یادداشت:
قمار خطرناک پان ایرانیسم در ایران – کمال مقصودی
با نگاهی به زیرساخت های اجتماعی و سرمایه گذاری دولتی به راحتی می توان مشاهده کرد که سیستان و بلوچستان همانند ویرانههای شام است, یک جوان کرد یا کولبر است یا تروریست, سهم مناطق عرب نشین خوزستان از نفت سرزمینشان صرفا بوی آن است و آذربایجان که به مدت چندین قرن مرکز ثقل سیاست ایران و کل منطقه بود نمی داند به کدام دردش بنالد.(آمارهای موثق نشان میدهد که تبریز در دوره صفوی چهارمین شهر بزرگ جهان بود) و این نگاه توسعه را به هیچ وجه نمی توان با اسلام گرایی توجیه کرد.
درباره مبنای سیاست گذاری یک کشور نظریه های مختلفی از سوی صاحب نظران ارائه شده است. برخی از صاحب نظران درک سیاسی و به تبع آن سیاست گذاری(به عنوان یک واکنش و یا یک پیشگیری) را تابع اراده سیاسی افراد و ایدئولوژی موجود در آن کشور می دانند و این در حالی است که سایر اندیشمندان موقعیت جغرافیایی و مردم نگاری یک کشور را مبنای درک سیاسی و سیاست گذاری می دانند که در دیدگاه دوم, تغییر در سیاست گذاری حتی پس از تغییرات کلان در سطح سیاسی مانند کودتا و انقلاب نیز بسیار دور از ذهن و به لحاظ زمانی نیازمند بازه بزرگتر می باشد. نوشته زیرعوامل زیربنایی درک سیاسی ایران پس از جنگ جهانی اول را مورد بررسی قرار داده و به نقد ایران گرایی و تحولات آن بپردازد
با مطالعه رفتار سیاسی جمهوری اسلامی ایران و حکومت پهلوی می توان دریافت که درک سیاسی این کشور به عنوان یک واحد سیاسی بر پایه ۲ متن و انگاره صورت می گیرد
۱٫ اسلام گرایی و برداشت شیعی از آن:
با ورود نیروهای اسلام به مرزهای دولت ساسانی در پی جنگ قادسیه در سال ۳۶ قمری و در پی آن همه گیر شدن خلافت اسلامی در دوره اموی ها و عباسیان اسلام به عنوان بخشی از هویت مردمان منطقه درآمد. اما برداشت شیعی از اسلام و حاکم شدن تشیع به عنوان یک گفتمان غالب حکومتی به پیدایش حکومت صفویه بر می گردد(اگرچه قبل از آن دولت های محلی دارای برداشت شیعی از اسلام به صورت رگه ای در جغرافیای ایران حضور داشت). شاه اسماعیل صفوی با رسمی اعلام کردن مذهب تشیع در حکومت صفوی نه تنها وفاداری خود به تبار شیعی شده خود را ابراز می کرد بلکه از سوی دیگر و در موازات آن حکومت و مردمان تحت حاکمیت خود را از بیعت با سلطان سلیم عثمانی توانست به دور نگه دارد. پس از ورود نیروهای اروپایی به آبهای خاورمیانه از اقیانوس هند و ایجاد کلونی های استعماری در منطقه سلطان سلیم عثمانی از والیان مکه خواست تا امنیت مکه و تمامی سرزمین های مقدس را به حکومت عثمانی بسپارند و در سایه این حمایت امنیتی خود را خلیفه اعلام کرد.