پیوندهایی که شهریور ۱۴۰۱ در ایران اتفاق افتاد!
سیمین صبری
هنوز همین چند ماه پیش بود که «مردانی» سیاستمدار و سیاست ورز! مرتب گرد هم میامدند و در مورد «رهبری اپوزیسیون» رای زنی میکردند. هر یک آنها در تلاش بودند از حالا دست پیش گیرند که پس نافتند و سر بزنگاه قدرت را بقاپند. هر چند در پیامها و «پیمانهای نو» (و کهنه!) مرتب میگفتند «من کارهای نیستم و مردم خود اپوزیسیون هستند» …و الی آخر، منتظر بودند و حتا زور میزدند که با «کنفرانسی فرمایشی مطبوعاتی» تکانی به جامعه که در حال ترکیدن بود بدهند اما کک کسی به دعوتهای آنها و نصیحتها و هشدارهای آنها نمیگزید.
تا این که دختری کرد به شهری فارس / پایتخت راه افتاد و در نهایت بیگناهی و با معصومیت تمام خود به دست گشت ارشاد رژیم دستگیر و به قتل رسید. اسمش را مهسا گفتند. بعد معلوم شد به نامی که پدر مادر کرد او به کردی بر او گذشته بودند شناسنامه داده نشده بود: ژینا
شهر و بعد استان زادگاهش در سوگی بزرگ فرو رفت، اما این آغاز بود.
ناگهان اتفاق عجیبی افتاد. انگار طوفانی که سکوت پیش آن برای در انتظار ماندگان طوفان، سنگین شده بود از راه رسیده بود: وقتش آمده بود! اول شهروندان بعد جهانیان احساس کردند که چیزی در حال لرزیدن و جنبیدن است. هنوز دو سه روز از قتل او نگذشته باز هر روز دخترانی هم سن سال او بعد از گذاشتن پیامی در سوسیال مدیا، به خیابان میشتافتند و با گلوله کشته میشدند: ترک، لر، …فرقی نداشت.
سیاستمداران و «عقل کل ها» در اپوزیسیون انگشت به دهان بودند: چیزی خارج از کنترل ما اتفاق میافتد؟ اینها دیگر کی هستند؟ مانند موجوداتی که از سیارهای دیگر آمده باشند به معمایی تبدیل شدند که کسی پاسخی بر چرایی شهامت و رشادت آنها نداشت.
اکنون بیش از چهل روز است که کشور با عصیان یک جنس رو به رو است. «جنس دوم» یا زن! تا دیروز طالبان وکاندیدهای رهبری اینده او را بازی نمیدادند. امروز در خط مقدم و سینه سپر کرده است. زنها آری زنها ایستادهاند و آغاز گران تظاهرات در کف خیابان هستند.
آری این آن موجودی است که چهل سال در مومیایی به نام «حجاب اجباری» پیچیده شده بود اما به جای مردن، آن باند پیچیها را از درون پوسانده بود و در انتظار حرکتی بود که آنها را بدرد و دور بریزد و در آتش افکند. و همین کار را هم کرد!
امروز تمام دنیا شگفت زده است. تحلیگران سیاسی، جامعهشناسان و دولتمردان به دقت مطالعه میکنند که ببینند: در ایران چه اتفاقی افتاده یا در حال افتادن است؟
اولین چیزی که دقت همه را جلب میکند قتل یک زن است. اما قتل زن هم در این کشور چیزی نو نیست. در عرض این ۴۳ سال که چه زنها و چه مردها که در اینکشور به قتل رسیده اند. چرا آنها چنین راکسیونی نداشتند؟
مساله دیگر این است که این زن یک زن از اتنیکهای به حاشیه رانده شده بود و مساله سوم این است که او در شهر خود نه، بلکه شهری که مهمان بود به قتل رسید. اینجا است که کلید را یافته ایم.
در اینجا است که چندین تبعیض را چون تکههای پازل کنار هم داریم: تبعیض جنسیتی و پوشش اجباری یک زن جوان، تبعیضای که سرکشی از آن برای او به قیمت جانش تمام میشود. از سویی دیگر این نسل جوان، نسلی کاملا دیگری است! نسل جوان زنان، نسلی که با دنیا در ارتباط است حتا با یاد گیری زبانهای مختلف با دنیایی که لایق آن هستند، یعنی دنیای آزاد و مرفه بدون قید و بندهای سنتی و مذهبی اشنا است او ذاتا به زور اندیشههای مدرن خود را در غالب سنتی جامعه هر روز در خانه و جامعه مطابقت میدهد و زیر بار این تلاش روزانه و این اصطکاک بیپایان به ستوه آمده است. نه، آنها لایق زندگی بسیار بهتری هستند که جان انسان، جان یک زن آن هم به خاطر پوشش چون جان مورچهای لگد نشود. برای نسلی که با دنیا ی آزاد در ارتباط است، صاحب عزت نفس بالا است و برای خود ارزش قایل است، عادت به اطاعت ندارد و توهین و تحقیر را برنمی تابد این قطره اخر بود که آن جام را لبریز کرد. آری، او به اتنیکی تعلق داشت که مانند دیگر اتنیکهای غیر فارس به حاشیه هم رانده شده بود حتا نامی را که پدر مادر برایش گزیده بودند را نیز نمیتوانست در شناسنامه داشته باشد: ژینا … این هم مزید بر علت شد.
آن نبرد سالانه در روزها جهانی زبان مادری و دستگیریها و حبسهای طولانی به جرم مطالبه حق تحصیل به بزبان مادری نیز کارد به استخوانها رسانده بود.
او یک سنی هم بود.
آری، اینترسکشونالیتی یا تلاقی تبعیضها و خواستها با یک جنایت درکنار هم آمدند: جنسیتی، میلیتی و دینی… و دست به دست هم دادند!
و کیست که خود را در یکی یا همه این تبعیضها نبیند و کیست که بتواند از این جنایت و فریاد علیه آن بگذرد؟ هیچ کس. همه بیرون آمدند.
نه زنان، نه ترک ها، نه کردها، نه عربها، نه بلوچها، نه لرها، نه گیلک ها، (که باز هم نصف آنها زن هستند)، نه بهایان و… که باز نصف آنها زن هستند دیگر سکوت نکردند.
اری یک پدیده جدید هم در این چهل سال جوانه زده بود واکنونمیوه میداد: نسل جوان و معترض، عدالتخواه و سرکش! کسی متوجه تولد و رشد آنها نشد، اما «تیک تاکی» ها و استعدادهای زیادی که سوسیال مدیا آنها را کنار هم گرد آورده بود.
دنیای بدون گزمه و سرکوب در اینترنت اندیشهها و روانها و ارزشها را تغییر داده بود، دیگر آنها نمیتوانستند به دنیای پر از مامور و مالامال از ظلم و بیدالتی بازگردند. همه یک رویا داشتند: رهایی و عدالت!
برگرفته شده از دوازدهمین شماره نشریه «دیرنیش سسی»