آراز نیوز

ارگان خبری تشکیلات مقاومت ملی آزربایجان

دیرنیش
جمعه ۲ام آذر ۱۴۰۳
آخرین عناوین
شما اینجا هستید: / نوشتار / تراکتورسازى و ناسیونالیسم تُرکى

یادداشت:

تراکتورسازى و ناسیونالیسم تُرکى

در روانشناسى آدلر احساس حقارت افراد در آنها باعث پيدايش عقده حقارت مى شود، انسان مبتلا به عقده حقارت براى رهايى از اين عقده در طول زمان مكانيسم دفاعى را توليد مى كند كه آدلر آنرا عقده استيلا نام مى دهد. هر چند آدلر اعتقاد دارد كه تمامى انسانها بنحوى از كودكى مثلاً تحت فرمان والدين و يا برادر بزرگ و معلم بصورتى خفيفى دچار عقده حقارت مى شوند و بنوعى اين صورت خفيف عقده باعث آفرينش و نوآورى آينده مفعول عمل با مكانيسم عقده استيلا مى شوند. اما كسانى كه بصورت عميق تحقير مى شوند مكانيسم دفاعى عقده استيلا را بصورت غليظ تر و يا خطرناكتر بكار مى برند كه باعث مى شود بنوعى فرد بصورت افراطى بدنبال استيلا بر ديگران و اطرافيان باشد كه اين بعنوان نوعى نابهنجارى باعث لطمه زدن به خود و جامعه و اطرافيانش مى شود.

تراکتورسازى و ناسیونالیسم تُرکى
12 آگوست 2018 - 21:27
کد خبر: ۴۵۸۳۲
تحریریه آرازنیوز

تیم تراکتورسازى نه فقط محبوب ترین تیم جغرافیاى آذربایجان است بلکه بنوعى در بین تُرکهاى قشقایى و تُرکهاى خارج از جغرافیاى آذربایجان هم پرطرفدار است. تمایزى که طرفداران تیم تراکتورسازى با دیگر تیمهاى موجود دارند این است که این تیم بنوعى هویت تبدیل شده است که پرطرفدار بودنش چندان به بُرد و باخت اش وابسته نیست و به نوعى روح آذربایجان تبدیل شده است. البته منتقدان این تیم هم آن را متهم به ایجاد موج نژادپرستانه تُرکى متهم مى کنند و در این میان دولتى بودن این تیم باعث انگیزش تئورى توهم بدین صورت شده است که حاکمیت جمهورى اسلامى با ایجاد اختلاف قومیتى در پى تفرقه بین ایرانیان است. براى بررسى چرایى این موضوع نخست بصورت کوتاه به چرایى برانگیختن احساسات ناسیونالیستى و مسله ملى در بین تُرکها مى پردازم و بعداً سعى مى کنم تاثیر تیم تراکتورسازى در ایجاد موج ناسیونالیستى در بین تُرکها و نقش مدیریت سپاهى را بیشتر بکاوم.

در روانشناسى آدلر احساس حقارت افراد در آنها باعث پیدایش عقده حقارت مى شود، انسان مبتلا به عقده حقارت براى رهایى از این عقده در طول زمان مکانیسم دفاعى را تولید مى کند که آدلر آنرا عقده استیلا نام مى دهد. هر چند آدلر اعتقاد دارد که تمامى انسانها بنحوى از کودکى مثلاً تحت فرمان والدین و یا برادر بزرگ و معلم بصورتى خفیفى دچار عقده حقارت مى شوند و بنوعى این صورت خفیف عقده باعث آفرینش و نوآورى آینده مفعول عمل با مکانیسم عقده استیلا مى شوند. اما کسانى که بصورت عمیق تحقیر مى شوند مکانیسم دفاعى عقده استیلا را بصورت غلیظ تر و یا خطرناکتر بکار مى برند که باعث مى شود بنوعى فرد بصورت افراطى بدنبال استیلا بر دیگران و اطرافیان باشد که این بعنوان نوعى نابهنجارى باعث لطمه زدن به خود و جامعه و اطرافیانش مى شود.

