یادداشت:
دردهای سرزمین من …
من با فرداها زندگی میکنم. با رویاهایی که به فرداهای زیبا دارم. سرزمین من، وطن من آزربایجان با همهی دردهایی که دارد باز به امید رهایی و آزادیاش زندگی میکنم. اما برای رسیدن به این آزادی و رهایی بایستی بدور از هیاهو و احساسات مبارزه کرد.
روزگاری رضا براهنی رازهای سرزمین من را نوشت بدون اینکه از دردهای سرزمین من بگوید. او دردهای سرزمینش را در دورهای به یاد آورد که دیگر نای نوشتن نداشت. به چند شعر تورکی بسنده کرد این دردهایی که از دنیا هم بزرگتر است.
نمیدانم از بخت بد ما است یا اینکه جبر تاریخ است که در قرن ۲۱ هنوز ما مبارزهی هویت و بودن میدهیم. در عصری که هر کس هویت خود را آنچنان که دوست دارد تعریف میکند من تورک برای تورک بودن هزار و یک دلیل و سند تاریخی بایستی بیاورم.
درد سرزمین من محدود به هویت و بودن نیست. درد زنده ماندن و مثل یک انسان زندگی کردن هم یکی از دردهای سرزمین من در این عصر است. در عصری که رقابت رفاه اجتماعی و اقتصادی کل جهان را فرا گرفته است، انسان من هنوز درد زندگی میکشد.
سرزمین من درد وطن بودن را هم دارد. وطنی که زمانی بود و این وطن را از سرزمین من گرفتند. ما را بی وطن کردند و داخل وطنی بی مفهوم به نام ایران انداختند که من آزربایجانی هم جزئی از آن هستم هم نیستم. گفتند شما ایرانی هستید و وطن شما ایران است، اما من ایرانی نبودم و وطن من ایران نبود.
گروهی از انسانهای سرزمین من این دردها را حس کردند و برای از بین بردن این دردها آستینها را بالا زدند. نمیدانم اولین جرقهی این گروه انسانی کی بود اما رفته – رفته این گروه انسانی بزرگ و بزرگ شد تا جایی که این گروه انسانی به گروهها تقسیم شد و باز دردی دیگر پیدا شد درد جدایی بین این انسانها.
درست است که ما با درد به دنیا میآییم و با درد زندگی میکنیم. اما امید به درمان این دردها مارا زنده نگه میدارد و فرداها را برایمان زیباتر میکند. امید یک انتخاب برای ما نیست یک مجبوریتی است برای مبارزهیمان.
محسن سعادت؛ ستون نویس آرازنیوز