ابوریحان بیرونی و شعوبیه، از تاثیرپذیری تا رویارویی
ابوریحان بیرونی در کتاب آثارالباقیه، حمزه اصفهانی را متهم کرده که در رساله نوروز خود، به علت تعصب بیجایی که به شیوه محاسباتی فارسها داشته، دچار اشتباه در محاسبه شده است (7). از همین نکته، مشخص میشود که وی نهتنها علقهای با شعوبیگری نداشته، بلکه مخالف دخالت دادن تعصبات قومی در مسائل علمی نیز بوده است.
با نگاهی بر آثارالباقیه و ترجمه فارسی آن
محمد رحمانیفر
بیگمان برای معرفی ابوریحان بیرونی، تنها ذکر نام او کفایت میکند. دانشمندی که صاحب تألیفات متعددی در علوم مختلف ازجمله هیئت، نجوم، ریاضیات، فلسفه، جغرافیا، فیزیک و حتی تاریخ میباشد. بیرونی در حدود سال ۳۶۰ ه.ق. در حوالی شهر خوارزم (۱) (ازبکستان کنونی) به دنیا آمد و در سال ۴۴۰ ه.ق. در شهر غزنه (پایتخت غزنویان) وفات نمود.
دوران زندگی ابوریحان بیرونی مصادف بود با دوران اوج اندیشههای #شعوبیگری. شعوبیه به دنبال اثبات برتری زبانی، نژادی و تاریخی قوم فارس بر عربها بود (۲) و برای نیل به این منظور، به دنبال احیای تاریخ پیش از اسلام ایران، البته از طریق جعل سند و تاریخسازی برای دوران مزبور با استناد به افسانهها، اساطیر و حتی خرافات بود. تا جایی که این مسئله در نوشتههای تاریخی بیرونی نیز بازتاب یافته است. هرچند نمیتوان شخصیتی مانند ابوریحان بیرونی را در زمره شعوبیه قرار داد و هرچند او برخی اوقات در مقابل اندیشهها و تاریخسازیهای آنها ایستاده است، بااینحال همانگونه که اشاره کردم، تاریخسازیها و تحریفات تاریخی نویسندگان منتسب به این فرقه همچون حمزه اصفهانی (۳) ابناندیم (۴) بر افکار و آثار وی بیتأثیر نبوده است. بهنحویکه این امر در آثارالباقیه نیز مشهود است.
۱- نمونههایی از وجوه افتراق اندیشههای ابوریحان بیرونی و شعوبیه
بااینکه آثارالباقیه از معدود کتابهای ابوریحان بیرونی است که بهطور تخصصی به موضوع تاریخ و البته محاسبه روز و ماه و سال و بررسی تقویمهای امم مختلف پرداخته است. بااینحال، موضعگیری وی در برابر ادعاهای شعوبیه در کتاب «الصیدنه فی الطب» که کتابی است در باب طب و داروسازی و از قضای روزگار از آخرین تألیفات وی محسوب میشود، بسیار صریحتر است. ابوریحان در این کتاب مینویسد: «پس به زبانهای عربی و فارسی پرداختم؛ در هر یک از آنها تازهواردم، بهزحمت آنها را آموختم اما نزد من دشنام دادن به زبان عربی خوشتر از ستایش به زبان فارسی است. درستی سخنانم را کسی در می-یابد که یک کتاب علمی نقلشده به فارسی را بررسی کند. همینکه زرقوبرقش ناپدید شد، معنایش در سایه قرار میگیرد، سیمایش تار می¬شود و استفاده از آن از میان می¬رود، زیرا این گویش فقط برای داستانهای خسروانی و قصههای شب مناسب است.»(۶) فارغ از اینکه، با این سخن ابوریحان بیرونی موافق باشیم یا نه، از این سخن نتایج چندی به دست میآید: اول از همه اینکه، برخلاف ادعاهای نادرست شعوبیه جدید، ابوریحان بیرونی فارس نبوده و چنانکه خودش اذعان میدارد، فارسی را با زحمت یاد گرفته است. دوم اینکه ابوریحان بیرونی، جایگاه زبان فارسی را بسیار حقیر میدانسته است و مهمتر از همه اینکه ابوریحان بهشدت با اندیشههای شعوبیه یعنی فارسگرایان آن روزگاران مخالف بوده است.
ابوریحان بیرونی در کتاب آثارالباقیه، حمزه اصفهانی را متهم کرده که در رساله نوروز خود، به علت تعصب بیجایی که به شیوه محاسباتی فارسها داشته، دچار اشتباه در محاسبه شده است (۷). از همین نکته، مشخص میشود که وی نهتنها علقهای با شعوبیگری نداشته، بلکه مخالف دخالت دادن تعصبات قومی در مسائل علمی نیز بوده است.