صد سال تحقیر و انکار قومى تورکها در ایران آنها را از نظر روانى مبتلا به نوعى عقده حقارت کرده است. تورکها مجبور با جدل با خودى هستند که آن “دیگرى” بر اساس ایدولوژى ناسیونالیسم فارس محور، آنها را ترسیم مى کند. در واقع تورکها خود را از دریچه ناسیونالیسم فارس محور مى نگرند که لهجه شان مایه تمسخر است و رفتارشان بلاهت آمیز است. او هر روز در اندیشه است که در کردار و رفتار محتاط باشد تا بتواند خود را به جایگاه انسان استانداردى برساند که ناسیونالیسم فارس محور تعریف کرده است که مایه مضحکه و تمسخر اطرافیانش نشود. او خود را در گذر زمان از چشم انسان فارس مى بیند و بمرور زمان به قالبى مى رود که فارس از او ترسیم کرده است. او گاهى افراطى تر از فارسها خویش را نفى و انکار مى کند و گاه با رفتن به جلد انسان فارس، فارستر از او مى شود و با توهین و تحقیر فردى از همنوعان خویش سعى مى کند تا با حس سلطه بر او، فاصله خویش را با او به رخ او بکشد. البته این تلاش او را مبتلا به وسواس ذهنى-روانى مى کند و گاهاً روحیه اى تدافعى پرخاشگرایانه و یا مصنوعى بودن رفتار به او مى بخشد. او گاهاً در هر چیز افراط مى کند، اگر مسلمان مى شود افراط مى ورزد و اگر نامسلمان شود باز هم افراط مى ورزد؛ او در پى اثبات خویش است. ژان پل سارتر در مسله یهود از یهودیانى سخن مى گوید که براى فرار از احساس تحقیر اطرافیان خویش زیاد کتاب مى خوانند، زیاد کار مى کنند به خویش بصورت افراطى سختى مى دهند بسختى درس مى خوانند تا با موفقیت شغلى و یا روشنفکرى از این عقده حقارت تحمیل شده بر خویش رهایى بیابند.