(خلافت جهان اسلام در جریان حمله مغول ها و تسخیر بغداد برچیده شده بود, به رغم مخالفت های بسیار و عمدتاً ناشی از غیر عرب بودن سلطان سلیم وی توانست خود را خلیفه جهان اسلام و حافظ امنیت کیان اسلام مورد قبول قرار دهد). و این این امر باعث بروز جنگ خونین چالدران در آگوست ۱۵۱۴ میلادی بین ایلات ترکمن طرفدار شاه اسماعیل(مریدان وی) و حکومت حنفی عثمانی شد. این برداشت شیعی و نفوذ نسبتاً بالا در دوران پس از صفویه مخصوصاً دوره قاجاریه نیزادامه داشت و با پیدایش و بسط مفهوم ولایت فقیه شکل فعلی خود را یافت, و این امر یکی از پایه های متنی درک سیاسی ایران را(به عنوان یکی از اصول شاکله جمهوری اسلامی ایران) شکل می دهد
۲٫ ایران گرایی
از سوی دیگر با انحطاط حکومت قاجار و به دنبال آن تشکیل حکومت پهلوی با کودتای رضاخان و دخالت مستقیم انگلیسی ها گفتمان جدیدی وارد سیاست جغرافیای ایران شد. در تضاد با سیستم حکومتی ایالتی و نیمه فدرال دوره قاجاریه, برداشت رضا شاه پهلوی(متفکرین حکومتی اطراف وی) از حکومت به گونه ای دیگر رقم خورد. رضا شاه اسلام را باعث عقب ماندگی ایران و مانعی در برابر توسعه این کشور می دید و به طور اصولی تضعیف نهاد دین در کشور را یکی از پایه های اساسی پیشرفت و اصطلاحاً مدرنیزاسیون ملی میدید. از سوی دیگر خاندان پهلوی نهاد دین و طبقه دیندار جامعه و در راس آنها روحانیت را به عنوان یک نهاد رقیب میدید که می توانست به طور بالقوه برای پایه های حکومتی خاندان پهلوی خطرآفرین باشد.
اما این دوره مصادف با رشد ملی گرایی عمدتاً با پایه های نژادی در غرب به ویژه آلمان و ایتالیا بود که پایه های فکری و مردمی پیدایش فاشیسم و نازیسم در اروپا را تقویت می کردند.
برداشت ملی گرایانه از توسعه ملی و ایجاد یک دولت- ملت بر پایه مردم نگاری محلی مورد توجه متفکرین دستگاه حکومتی پهلوی قرار گرفت و شروع به تجلیل از دوران قبل از اسلام ایران از یک سو و نشان دادن اسلام به عنوان یک عامل بازدارنده در حیات سیاسی کشور کردند که در موازات این تفکرات نهادهای سیاسی و فرهنگی بسیار زیادی از جمله تاسیس فرهنگستان زبان فارسی, چاپ گسترده متون ادبی فارسی با محوریت متون ملیگرایانه شاهنامه فردوسی, تغییر تقویم ملی از تقویم هجری به شمسی و تغییر نام تمامی ماه های سال بر طبق متون قدیمی و چندین حرکت بنیان نهاده شد که نقش سرمایه داران زرتشتی را نمی توان در این امر نادیده گرفت; چرا که اولین نشریات منتشر شده در این دوره شدیداً متأثر ازبرداشت تبلیغ گونه زرتشتی به عنوان یک طرح جایگزین برای اسلام بودند, به گونه ای که طبق گفتمان ایران گرای آن دوره مسلمانان به عنوان یک” دیگری” اعراب به عنوان” دیگری خارجی” مسلمانان ایران به عنوان” دیگری داخلی” مورد خطاب قرار می گرفتند و سیاست گذاری ها برپایه این درک سیاسی صورت می گرفت, اما غرب گرایی و تلاش برای تعریف ایران بر مبنای همگرایی با غرب یک استثنا بود و گفتمان سیاسی اروپا را” خودی” محسوب می کرد.