برخلاف تعصبی که شعوبیه جدید در ذوالقرنین پنداشتن کوروش دارند و برای نیل به این هدف خود، دست به جعل تاریخ و سندسازیهای دروغین زدهاند تا جایی که دانشمند بزرگواری همچون علامه طباطبائی و بهتبع آن برخی از علمای شیعه که طبعاً در حوزه تاریخ باستان صاحبنظر نیستند را بهاشتباه انداختهاند، ابوریحان بیرونی صراحتاً از ذوالقرنین بودن اسکندر مقدونی دفاع مینماید و جالب این است که در آن روزگاران خود پارسیان و سران شعوبیه هم هنوز اسکندر را ذوالقرنین میپنداشتند و برای اینکه مثل همیشه وانمود کرده باشند که آنها همدستی بر آتش داشتهاند و بهقولمعروف از ذوالقرنین بودن اسکندر چیزی هم عاید آنها شود دست به جعل حکایت شرمآوری زدند که ابوریحان در این باب نیز در مقابل شعوبیه میایستد و میگوید «برای این گفتار حکایتی را که فارسیان، مانند گفتار دشمن برای دشمن خود، ساختهاند گواه آوردند.»(۸)
لازم به ذکر است که قرآن بدون آنکه هویت واقعی ذوالقرنین را آشکار سازد تنها به ارائه اطلاعاتی کلی از شخصیت وی بسنده کرده است که طبعاً بسیار قابل تأویل است و ملموسترین نشانهای که از وی به دست داده، سدی از آهن و سرب است که او برای مقابله با هجوم قوم یا اقوام یاجوج و ماجوج که البته هویت تاریخی آنها را هم مشخص ننموده، احداث کرده است. جالب این است که نه در آثار تاریخی متقدم و نه حتی در ادبیات ملل هیچ نشانهای از انتساب بنیان سد مزبور بر کوروش به چشم نمیخورد. درحالیکه ترکیب اضافی «سد اسکندر» بارها در ادبیات فارسی و در اشعار شعرای متعددی از دورههای مختلف تاریخی به کار رفته است.
آثارالباقیه بیرونی گواه این مطلب است که حتی در دوران اوج فعالیتهای شعوبیه، کوروش جایگاه چندانی در تاریخ این مرزوبوم نداشته است و اطلاعات بسیار اندکی از وی وجود داشته که آنهم مأخوذ از تورات بوده است. البته، ابوریحان بیرونی برخلاف شعوبیه جدید، وقع چندانی به نظرات تورات و یهودیان نمیگذاشت و به همین خاطر هم کوروشی که در کتاب وی معرفی میشود نه در حد یک امپراتور بزرگ بلکه در حد یکی از حاکمان محلی کلدانی میباشد و مهمتر اینکه، برخلاف ادعاهای شعوبیه جدید، وی نقشی در بازگردندان یهودیان به سرزمین موعودشان نداشته است!
البته این امر تنها اختصاص به کوروش ندارد. بلکه در سرتاسر کتاب بیرونی، به وجود سلسلهای مستقل به نام هخامنشیان برنمیخوریم. این در حالی است که بیرونی با اتکا به نوشتههای پارسیان تاریخ پادشاهان کیانی، اشکانی و ساسانی را بهتفصیل بیان میدارد و حتی برخلاف اغلب متقدمان و معاصرین خویش همچون طبری، دینوری و حمزه اصفهانی که با تقلید از زرتشتیان مدت حکومت اشکانیان را دویست و شصتوشش سال ذکر کرده بودند، با اتکا بر محاسبات ریاضی خویش، به رقم قابل قبولی در این خصوص میرسد که در قیاس با بقیه، به مدت زمامداری این سلسله بسیار نزدیکتر است.
