یادداشت:
این پاییز هم نخواهی آمد – محسن سعادت
من از امید به آمدن تو خسته شده ام. من از دور باطلی که هر فصل خزان با آن ترانه ها می سرایم خسته شده ام. ای منیم تورکجه م این پاییز هم تو را به مدارس راه نخواهند داد. و تو آنسوی مرزها با لبخندهایی به فرداهای من در انتظار آزادی هستی.
برای آمدنت چه ها که نکرده ام؟ اول از همه اسمی گذاشتم برایت. تو تورکجه ی من و آزری دشمنانم هستی. برای آمدنت دیوارهای سرزمینم را با تو مزین کردم. همصدا شدم با دهها هزار و فریاد زدم : تورک دیلینده مدرسه اولمالیدیر هر کسه. در خیابانهای تبریز، زنگان، اردبیل، اورمو… باتوم خوردم بخاطر عشق به تو. زندانی شدم، شکنجه شدم، کشته شدم، تحقیر شدم… بخاطر تو.
نمی دانم غاصبان این سرزمین چه کدورتی با تو دارند که اینچنین از آمدنت در هراسند. هر از وقتی وعده ی آمدنت را میدهند. این روزها مد روز شده است که سیاستمداران با مژده ی آمدن تو برای خود پله ای ساخته اند. و تو هنوز لابلای واژه های حبیب ساهر منتظر آمدن هستی: هامی آزاده ائلین شاعری وار من اسیر ائللرین آه شاعیریم.
می دانم که با سرزمین من قهری تو! می دانم که نمی خواهی به سرزمینی بیایی که هنوز آزادی به آن سرزمین نیامده است. می دانی که اگر امروز بیایی مثل من بی وطن خواهی شد. و تو بدون عشق وطن زجر خواهی کشید. زبان و وطن عاشق و معشوق یکدیگرند که ملت فرزند آنهاست.
ای زبان مادری من! در نبودن تو من یاد گرفتم که تو را بنویسم، یاد گرفتم که با تو عاشق شوم، با تو زندگی کنم. دژخیمان وطنم هر روز تو را تحریف کردند و من هر روز بیشتر به تو وابسته شدم، اما هنوز مجبورم برای آمدن تو به زبانی بیکانه بنویسم. روحم و فکرم تویی اما کلماتم بیگانه است.
محسن سعادت