از شاعران پرطرفدار در آذربایجان شهریار است که با مجموعه شعر حیدر بابایا سلام جایگاه خود را در ادبیات و دل آذربایجان جاودانه کرد. اما کل مجموعه شعر حیدربابایا سلام سرشکستگى شاعر از زندگى با “دیگرى” فارس در شهر تهران و آرزوى بازگشت به کودکى در روستایى مى باشد که در آن از “غیر” فارس که در کنار او احساس حقارت مى کند اثرى نباشد. اینکه حیدربابایا سلام امروز یکى از پرخواننده ترین هاى در آذربایجان است از این نشات مى گیرد یک حس عمیقى از احساس حقارت در انسان تُرک در برخورد روزانه با انسان فارس محور که قرائتى از ناسیونالیسم دولت محور فارسى است در او نشات گرفته است که باعث همذات پندارى خود با مفعول حیدر بابایا سلام است. در نهان، او هم از مواجه با “غیر” وحشت مى کند، او آنقدر تمسخر و انکار شده است که خودش را قهرمان شعر شهریار مى یابد که مى خواهد از دست “غیر” به روستا و ده فرار بکند تا دمى هم که شده از درد و رنج تحمیل شده روزانه از مواجه با “غیر” رهایى بیابد. این حسن تحقیر و حقارت عمومى نهادینه شده در فردیت انسان آذربایجانى مکانى را براى خروج مى جوید. او با آنکه احساس تحقیر مى کند اما در کنار آن بدنبال مجرایى براى تخلیه خشم انباشته ناشى از احساس حقارت است. درست است که در پروسه تحقیر و انکار بسیارى از انسانها تحقیر و انکار را مى پذیرند و حتى براى رهایى از این احساس عمیق حقارت کاتولیک تر از پاپ مى شوند و چنان هر نشانى از اصلیت خود را انکار و تحقیر مى کنند که اصولاً بالاتر از میزان استانداردى است حتى ناسیونالیسم فارس محور از آنها انتظار دارد. براى اثبات این ادعا لازم مى بینم به این نکته اشاره بکنم که ناسیونالیسم فارس محور در کسانى که خاستگاه قومى فارس دارند قابل انعطاف تر از شوینیزم فارس محور در کسانى است که خاستگاه قومى شان تُرک، کُرد، لُر و بطور کلى غیرفارس است، لنین هم در انتقاد به استالین در قضیه گرجستان او متهم مى کند که در زمینه ناسیونالیسم روسى از روسها بیشتر روس تر است. اما دسته دیگرى هستند که میل به مقاومت در برابر این حقارت تحمیل شده را دارند. تیم تراکتور سازى به این گروه امکان را مى دهد بدون اینکه وارد کار پردردسر سیاسى بشوند در برابر “غیر” مقاومت کنند و حتى همراً با تیم فوتبال شان با “غیر” فارس جنگ و جدل بکنند و با شکست تیم متعلق به فارسها زخم حقارت تحمیل شده به روح خود را تسکین ببخشند. ناخودآگاه طرفداران تیم تراکتور سازى فارغ از اینکه آنها اصلاً سیاسى باشند یا نه به این جدل خود و غیر سوق پیدا مى کنند. در واقع تیم تراکتورسازى تبدیل به روح ملى تورکها میشود که به نمایندگى از آنها با “غیر” فارس مجادله مى کند، این جدل هر چقدر تکرار مى شود تهیج آمیزتر مى شود و مانند میدان جنگى است که سبب افروخته شدن احساسات وطن پرستانه مى شود. حالا او در میدان فوتبال است، جمع افرادى که هر کدام تجربه از تحقیر و انکار و تمسخر را داشتند حالا بنحوى توانستند در یکجا جمع بشوند آنها حالا مى توانند در مقابل “غیر” فارس سر بالا ببرند، آنها با هم متحد مى شوند تا دوباره از تحقیر نجات یابند و حتى با تسلط بر تیم فارسها، بر خود آنها تسلط پیدا بکنند تا از این عقده حقارت رهایى بیابند.

البته در نکته مقابل آنهم حاکمیت و ناسیونالیسم فارس محور در پى شکست این روح ملى گرایانه تورکى با توفق و چیره گى همیشگى ناسیونالیسم فارسى محور است. ماهیت ناسیونالیسم فارسى هم اولاً ضدعربى و دوماً ضد تورکى است، این فقط ناسیونالیسم تورکى نیست که در فوتبال رسوخ کرده است ناسیونالیسم فارسى هم در پى التیام شکست از پادشاهان تورک تبار است که بودنشان در تاریخ ایران به زعم آنها تحقیرآمیز است. در زمان حکمرانى ژنرال فرانکو در اسپانیا رئال مادرید نماینده ناسیونالیسم اسپانیا و بارسلونا ناسیونالیسم کاتالان را نمایندگى مى کرد. در بازى هاى بین این دو تیم اکثراً با دخالت عوامل امنیتى ژانرال فرانکو به نفع رئال مادرید و به زیان بارسلونا تمام مى شد. ناظران اعتقاد دارند که فرانکو بدین طریق مى خواست ناسیونالیسم اسپانیایى قوى تر و روح عمومى ناسیونالیسم کاتولونیا را تحقیر بکند. با عطف به این موضوع، در لیگ برتر چهاردهم در سال ٩٣-٩۴ در حالى که همزمان سپاهان با تیم سایپا بازى مى کرد تیم تراکتور سازى با تیم نفت بازى مى کرد. در حالى که سپاهان با نتیجه دو بر صفر از سایپا پیش بوده است در ورزشگاه تراکتورسازى اعلام کرده بودند که سپاهان و و سایپا مساوى شده اند و تیم تراکتور سازى با نتیجه مساوى هم قهرمان لیگ مى تواند بشود. در بى خبرى و اخراج یکى از بازیکنان تراکتورسازى بازى برد تراکتور سازى به مساوى تبدیل مى شود و با این مساوى بازیکنان و تماشاگران براى قهرمانى لیگ شادى مى کنند که بعداً معلوم میشود کلاهى گشاد بر سر تیم تراکتورسازى رفته است و سپاهان نه فقط مساوى نشده بلکه با دو گل از سایپا جلوتر بوده است و با این بُرد قهرمان لیگ چهاردهم شده است. یعنى حتى وجود تراکتورسازى مى تواند وسیله اى باشد براى تحقیر روحیه جمعى تورکهایى که با روح تراکتور یکى شده اند.