ابوریحان بیرونی برخلاف روایت غالب شعوبیه جدید که تنها با اتکا بر تورات، کوروش را ناجی قوم یهود از زیر یوغ بختالنصر میدانند و بازگشت آنها به بیتالمقدس را مرهون عنایات کوروش میدانند، با اشاره به وجود نسخههای متفاوتی از تورات، بدون اینکه کوچکترین اشارهای به داستان بازگشت یهودیان بابل بهوسیله کوروش داشته باشد، به توصیف چگونگی بازگشت یهودیانی میپردازد که پس از حمله بختالنصر به مصر پناهنده شده بودند و این بازگشت را هم نتیجه ملاطفت پادشاهی به نام «بطلمیوس فیلدلفیوس» میداند و نه لشکرکشی کوروش. بهاینترتیب که پادشاه مزبور میشنود که «تورات کتابی است از آسمان نازل گشته» و «ازاینرو ایشان را بهسوی خود خواند و مسکن داد و ملاطفت بسیار کرد و اجازه داد به بیتالمقدس بروند.»(۹)
۲- تأثیرپذیری ابوریحان بیرونی از شعوبیه
همانگونه که قبلاً هم اشاره شد، بیرونی علیرغم اینکه نسبتی با شعوبیه نداشت، در آثارالباقیه خویش به شرح رویدادهای غیرمستندی میپردازد که در بادی امر هر انسان برخوردار از تفکر انتقادی دچار حیرت میشود که چگونه چنین شخصیتی با آنچنان نبوغی که داشته نتوانسته خرافه بودن آنها را تشخیص دهد. شاید توجیه این امر چندان هم ساده نباشد. بااینحال، من انعکاس مباحث تاریخی شعوبیه در این کتاب را ناشی از دو امر میدانم: اول اینکه، به نظر میرسد در پارهای از موارد بیرونی تنها به نقل آن مباحث میپردازد و موضعی در باب تائید یا رد اصالت و سندیت آنها اتخاذ نمیکند. بهعنوانمثال، بیرونی همصدا با شعوبیه به ذکر جشنها و آیینهایی میپردازد که اگر قبول کنیم چنین جشنهایی واقعاً وجود داشتند، باید بپذیریم که پارسیان باستان نهتنها از خوشگذرانترین و یا لااقل از دلخوشترین انسانهای آن دوران بودهاند، بلکه از خوشگذرانترین و دلخوشترین انسانهای تمامی اعصار تاریخ بودهاند. ولی اسناد تاریخی هرگز چنین امری را تائید نمیکنند. از سوی دیگر، چگونه میتوان باور کرد که انسانهایی که به گواه اسناد تاریخی در بدترین شرایط معیشتی و رفاهی میزیستهاند و از بسیاری از آزادیهای بدیهی محروم بودند، جشنهایی میگرفتند که گاهی اوقات تعداد آنها در عرض یک ماه به سه مورد هم میرسید؟ یعنی سه جشن در یک ماه!
پارهای از موارد دیگر به نظر میرسد، هیاهوی تبلیغاتی شعوبیه در آن روزگاران به حدی بوده که توانسته جعلیات خویش را آنچنان متواتر سازد که در افواه عمومی همچون حقایق تاریخی جلوه نمایند. همانگونه که شعوبیه جدید توانستهاند جعلیات خویش در باب کوروش را متواتر سازند و به خاطر همین تواتر، هرگونه سخن گفتن علیه کوروش بهمثابه به چالش کشیدن ارزشهای جامعه تلقی میشود! نیک میدانیم که مسئله تواتر حتی در حدیثشناسی هم مطرح است. بهعنوانمثال من دیدگاه بیرونی در باب زرتشت را از این نوع میدانم. قبلاً در نوشتهای کوتاه متذکر شدهام که زرتشت نه یک شخصیت تاریخی، بلکه شخصیتی است اساطیری. در آن نوشته با اشاره به عواملی که شخصیتهای تاریخی را از شخصیتهای اساطیری متمایز میسازد، نشان دادهام که شخصیت زرتشت حائز عوامل لازم برای تاریخی دانستن وی نیست. (۱۰)
بیرونی اشاره میکند که «برخی از پیروان علم نجوم به بطلان پیغمبری زرتشت» (۱۱) رأی میدهند و همین امر بیانگر آن است که هزار سال پیش هم پیامبری زرتشت محل مناقشه بوده است. آنهم نهفقط از سوی پیروان پیامبر اسلام، بلکه از سوی پیروان علم نجوم هم! بااینحال روایتی که بیرونی از زرتشت ارائه میدهد، بسیار تأملبرانگیز و البته شگفتانگیز است: «زرتشت کتابی آورد که آن را اوستا نامند و لغت این کتاب با لغات همه کتب عالم مخالف است و از ریشه لغات دیگر نیست و برای خود لغتی اصیل است و حروف آن از حروف همه لغات زیادتر است و علت اینکه به چنین لغتی این پیغمبر کتاب خود را اختصاص داد این است که علم آن اختصاص به اهل یک زبان پیدا نکند.»(۱۲)
این چه دینی است که بهجای اینکه به زبانی سخن بگوید که همه بفهمند، برای خود زبان خاصی اختراع کرده که تا آن روز اصلاً وجود خارجی نداشته است و نهتنها مردم عادی بهعنوان مخاطبین اصلی پیامبران بههیچعنوان امکان فهمیدن آن را نداشتهاند و طبعاً امکان مطالعه و درک تعالیم آن و تبعیت از آن را نداشتهاند، بلکه خواص نیز ابتدا باید در محضر زرتشت به فراگیری زبان جدید وی میپرداختند و پسازآن تعمق و تفکر میکردند که وی را بهعنوان پیامبر بپذیرند یا نه؟ یک کتاب دینی جدید، آنهم به زبان جدیدی که تا آن لحظه هیچکس قادر به خواندن و حتی دانستن آن نبوده است! همه اینها حاکی از آن است که دین زرتشتی دینی نبوده که همچون سایر ادیان آسمانی و غیر آسمانی پیامبر مشخصی داشته باشد که پس از انجام مراحل دعوت عمومی و جذب پیروان، به انتخاب و تربیت خواص دین خویش پرداخته باشد، بلکه این دین از همان ابتدا بهوسیله گروهی از خواص ساختهوپرداخته شد و بعدها در قالب دین به جامعه عرضه گردید.
