از شاهزاده تا شیخزاده؛ انسداد و انحطاط گفتمانی در سیاست ایران
با تشدید تنش فزاینده بین اسرائیل و ایران، در فضای سیاسی جریانهای تمرکزگرا دو خط فکری هرچه بیشتر برجسته شده است که در اصل دو روی یک سکه هستند. در شرایطی که نیروهای نیابتی رژیم ایران در عمل از دور خارج شدهاند و بهرغم استراتژی «نه مذاکره نه جنگ» خامنهای، کار به درگیری رودررو با اسرائیل رسیده است و بهخصوص با پیروزی ترامپ در ریاست جمهوری آمریکا، اسرائیل به طرز محسوسی در معادلات منطقهای دست برتر را پیدا کرده است، به نظر میرسد جریانهای تمرکزگرای ایران چه در حاکمیت و چه در اپوزیسیون به نوعی هراس و اضطراب دچار شده و در فکر چارهجویی عاجل هستند.
در این راستاست که رژیم با سرعت در حال آماده کردن زمینه جانشینی مجتبی خامنهای میباشد و نیروهای خارج از رژیم نیز با عجله به دنبال تطهیر و مشروعیتسازی برای خاندان پهلوی هستند. لیکن هر دوی این تلاشها بهعنوان دو روی یک سکه، از یک انسداد و انحطاط ساختاری در فضای سیاسی نیروهای تمرکزگرا خبر میدهد.
رژیم جمهوری اسلامی بهعنوان نظامی که با شعار «سرنگونی رژیم ستمشاهی» و برقراری عدالت اسلامی بر مبنای تعالیم تشیع تاسیس شده بود، اکنون به مرحله ورشکستگی اقتصادی، مشروعیتی، ایدئولوژیکی و حتی امنیتی رسیده است. رژیمی که تنها ادعای باقی ماندهاش این بود که حداقل موشک ساخته است و در کشور امنیت وجود دارد، اکنون به مرحلهای رسیده است که از تامین برق و گاز مردم عاجز است، برجسته ترین نیروهایش در خانهاش ترور میشود و در مقابل بمباران تاسیسات نظامی پایتختش، جوابی جز رجزخوانی ندارد؛ و معلوم است که با آمدن ترامپ وضعیتش از این نیز بدتر خواهد شد. این رژیم بهعنوان آخرین تیر ترکش تمام آرمانهای اولیهاش را رها کرده و میخواهد با تعیین شیخزاده به رهبری و گذار به «سلطنت فقیه» دوباره به دیکتاتوری سلطنتی مبتنی بر ناسیونالیسم قومی (فارسی/تاجیکی) بازگردد.
پیشتر در مقالهای با عنوان «ایرانگرایی جمهوری اسلامی و تورانگرایی عثمانی» (۱) تاکید کرده بودم که بر اساس یک سیر تاریخی، جمهوری اسلامی در نهایت مجبور خواهد شد به ناسیونالیسم فارسی پناه ببرد. به نظر میرسد آن روز نزدیک و نزدیکتر میشود.
در مقابل، نیروهایی که خارج از رژیم ماندهاند و در حرف ادعای آزادی و برابری و دموکراسی و غیره دارند، به صورت روزافزون با یک عقبگرد تاریخی تلاش میکنند دیکتاتوری دست نشانده پهلوی را تطهیر کرده و برایش مشروعیتسازی کنند تا شاید بتوانند از رضا پهلوی آلترناتیوی درست کنند. زیرا میدانند در ساحت آزادیخواهی و دموکراسیطلبی بیش از این نمیتوانند پیش بروند و دچار انسداد شدهاند.
غایت نهایی هر دو البته یک چیز است که آن را با کلیدواژه «حفظ تمامیت ارضی» به زبان میآورند؛ «حفظ هژمونی اقلیتی فارسی/تاجیکی بر تمامیت ایران کنونی». در حالی که میبینند امکان حفظ این هژمونی هر روز کمتر و کمتر میشود و این سبب واهمه و اضطراب مفرط آنان میشود.
برای کشوری مانند ایران با تنوع و پیچیدگیهای منحصر به فرد که هنوز شرایط یک امپراتوری کثیرالمله را حائز است، اصرار بر ادامه یک هژمونی اقلیتی نه تنها نمیتواند ضامن بقا باشد بلکه زهری است که مسبب انسداد و انحطاط میشود؛ دقیقاً مانند امروز ایران. روشنفکر فارس/تاجیک امروز تنها راه چاره را در دنده عقب از این دیکتاتوری به دیکتاتوری پیشین میبیند تا بلکه بتواند به زور سنبه و سرنیزه، هژمونی استعماریاش را حفظ کند. ولی همو خوب میداند در شرایط امروز جهان و منطقه و خصوصاً بیداری ملل تحت ستم در ایران این عقبگرد تاریخی ممکن نخواهد بود و سبب فعال شدن هرچه بیشتر گسلها خواهد شد.
اگر هم و غم روشنفکر فارس\تاجیک حفظ هژمونی استعماریاش میباشد که هیچ؛ ولی اگر واقعاً دغدغه حفظ ایران را دارند، باید بفهمند که راه نجات ایران نه هژمونی اقلیتی، بلکه دموکراسی فراگیر، تکثرگرا و مشارکتی است.
لازمه این امر گذار به یک سیستم مدیریتی غیرمتمرکز به معنای واقعی کلمه (مثالاً فدرال) و تقسیم عادلانه ثروت و قدرت بین «ایالات و ولایات ممالک محروسه ایران» است. مدلی که منطبق بر واقعیات تاریخی و واقعیات روی زمین است.
(۱) ایرانگرایی جمهوری اسلامی و تورانگرایی عثمانی