مسله اى که در این میان بوجود مى آید در مدیریت تیم تراکتورسازى است که منصوب به سپاه است و مخالفان بعضاً ادعا دارند که حتماً کاسه اى زیر نیم کاسه است که سپاه از تراکتورسازى حمایت مى کند. مثلاً آنها مدعى هستند نظام کلاً پشت حرکتهاى قومى است تا همبستگى ملى را تضعیف کند و بین ملیتهاى ایران تفرقه بیاندازد تا آنها نتوانند بر علیه حاکمیت یکپارچه متحد بشوند. یا نظر دیگرى دائر بر این است نظام با آزادى عمل قابل کنترل با تیم تراکتورسازى تبریز، هم مى خواهد حس ناسیونالیسم ایرانى در جدل با “غیر” تورک است را تقویت کند و هم مى خواهد با گوشزد کردن خطر تجزیه کشور به افکار عمومى ایران، ایرانیان را از عمل سیاسى بر علیه خود دلسرد بکند و با تحریک احساس امنیت و احساسات وطن پرستانه مردم کشور افکار عمومى آنها را با خود همراه کند. واقعیت این است که من یا هر کسى دیگر نه مى توانم این ادعاها را رد بکنم و نه تایید بکنم، نهایتاً ما از پشت پرده خبر نداریم ولى من شخصاً به چند دلیل مخالف این نظریه ها هستم.

اولاً در ایران همه تیم هاى فوتبال دولتى و متعلق به نهادهاى حکومتى و نظامى هستند و یا در بهترین حالت افرادى نزدیک به حاکمیت و نهادهاى امنیتى هستند. یعنى ما در ایران باشگاه خصوصى نداریم که حالا بخواهیم تیم تراکتور سازى دومى اش باشد. یعنى این دوستان فقط روى تیم تراکتور سازى انگشت مى گذارند و مدیران نظامى و حکومتى دیگر تیم ها تا حالا توجه شان را جلب نکرده است! البته من در قسمت بعدى سعى خواهم کرد که عدم جلب توجه را کمى در حد توانم توضیح بدهم.

در مرحله دوم تیم تراکتورسازى سابقه تاسیس اش بالاتر از سپاه و نظام جمهورى اسلامى ایران است و اصولاً از سال ١٣٨٨ که کارخانه تراکتورسازى به موسسه اقتصادى مهر ایرانیان واگذار شد مدیریت تیم تراکتورسازى هم به سرداران سپاه واگذار شد. یعنى مدیریت سپاه بر تیم تراکتورسازى مسله مربوط به چندسال اخیر است و بیشتر تحمیلى است و اصولاً واگذارى کارخانه تراکتورسازى به موسسه اقتصادى سپاه مسله اى جدید است که با اما و اگر و اعتراضاتى هم همراه بود و نمى توان تیم تراکتورسازى را به سپاه تنزل داد. حتى مى توان اینچنین گفت که سپاه ممکن است در پى استیلا و به حاشیه کشاندن تراکتور سازى باشد.