سخن آخر:
بار اول که آثارالباقیه ابوریحان بیرونی را از روی نسخه انتشارات امیرکبیر و با ترجمه اکبر دانا سرشت مطالعه کردم، به موضوع عجیبی برخورد نمودم. در سرتاسر کتاب واژه ایران و ایرانیان بهکرات تکرار شده بود. درحالیکه کموبیش اطلاع داشتم که واژه ایران تا همین اواخر فاقد مفهوم ژئوپلیتیک و حتی فاقد مفهوم اتنوگرافیک بوده است. درواقع، این واژه جز در شعر، آنهم بیشتر در اشعار فردوسی، کاربرد چندانی نداشته است و کاربرد مزبور هم بهزعم اینجانب ناظر بر مفهوم اسطورهای آن بوده است. به همین خاطر دچار حیرت شدم که چگونه ابوریحان در یک چنین کتابی، برخلاف سنت معمول، واژه ایران را در مفاهیم غیر مستعمل مورد استعمال مکرر قرار دادهاست؟! طبعاً اولین کاری که میتوانستم بکنم و باید هم میکردم این بود که نسخه عربی یعنی نسخه اصل کتاب را تهیه کنم. با مرور نسخه عربی کتاب، متوجه شدم مترجم کتاب واژه «الفرس» را در قسمتهای مختلف کتاب، به صلاحدید خویش، به ایران، ایرانیها و پارسیان ترجمه کرده است. این کار مترجم، علاوه بر اینکه با اصول و مبانی علم ترجمه همخوانی ندارد، ازلحاظ اخلاقی هم کاری است قابل سرزنش. اولاً بر اساس اصول علم ترجمه، مترجم حق ندارد برای یک کلمه از متن اصلی، از کلمات متعددی در متن ترجمهشده استفاده نماید. دلیلش هم روشن است. چون این امر میتواند در انتقال مفهوم متن اصلی ایجاد اخلال نماید. همانگونه که در این کتاب ایجاد نموده است. این سه کلمه متفاوت که مترجم همه آنها را بهعنوان معادل برای یک کلمه واحد مورداستفاده قرار داده است، هرکدام حوزه معنایی خاصی برای خود دارند که اختلاط آنها منجر به ایجاد اخلال در فرآیند فهم صحیح متن میشود. از سوی دیگر، استفاده از کلمه ایران، بهعنوان معادلی برای «الفرس» با توجه به بار معنایی جدیدی که این کلمه در روزگاران اخیر در حوزههای مفهومی ژئوپلیتیک، اتنوگرافیک و ملی کسب کرده است، قطعاً مخاطب را به بیراهه میبرد و از این منظر اگر این کار مترجم از روی آگاهی بوده است –که به نظر میرسد، چنین بوده است- کار وی ازلحاظ اخلاقی هم دارای اشکال است. درواقع، همانگونه که مترجم در مواردی ناچار شده از کلمه فارسیان بهعنوان معادل این کلمه استفاده نماید، باید در سراسر کتاب نیز چنین میکرد.
پاورقیها:
۱- این شهر پس از حمله مغول خیوه نامیده شده است.
