به مناسبت روز جهانی زبان مادری؛
زبان سوژه و سوژه مندی زبانی
به یقین بعد از یوهان گوتفرید هردر آلمانی، نیچه از اولین فیلسوفانی بود که به مسئله شناخت زبان، زبان شناخت، هستیشناسی زبانی و زبانشناسی هستی شناختی پرداخت.
از نگاه نیچه، ما در جستجوی علتِ نخستین الگوریتمها و سرشت منشها و منظرهایمان، نه در تجربه سوبژکتیو، بلکه بایستی در طبیعت زبانی مشترک و اجدادیمان روبرو شویم. ما در جبر عقلانیت به سر میبریم و مجبور به نوعی از عقلانی فکر کردن هستیم، زیرا چارهای جز زبانی اندیشیدن نداریم و اگر بخواهیم که از اسارت زبان خلاص شویم، عملاً تفکر متوقف میشود.
ما آنچه هنگام تفکر تصدیقاتی انجام میدهیم، فرآیندی جز تفسیر جهان تجربه حسی از طریق رسوم زبانی نیست.
تعقل عبارت است از ایدئولوژی مبنامند و ایدئولوژی چیزی نیست جز تفکرات منسجم.
اکنون با پژوهشهای داماسیو و اخلافش ثابت شده است که احساسات بر عکس مفروضات دکارتی ابزار تعقل میباشند و بدون ارزششناسی تفکر به تعقل بدل نمیگردد.
کمی پس از نیچه و یکی از موفقترین و تاثیر گذارترین نظریهها و تحقیقاتی که نحوهی نگرش به زبان را تغییر داد، نظریهی (زبان، بنیاد جهان) ویتگنشتاین بود، وی از اولین فیلسوفانی بود که با تمرکز حداکثری به ماهیت زبان پرداخته و زبان را به مثابه دانش و ابزار فهم و درک و نه صرفا ابزار و میانجی سخن به میان آورد.
در همان سالها بود که هایدیگر نظریهی زبانی خود را با جملهی شهیرِ «زبان خانهی هستی است» مدعی شد، او همچنین اقرار کرد که زبان برتر و مقتدرتر از انسان میباشد و انسان محکوم به زبان است و به هیچ وجه زبان به انسان تعلق ندارد. همچنین از این هم پیشتر رفته و ادعا کرد که جهان از قبل در زبان ساخته شده است و خالق جهان زبان خصوصی یا همان مادری ماست و بدین ترتیب این جهان هست که ما، انسانها را میسازد.
همچنین در بررسی زبان به عنوان مفهومی مستقل و غیرفرهنگی انصاف نیست که از رجوع به نظرات فرانس بواز بنیانگذار مردمشناسی آمریکایی چشم پوشی کرد.
او اعتقاد داشت که فرهنگ و سبک زندگی مردم متاثر و حتی وابسته از زبان ویژه ایست که با آن سخن میگویند.
اما در کنار تداول تمامی این تئوریهای پراکنده، برای اولین بار و به طور جامع دو دانشمند بنامهای ساپیر و وورف پیشتاز این جریان دیالکتیک فلسفهی زبانی شدند، آنها این نوع نگرش به زبان را بسط و تعمیق دادند که بدان نظریه ساپیر وورف نام گذاشتند، که در ادامهی مقاله به دو علت نظریه را در مرکز توجهمان قرار خواهیم داد، یکم به علت امکان تکمیلی و دوم به دلیل استعداد تفصیلی اش. .
بر اساس این نظریه بینش ما از جهان اطرافمان به اندازهی قابل توجه و گاها تماما وابسته به زبان مادریمان میباشد.
اکنون پس از نود سال از گذشت و تکامل نظریهی ساپیر و ورف، و انجام نتیجه بخش تعداد بیشماری از آزمایشهای تجربی (از جمله آزمایش نسبیت زبانی توسط کار مایکل، هوگان و والر (سال۱۹۳۲) )که در اعتبار بخشی علمی و اثبات این دیدگاه تمامی حرف و حدیثهای ضد و نقیض به جز افزودههای تکمیلی و تعدیلی خلفها را از محافل علمی را قلع و قمع کرده، روانشناسان، زبانشناسان، فیلسوفان و محققان این حوزه، دیگر زبان را نه تنها مخلوق ذهن بشری نمیشناسند، بلکه بعنوان خالق هستی انسان، زیربنای هویت و عامل عقیده و جهان بینی انسان نیز تعریف میکنند.
