یادداشت:
از کربلا تا هفت تپه و از هفت تپه تا تبریز – محسن سعادت
محسن سعادت
جغرافیا یک سرنوشت است. سرنوشتی که یکایک ما در این سرزمین با تمام وجودمان آنرا حس و زندگی می کنیم.
روزگاری حسین از کربلا در مقابل بی عدالتی و ظلم عصیان کرد. از جغرافیایی به جغرافیایی دیگر آمد تا سرنوشت یک ملتی را تغییر دهد. تاریخ روایت می کند که او جان خود را در راه عقیده خود داد. و اما امروز کارکرد حسین با میسیون او در تضاد است. امروز از حسین استفاده ابزاری می شود تا رژیمی که نماد ظلم به مردمان خود است به بقای خود ادامه دهد. نظامی که از فقر و بدبختی مردمان خود برای حفظ قدرتش استفاده می کند. حسین امروز مسبب مافیایی شده است که خود را حاکم محرم می دانند. مافیای مداحان که خدایان امروز شده اند. امروز اشکهای این مردم برای حسین آب حیات برای دیکتاتور این سرزمین است. فقر در اینجا طغیان می کند اما مردمانش برای رفتن به کربلایی که دیگر حسینی در آنجا نمانده گدایی پول می کنند تا جیب ظالمان را پر کنند.
اما مردمان ما حسینهای سرزمین خود را نمی شناسند. کارگرانی که در هفت تپه به عدالتی و ظلم عصیان کردند و در چنین روزهایی آنها به دهها سال حبس محکوم می شوند. امروز اسماعیل بخشی حسینی و سپیده قلیانی زینبی است که یزید زمان آنها را نه در کوچه های شهر بلکه در تاریکی شبهای این سرزمین زندانی کرده است. سکوت در مقابل این فاجعه و گریه برای حسین تضاد تاریخی است که این جغرافیا اسیرش شده است.
و باز در چنین روزهایی در تبریز عده ای قلیل که خود را شیعه علی می خوانند و حسین چی از اتفاق ناگوار به یک سازمان سیاسی آزربایجانی (دیره نیش) اظهار خوشحالی می کنند و با خاراندن شکم خود آرزوی منقرض شدن این تشکیلات را دارند. و باز آنهایی که برای حسین امروز گریه می کنند آرزوی مرگ ما را دارند. یئنی آفتها برای خود مزدوران قلمی هم دارند. و چه خوشبختی بزرگی است که این آفتها نه در مدح ما که در مذمت ما سخن می گویند.
گریه کنندگان بر حسین امروز از یک آبشخور تغذیه می شوند و هدفشان بقای رژیمی است که فرزندان آزاد این سرزمین را (فارغ از وابستگی دینی و ملیتی) هدف قرار می دهند.