بدون شک مهمترین بخش این وقایع رسمی شدن زبان فارسی به عنوان زبان رسمی کشور و ارتش می باشد, چرا که به طور سنتی در طی قرن های اخیر زبان ارتش و قوای نظامی تماماً به ترکی بوده است. رضا شاه ایجاد یک ارتش را لازمه توسعه یافته شدن کشور می دانست و هدف از رسمی شدن زبان فارسی را همگرایی در ارتش می دانست چرا که بخش اعظم نیروی نظامی از ملل غیره فارس بودند و یادگیری زبان فارسی به عنوان یک”اجبار” معرفی شد. با توجه به جبر جغرافیا و استعداد جغرافیایی برای قابلیت زیست مناطق نیمه غربی کشور جمعیت متراکم تر و بیشتری نسبت به مناطق مرکزی و شرق کشور داشتند و این به نوبه خود کار رسمیت زبان فارسی را سخت تر می کرد. اما و علیرغم واقعیات میدانی این ذهنیت که” ایران متعلق به ملت پارس می باشد و تمامی ساکنان غیر پارس کشور بازماندگان متجاوزین به این کشور می باشند” هنوز هم یکی از مهمترین پایه های حوزه درک سیاسی ایران را تشکیل میدهد
با وقوع انقلاب بهمن ۵۷ و در سالهای جنگ بین ایران و عراق گفتمان ایران گرایی برای مدتی به عنوان یک گفتمان مغلوب و در سایه به فعالیت خود ادامه می داد و اسلام گرایی سیاست گذار اصلی ایران بود(به ویژه در سال های اولیه جنگ تحمیلی) اما از نیمه دوم جنگ تحمیلی به بعد شبح ایران گرایی دوباره خود را در قالب ملی گرایی ایرانی و حفظ چارچوب سرزمینی نشان داد. علیرغم تاکید قانون اساسی جدید جمهوری اسلامی ایران بر تکثر قومی این کشور و گنجاندن چند اصل(اصل ۱۵ و ۱۹) برای حفظ زبانهای غیر فارسی و حق ملل غیر فارس برای تدریس زبان مادری هیچ گونه اقدامی از سوی دولت برای اجرائیات این اصول مشاهده نشده و صرفاً یک ماده خام برای وعده های تبلیغاتی بوده است.
با توجه به تجربه تلخ قومیت های مختلف نسبت به سیاست های زبانی دوره پهلوی و آگاهی فزاینده هویتی و فرهنگی که خود را در قالب حمایتهای ورزشی, موسیقی و غیره نشان می دهد تاکید بیش از حد قشر سیاست گذاری ایران در هویت پارسی و مراجعت پیدا و پنهان به حکومت پهلوی تبدیل به یک ” قمار” بر پایه محاسبات اشتباه شده است. در حالی که به گفته وزیر سابق آموزش بیش از ۷۰ درصد کودکان ابتدایی جغرافیای ایران با زبان فارسی مشکل دارند اجرایی کردن و حتی تئوریزه کردن طرح هایی مانند بسندگی فارسی در عمل یک اجبار ناخوشایند است. اگرچه که مراکز آماری مرکز گرا در ایران داده های آماری متفاوتی از قومیت های ایران و صرفاً بر پایه مفروضات خود ارائه می دهند, واقعیت میدانی و تاریخی نشان می دهد که قومیت های غیر فارس اکثریت غالب کشور را تشکیل میدهند. بنابر اطلاعات محرمانه نهادهای امنیتی در دهه هفتاد حدود ۲۵ میلیون نفر از شصت میلیون جمعیت آن دوره را ترک های ایران تشکیل می دادند که علاوه بر گستره جغرافیای آذربایجان در نقاط بسیار وسیع تری از جمله مرکز ایران حضور دارند.
نویسنده این نوشته بر این نظر است که تبدیل ایران گرایی به عنوان گفتمان غالب در سیاستگذاری کشور سه خطر بالقوه بر پایه اشتباهات محاسباتی برای ایران خواهد داشت:
۱٫ ابتدا اینکه عنصر پیوند دهنده جمعیت ایران اسلام می باشد و گفتمان اسلام گرایی کارنامه نسبتا قابل قبولی در بسیج افکار مردمی داشته است و هرگونه تضعیف اسلام به عنوان عنصر پیوند دهنده می تواند پایه های هم زیستی کشور را را به خطر بیاندازد. برخلاف باور عامه مردم که اسلام و حکومت بعد از انقلاب را باعث فاجعه اقتصادی و اجتماعی حاضر می بینند, نگاه اقتصادی کشور اصولاً ایرانگرا و مرکز ایران بوده است.