در مرحله سوم، تیم تراکتورسازى مولد موج ناسیونالیسم ملى در بین تورکها نیست و مسله ملى در آذربایجان بیش از صدسال است که همزمان با تاسیس دولت مدرن ملى فارس محور در ایران سابقه دارد و اصولاً واکنشى است به رسمیت یافتن همگانى و تحمیلى زبان فارسى همراه با تحقیر و انکار زبان تُرکى است. در اینجا عمر ناسیونالیسم تُرکى و پیدایش مسله ملى از زمان قیام شیخ محمد خیابانى تا فرقه دمکرات و غیره اصولاً چند برابر عمر کارخانه و تیم تراکتورسازى است. یعنى اینجا نقش تراکتورسازى را بیش از حد در قضیه ناسیونالیسم تورکى بزرگ مى کنند در حالى که تیم تراکتورسازى فقط گزینه اى کم خطرتر براى ابراز این روحیه به صورت دسته جمعى مى باشد و فقط بعضاً کاتالیزورى بر احساسات ملى تُرکها است. اتفاقاً هلوگانیسم موجود در ورزشگاهها نقش مخربى در پویایى ناسیونالیسم تورکى و مسله ملى دارد و من فکر مى کنم نقش تراکتور بیشتر براى حتى ناسیونالیسم تورکى نابود کننده است تا تحریک کننده . نکته دیگر این است که مردم همیشه راههایى کم خطرتر را براى ابراز هویت خود بکار مى برند، مثلاً در بین سالهاى ١٣٨٠ تا ١٣٨٣ بعضاً تا پانصدهزار نفر در روز منصوب به تولد بابک در یازده و دوازدهم تیر در قلعه بابک کلیبر گرد هم مى آمدند که بعداً در نتیجه فشار سپاه و نیروهاى امنیتى که با مسافران این روز بخصوص کردند این مسله را توانستند کمرنگ بکنند و تعداد گردشگران را کاهش دهند. یعنى مى خواهم این را بگویم که یک موجى در آذربایجان و تورکها هست که بدنبال مجرایى براى ابراز وجود و تخلیه انرژى خود هست و این موج چون سیال است بدنبال مجرایى براى تخلیه مى گردد و با گرفته و یا مسدود شدن هر مجرایى، مى تواند شرایط را خود را تغییر داده و در کوتاه مدت مسیر خود را به طرف مجرایى دیگر سوق بدهد. یعنى در اینجا حاکمیت و یا بخشى از اندیشمندان فکر مى کند که تیم تراکتورسازى یا مثلاً برنامه قلعه بابک بخودى خود جریان ساز است و با کور کردن این مراسم مى توان از جریان سازى جلوگیرى کرد در حالى که اصولاً جریان در بطن مردم وجود دارد و ناشى از نارضایتى ذاتى تورکها به انکار و تحقیر هویت شان از طرف حاکمان و روشنفکران است و این مراسم و گردهمایى ها فوران این جریان زنده در بطن مردم است. البته من نمى خواهم بگویم که این جمع شدنها بدون تاثیر هستند و کلاً پوچ هستند، در حالى که روشن است این جمع شدنها سوخت مسله را شعله ورتر مى کند و به جریان ملى و یا ناسیونالیستى در بین تُرکها روح مى بخشند و یا روحش را آتشین تر مى کند. این قضیه روشن است و این را نمى توان انکار کرد که جمع شدنها روح همبستگى را زیادتر مى کند و ممکن است باعث تمرینى براى انجام فعل سیاسى بشود. اما نکته اى که من دوست دارم تاکید بکنم این است که با مسدود شدن این گزینه ها، حتماً این احساس ابراز وجود گزینه هاى دیگرى را براى نشان دادن عصیان در برابر انکار هویت تحقیر شده خود خواهند یافت.

اما چرا تیم تراکتورسازى تا حد مورد توجه افکارعمومى است و یا مثلاً بعضاً شعارهایى که از طرف هواداران تیم تراکتورسازى داده مى شود اینقدر نقد مى شود و بالاتر از آن چرا فقط در تیم تراکتورسازى تئورى توهم توطئه ناظران به شدیدترین وجهى برانگیخته مى شود و ناظران مثلاً به شعارهایى که تماشاگران مقابل تراکتورسازى مى دهند کم توجه یا بى توجه هستند؟ یا چرا دولتى و سپاهى بودن تیم تراکتور سازى اینقدر در شیپور دمیده مى شود در حالى که تابحال هیچ واکنشى به دولتى و سپاهى بودن تیمهاى دیگر و حتى تیم ملى فوتبال ایران اشاره اى نشده است؟

