مرتضی؛ شاعری که سرود آزادی سر داده
این صدا را بشنوید؛ این صدا متعلق به روز چهل و چهارم است. امروز که این را مینویسم شد ۴۷مین روز اعتصاب غذا!
آیا در این صدا ردپایی از تزلزل و تردید به گوش می رسد؟! این در حالی است که بدن صاحب این صدا ذره ذره دارد تحلیل میرود، دارد تمام میشود، اما در این صدا ذرهای تردید و تزلزل و ترس به گوش نمیرسد، هر چقدر تصویر هولناک و تاثربرانگیز است، صدا روحیهبخش و امیدوارکننده است.
واقعا چطور میشود که در اوج ضعف جسمانی، در حالی که تمام شواهد و قرائن پزشکی نشان میدهد که او به سمت مرگ در حال حرکت است، این صدا این چنین قاطعانه و با صلابت بر گوشهای سنگین ما مینشیند؟! پاسخ ارادهای است آهنین و خللناپذیر که میگوید یا مرگ یا آزادی…
اراده؛ مگر جز این است که انسان موجودی است صاحب شعور و اراده که میتواند دست به انتخاب بزند و این شاید مهمترین وجه فارق انسان از سایر موجودات ذی شعور است و حالا مرتضی مرادپور آگاهانه قدم در این مسیر گذاشته تا به خاطر آرمانی والا و انسانی، حتی اگر لازم باشد جان خود را هم ببازد. شاید بیشتر ما که این صدا را بشونیم نگران بشویم، شاید حس ترحممان گل کند و برای او دل بسوزانیم و شاید هم بپرسیم که چرا و برای چه کسانی؟ آیا ارزشش را دارد؟!
این سوال کسانی است مثل من و شما که دست به این انتخاب نزدهایم، اما او انتخاب خود را کرده است، سوالاتی از این دست و حتی عمیقتر و چالشبرانگیزتر از آن را قبل از ورود به اعتصاب و شاید حتی قبلتر از آن با خود در میان گذاشته و وارد میدان شده است، میدانی که خط پایان آن یا مرگ است یا آزادی. اگرچه شاید این انتخاب با منطق حسابگرایانه و منفعتباورانه ما جور درنیاید.
شاید ارزش این انتخاب آگاهانه مرتضی را درک نکنیم، شاید مرگ یا آزادی او تاثیر زیادی در زندگی روزمره ما یا بیتفاوتیمان ایجاد نکند، اما این کنش آگاهانه، ارزش والایی دارد، برای آنها که به دنبال افقهای نامحدود آزادیاند، آنهایی که هنوز تسلیم ممکنهای زندگی بیرحم نشدهاند و به دنبال روزنههایی هستند که ناممکنها را نوید میدهد، کسانی که هنوز اندک ایمانی به انسان و انسانیت دارند، کسانی که گوش تیز کردهاند تا اندک نجواهای آزادی که شاعران این سرزمین از پشت دیوارهای بلند زندان سردادهاند را از دست ندهند…
او به وضوح میگوید که این اعتصاب را نه به درخواست مسئولین قضایی و زندان، نه به درخواست دوستان و همفکران و نه به درخواست خانواداه نخواهد شکست. او میخواهد عزت و آبرو را به اعتصاب غذا برگرداند، تا آنها بدانند هنوز کسانی هستند که عهدشان ایستاده مردن است و تا آخر خط می روند، حتی اگر به قیمت جانشان تمام شود، تا آنها که انواع و اقسام ظلم و ستمهای ممکن را در حق زندانیان سیاسی روا میدارند، فردا یا پس فردا اگر زندانی سیاسی اعتصاب غذا کرد، از همان ابتدا بترسند که نکند او هم مثل مرتضی تا آخر خط برود. البته اکنون معلوم نیست این آخر خط کجاست؛ آزادی یا مرگ؟!
مرتضی نگران است البته نه نگران جانی که در این راه گذاشته، بلکه نگران است که ما نفهمیم که مشکل او یک سال زندان باقی ماندهاش نیست، او از بی عدالتیهایی میگوید که در پرونده قضاییاش بر او رفته و پیگریهای قانونیاش به نتیجه نرسیده.
مرتضی قربانی بیعدالتی و بیقانونی است و آنها میگویند ساکت باش و بپذیر و اطاعت کن، همچنان که بیشتر ما ساکتیم، میپذیریم و اطاعت میکنیم، اما او نمیخواهد و نمیپذیرد و اطاعت نمیکند و برای همین تنانگیاش را سنگر آخرین مبارزه کرده است.
یک طرف کسانیاند که در منطقشان جایی برای نافرمانی نیست و در یک طرف شاعری که سرود آزادی سر داده و ما نظارهگرانی خاموش که در این میان مرتضی نگران ماست! مایی که از سر نگرانی شاید بگوییم کاش اعتصاب غذا نمیکرد و این یک سال باقی مانده زندان را میکشید و بعد خلاص!
اما یک سوال؛ چرا مخاطب نگرانی ما، مرتضی است؟! چرا از او میخواهیم به ظلم و ستم تن دردهد؟! او میخواهد حتی اگر نمیفهمیم، به این انتخاب او احترام بگذاریم؛ انتخابی از سر اختیار و آگاهی؛ بین مرگ و آزادی؛ او همین را میخواهد…
نویسنده: مهدی حمیدی شفیق