۲- البته طرفداران شعوبیه بسیار تلاش میکنند تا نشان دهند که تاریخ اندیشههای شعوبیگری به دوران بنیامیه برمیگردد و درواقع شکلگیری این اندیشهها واکنشی بود در برابر برتریجوییهای اعراب و تحقیر اقوام غیر عرب از سوی آنها. حتی اگر این استدلال را بپذیریم، اقدامات بعدی بسیاری از منتسبین این فرقه جای هیچ شکی باقی نمیگذارد که تمسک به شعار «برابری عرب و عجم» از سوی آنها و توسل آنها به آیه قرآنی «یا أیها الناس إنا خلقناکم من ذکر وأنثى وجعلناکم شعوبا وقبائل لتعارفوا»، آیهای که نام این فرقه نیز برگرفته از آن است، صرفاً دستاویزی بود برای جلوگیری از متهم شدن آنها به دینستیزی، که با توجه به اوضاع و شرایط تاریخی آن دوران میتوانست هزینههای جبرانناپذیری برای آنها به دنبال داشته باشد. در باب «قیام علیه آیین اسلام و تعمد در تخریب آن» بنگرید به لغتنامه دهخدا، ذیل ماده شعوبیه.
۴- وفات حمزه اصفهانی را بین ۳۵۲ ه. ق و ۳۶۰ه.ق. نوشتهاند؛ یعنی درست چند سال پیش از تولد ابوریحان بیرونی. در باب تأثیرپذیری ابوریحان بیرونی از حمزه اصفهانی و همچنین ملقب شدن حمزه اصفهانی به «بائع الهذیان» و متهم شدنش به شعوبیگری (که البته اتهام بیربطی نیز نبوده است) بنگرید به «دانشنامه جهان اسلام» ذیل ماده «حمزه اصفهانی».
۵- ابن الندیم کتاب الفهرست خویش را در سال ۳۷۷ ه.ق. به انجام رسانده، یعنی زمانی که بیرونی به روایتی ۱۷ ساله و به روایتی دیگر ۱۵ ساله بوده است.
۶- الصیدنه فی الطب، ابوریحان بیرونی، ترجمه باقر مظفرزاده، انتشارات فرهنگستان زبان و ادب فارسی، چاپ اول، ۱۳۸۳ تهران، صص ۹-۱۶۸
۷- و لمثل هذا تعرض حمزه ابن الحسن الاصفهانی فی الرسالته فیالنیروز، حین تعصب الفرس فی عملهم فی سنۀ الشمس… بنگرید به آثارالباقیه عن القرون الخالیه، ابوریحان بیرونی، ناشر: مرکز نشر میراث مکتوب، تهران ۱۳۸۰، ص ۶۱ نص کتاب (نسخه عربی، بند ۲۴). میتوانید به صفحه ۷۹ ترجمه فارسی اثر مزبور که از سوی انتشارات امیرکبیر منتشر شده هم مراجعه کنید که البته به دلیل اینکه مترجم اثر در ترجمه جمله مزبور دچار اشتباه عمدی شده، من آن را توصیه نمیکنم.
۸- بنگرید به آثارالباقیه، نشر امیرکبیر، صص ۶۱-۵۹ و البته نسخه عربی نشر میراث مکتوب، صص ۴۵-۴۴ نص کتاب (بندهای ۱،۲،۳)
۹- بطلمیوس در قبال این لطف، از یهود تقاضای یک جلد کتاب تورات مینماید و چون نسخه مزبور به عبری بود و باید ترجمه میشد، هفتادودو تن را بهطور مساوی از میان اسباط دوازدهگانه بنیاسرائیل برگزید و آنها را دوبهدو از هم جدا کرد و مأمورینی بر سر آنها گماشت تا بدون اینکه بتوانند باهم تبانی نمایند ۳۶ ترجمه متفاوت از تورات ارائه دهند و در پایان همه ترجمهها عین هم بود و اما یهود این ادعا را نمیپذیرد و میگوید «این کار را برای آن انجام دادیم که از سطوت و شر آن پادشاه هراسان بودیم ولی بازهم باهم در تخلیط و تحریف با یکدیگر تواطی کرده بودیم». آثارالباقیه، نسخه انتشارات امیرکبیر، صص ۳۰-۲۹
۱۰- بهطور خلاصه میتوان گفت شخصیتهای تاریخی اولاً زمانمند هستند، ثانیاً مکانمند هستند، ثالثاً اسناد تاریخی همزمان در مورد آنها سخن گفته رابعاً اسناد تاریخی ملل همجوار در مورد آنها سخن گفته است. هیچیک از این فاکتورها در باب زرتشت صدق نمیکند. البته، لازم به تأکید است که رد تاریخمندی زرتشت بهمنزله رد دیانت زرتشتی نیست.
۱۱- همان، ص ۳۰۲
۱۲- همان ص ۳۰۰