براى باز شدن بیشتر بحث لازم کردن این نقطه را ضرورى مى دانم که ممکن است من خودم از ناقدین بعضى از این شعارها باشم ولى در اینجا یک نکته که خیلى توجه من را به خودش جلب مى کند این است که اصولاً ورزشگاهها و استادیومها از ناآشفتگى عمیقى رنج مى برند و بقول جورج اورول ورزشگاه میدان جنگ ملتها است اما بدون شلیک گلوله. آما نکته اساسى این است که جامعه ایرانى فقط روى شعار ارتجاعى مـرگ بر فارس و یا خلیج عربى تماشاگران تراکتورسازى حساسیت عجیبى دارد و این شعارها را نشان از حاکم بودن نژادپرستى تورکى بر طرفداران تراکتورسازى مى داند. بدون اینکه بخواهم از تیم تراکتورسازى و یا تماشاگران آن دفاع کنم، اما اینکه اکثر این ناظران وقتى شعارهاى طرفداران تیمهاى مقابل تراکتورسازى مانند “تورک خر” ، “تورکه صداش در نمى آید صداى عرعر نمى آید” و یا “مـرگ بر تورک ” را مى شوند واکنشى نشان نمى دهند و این شعارها را احتمالاً معمولى مى دانند و فقط شعارهاى ارتجاعى بعضى از طرفداران تراکتورسازى را نژادپرستانه مى دانند از یک حقیقت تلخ خبر مى دهد. آین حقیقت تلخ این است که توهین به تُرک و عرب و غیره از نظر این ناظران نژادپرستانه نیست و امرى معمولى است و در بهترین حالت ممکن است اگر نیت ناظر خیرخواهانه باشد ممکن است ادعا بکند این شعارها را عده کمى از لمپنهاى جاهل که نماینده افکار عمومى ایرانیان نیستند مى دهند، و بهتر است این طور شعارها را زیاد جدى نگرفت. این کوررنگى در مقابله با شوینیزم فارس و استاندارد دوگانه جامعه روشنفکرى و افکار عمومى ایران به طور روشن نشان مى دهد که جامعه ایرانى از مریضى عمیق رنج مى برد و بنحوى در ناخودآگاه شان مبتلا بنوعى از برترى فارس-شیعه بر دیگر ملیتهاى غیرفارس ایرانى هستند. بهمین خاطر غیرفارس لایق این دیده مى شود که تحقیر و انکار شود و وقتى او رفتارى نژادپرستانه همانند خود او سر مى زند فریاد وآسفا و اسلام در خطر است از هر طرف بلند مى شود، در حالیکه همین رفتار خودیها باعث هیچگونه واکنشى در او نمى شود. البته قصد من نیست که سیاست بقول معروف موشک جواب موشک طرفداران تیم تراکتورسازى و یا بطور کلى ناسیونالیسم تورکى را توجیه و ماست مالى بکنم. اما مسله اصلى این است که ندیدن عیب بزرگتر شوینیزم فارس-شیعه که اتفاقاً رانت دولتى عظیم ترى را دارا مى باشد نمى تواند در برخورد با ناسیونالیسم ملتهاى غیرفارس راهگشا باشد. یعنى اگر واقعاً کسانى با نیت خوب غیرناسیونالیستى بدنبال این هستند که این اختلافها و این رشد ناسیونالیسم مى تواند خونین و فاجعه بار باشد، بطور اخلاقى اگر فقط ناسیونالیسم ملتهاى غیرفارس را نفى بکنند و در بهترین حالت در مقابل ناسیونالیسم فارس محور سکوت بکنند نتیجه اش معلوم است که سکوت علامت رضا از عملکرد ناسیونالیسم فارس محور است و اصولاً این نوع سیاست که ما به وفور در ایران شاهد آن هستیم بیشتر باعث رشد جهشى ناسیونالیسم ملتهاى غیرفارس مى شود. یک نکته مهمتر هم این است که ما در ورزشگاهها با آنارشى عمیق روبرو هستیم و شعارها و اختلافات اکثراً اسیر احساسات جمعى گروهى است