اجرای آن برای جمهوری اسلامی دشوار به نظر میرسد، اما بررسی پشت پرده چنین سیاستی برای درک شرایط ذهنی و عینی حاکم بر ایران ضروری است.