با نگاهی به زیرساخت های اجتماعی و سرمایه گذاری دولتی به راحتی می توان مشاهده کرد که سیستان و بلوچستان همانند ویرانههای شام است, یک جوان کرد یا کولبر است یا تروریست, سهم مناطق عرب نشین خوزستان از نفت سرزمینشان صرفا بوی آن است و آذربایجان که به مدت چندین قرن مرکز ثقل سیاست ایران و کل منطقه بود نمی داند به کدام دردش بنالد.(آمارهای موثق نشان میدهد که تبریز در دوره صفوی چهارمین شهر بزرگ جهان بود) و این نگاه توسعه را به هیچ وجه نمی توان با اسلام گرایی توجیه کرد.
در نگاه توسعه ایران مثلث اصفهان تهران و مشهد به عنوان “مرکز” معرفی شده و بقیه مراکز به عنوان “پیرامونی” برای تغذیه اقتصادی و حفظ امنیت آن تبدیل شده اند.
۲٫ اشتباه دوم جریان ایران گرا در این است که واژه ایران و ایرانی را در هاله ای از ابهام قرار دادند و بسیاری از مردمان جغرافیای ایران با یک بحران هویتی رو به رو هستند; به گونه ای که بسیاری از جوانان مناطق قومیتی از یک سو به لحاظ حقوق بین الملل خود را می بایست ایرانی بدانند چرا که “پاسپورت” و نام بین المللی ایران را با خود دارند, اما از سویی دیگر معرفی کردن “پارس به عنوان ایران و ایران به عنوان پارس” ابهام هویتی بزرگی ایجاد کرده است. بررسی رفتارهای کنشگری سیاسی در مناطق قومیتی ایران به ویژه در بین مناطق کردنشین و ترک نشین حاکی از” قهر سیاسی” شدیدی مرکز می باشد و این گسست فکری پس از ماجرای توهین کاریکاتور روزنامه ایران در سال ۸۵ ابعاد جدیدتر و جدی تری به خود گرفته است, و در ابعاد وسیع تر می توان آن را در عدم همراهی مناطق ذکر شده با فرآیندهای سیاسی در مرکز مشاهده کرد.
۳٫ اشتباه سوم این جریان علنی کردن خصومت و نفرت با قومیت های غیر مرکز می باشد که هر روز به شکل بارزتری از آن را شاهد هستیم, در گذشته به خصوص در دوران پس از انقلاب اسلامی این گفتمان در قالب غیر آشکار و صرفاً در بعد رقابتی خود را نشان میداد, اما حذف تدریجی نخبگان قومیت های غیر مرکز از نهادهای تصمیم گیری کلان کشور به مرحله خطرناکی رسیده است و گویی تنها یک در این کشور زندگی می کند و تنها سرنوشت یک قوم مهم است, به گونه ای که آمار رنجش مردمی از صدا و سیمای مرکز بسیار بالا رفته و حتی بخش اعظم مردم آذربایجان دولت را در خشک شدن دریاچه ارومیه و وقایع محیط زیست مقصر میدانند(عدم توجه کافی مرکز به معضلات زیست محیطی دستمایه اصلی این افراد است).
با توجه به ماهیت متغیره سیاست چه در سطح ملی و چه در سطح بین المللی, اشتباه های فوق الذکر که با تضعیف بنیانهای اقتصادی کشور نیز همراه شده است آینده این کشور به عنوان یک موجودیت منسجم را با چالش مهمی روبرو کرده است و جریان ایران گرا دست به قمار خطرناک و بزرگی زده است
کمال مقصودی