که لزوماً هم داراى بینش سیاسى نیستند و با توجه به جریان بازى و شعارهاى طرف مقابل باهم کُر-کُر مى کنند و بیشتر براى رو کم کنى ممکن است که در مواردى مانند تیم هایى مانند تراکتورسازى که صبغه قومى دارد کار به درگیرى و یا شعارهاى نژادپرستانه از هر دو طرف کشیده بشود. افرادى که درگیر مى شوند و یا این شعارها را مى دهند در بسیارى از موارد ممکن است که آگاهانه قصد این کار را نداشته باشند و از روى ناآگاهى تحت تاثیر جمع این کار را انجام مى دهند خوب در اینجا ناطر بى طرف مى تواند بعد بصورت نوشتارى و یا تصویرى این رفتارها را نقد بکند و جماعت را به رفتارى که مى کنند آگاه تر بکنند اما در محیط ایران اصولاً با مسله اى مواجه هستیم که سخن گفتن از نژادپرستى فارسى محور در رسانه هاى فارسى و مرکز یک تابو است و اصولاً قابل مقایسه با انتقاد به ولى فقیه است و چون این مسله نه از نظر روشنفکران و نه از نظر دولت پذیرفته نیست همانطور که عرض کردم فقط ناسیونالیسم ملیتهاى غیرفارس مورد انتقاد قرار مى گیرد و از کنار شعارهاى ناسیونالیستى فارس محور که اتفاقاً اصلى ترین باعث و بانى بوجود آمدن ناسیونالیسم خلقهاى غیرفارس است به آرامى گذر مى کنند و این باعث مى شود در نهایت یک حس ستم در ملیتهاى غیرفارس پدیدار شود که لازمه رشد ناسیونالیسم شان است. یا در مورد مدیریت تیم تراکتور سازى هم بر همان منطق بالا است، ممکن است بسیارى از منتقدان تیم فوتبال تراکتور سازى طرفدار تیم هاى پرسپولیس و استقلال و یا دیگر تیمها باشند که اصولاً آنها هم مدیریت نظامى و دولتى را تجربه کرده اند با این تفاوت که رانت بیشترى را نصیب خود کرده اند و ولى چون از نظر افتخارى متعلق به قوم فارس هستند دیده نمى شوند و یا احساس نمى شوند چون فارس و شیعه بودن در این مملکت معمولى است و چیزى که غیرمعمولى است غیرفارس و غیرشیعه بودن است که تولید حساسیت مى کند. در پایان لازم به ذکر مى دانم که ناسیونالیسم ملتهاى غیرفارس تابعى و یا واکنشى به ناسیونالیسم دولت محور پارس گرا است. بدون پرداختن به و یا محکوم کردن ناسیونالیسم دولت مدار شیعه- پارسى، پرداختن به ناسیونالیسم ملتهاى غیرفارس همکارى و همدلى و با ناسیونالیسم فارسى تلقى خواهد شد و این به زبانه آتش فقط خواهد افزود.

یاداشت فوق را نزدیک به پانزده ماه پیش به درخواستى دوستى در باره تیم تراکتور سازى نوشتم که بهر دلیلى بعداً خبرى از ایشان نشد و امروز بعد از تغییرى اندک انتشارش را سودمند دیدم، هر چند البته ممکن است که بعضى وقایع باشد که شاید شامل مسایل روز نشود ولى من تغییرى در آن ندادم.

نویسنده: قهرمان قنبرى


منابع:
١-الفرد آدلر، علم زیستن. صفحه ٩٠ تا ١٠٠.
٢-ائدولوژى، ناسیونالیسم و جام جهانى فوتبال. پى دى اف صفحه ۶٨.   «https://kas.berkeley.edu/documents/Issue_101/7-Benjamin.pdf»
٣- سارتر، ژان پل، “ضد یهودی گری و یهودیان (۱۹۴۴)”، نیویورک: انتشارات شاکن بوک، صص٨١-١٠١
۴- وصیتنامه لنین، مسله ملى و ملیتها، صفحه ٣۴-٣۵.  https://newprocess2010.files.wordpress.com/2014/06/vasiat.pdf

روی خط خبر