بنا به دیدگاه مذکور، بشر در اختیار زبان بخصوصی است که واسطهی بیان احساس همان جامعه بخصوص (ملت) است. دیگر این فرض که زبان صرفاً یک وسیله و ابزار ارتباطی است مضحک و تهی از دانش و فاقد اعتبار علمی شناخته میشود، چنانکه ساپیر در نوشته هایش، شناخت و معرفت «جهان واقعی» را متکی بر ناخودآگاه جمعی و عادات زبانی یک جامعه مشخص (ملت) می داند و تاکید میکند که هیچ دو زبانی آنقدر مشابه هم نیستند که نمایانگر یک حقیقت اجتماعی یکسان باشند. جهانهای که جوامع مختلفی در آنها زندگی میکنند، جهانهایی مجزایی هستند نه صرفاً یک جهان، چون عادات زبانی جامعه ما زمینه را برای انتخابهای مخصوص ما از تعابیر را فراهم میکند یا به عبارتی دیگر ساپیر مدعی این است که زبان ویژه مادی هر ملتی جهان عاطفی هیجانی و عقلانی بخصوص و ویژهای را برای همان ملت ترسیم و تفسیر میکند… در این راستا دوست و همکار ساپیر، ورف معتقد است که تفکر و رفتار یک فرد کاملاً توسط زبان فرد شکل میگیرد و ما طبیعت را در راستای زوایایی تدقیق میکنیم که توسط زبان مادریمان مشخص و تنظیم شدهاست. و درک، دریافت و شناخت هستی به هیچ وجه مستقل از آن نیست.
در واقع ما جهان را به صورتی تحلیل میکنیم که زبان مادریِ ما آن را دریافت میکند و چون زبانهای دیگر تصویرهای متفاوتی از جهان را رسم میکنند، پس هر زبانی معرفت و جهان بینی ویژهی خود را دارد که بینش و آگاهی سخنگویانش وابسته و محتاج بدان است.
جمعبندی
و در استنتاج نهایی باید معترف و ترجمان به این نوع تلقی از گروهبندی و تفکیک اجتماعی شویم که محوریت زبان را مبنا قرار داده و تفکیک فارغ از عاملیت و تجهیز زبان را سوبژکتیو و فرضی منظور کند که هیچ سنخیتی با واقعیت ندارند لیکن که عامل تفکیکپذیر هویت و خصوصیت جوامع فقط از صورتپذیری زبان مادری امکانپذیر است و بس… به قول اشلایرماخر آلمانی هر زبانی مساوی با طرز فکر مخصوصیست و آنچه به یک زبان اندیشیده میشود هرگز ممکن نیست همان طور توسط زبان و ملتی دیگر درک و دریافت گردد، چنانکه هر ملتی، جهان، جهان بینی و دنیای عاطفی هیجانی و اخلاقی مخصوص خودش را داراست، و این تنها حقیقت ابژکتیو جامعه شناختی انسان است و به همین ترتیب، انسانشناسی، زیباییشناسی و شناخت هستی، بدون طرفداری و خودشکوفایی بر مختصات ناسیونالیسم زبانی غیر ممکن میباشد و چنان که تکیه بر ناسیونالیسم غیر زبانی تناقضی مع الفارغ است بلکه جهان وطنی را نیز چیزی جز توهم در شناخت هستی، علت پوچی و دیگری شدن و نتیجهای جز لقمهی آسان شدن از برای امپریالیستهای خرد و کلان نمیتوان قلمداد کرد و در آخرای کاش انسان بتواند میوهی ممنوعهی زمانه را در مسیر رهاییش شناخته و چاقوی ابراهیمیاش را نه اینکه بیمهابا در ازای آرمانهای وارداتی و فرار از بحرانهای مهندسی شده جولان کرده، بلکه نشید فردوسی شیپورانش را با هارمونی هر ملتی و در ازای احیای شرفی نابود شده و سیب سرخ خردمندی چپاول شدهاش فوت کرده و به دانش این تقیه رسیده و بینشی را ارج دهد که بفهمند و بفهماند که آرمانهای بزرگ و عدالت خواهانه به چیزی بیش از مانیفستهای طبقاتی و نطقهای آتشین نیاز دارند، به وحدت، شور، شوق، سعه صدر و باوری برادرانه، به فداکاری و عشق بلا انتظار و به خرد جمعی و منش و اخلاق، جهان بینی و خصوصیاتی که در درون هر یک از ما با کدنویسیهای ملی و منحصر به جمعمان نهفته است.