پدر کو ندارد نشان از پسر!
محمد رحمانیفر
حمیدرضا جلاییپور یکی از شخصیتهای برجستهایست که احساس میکنم در تحول فکری اینجانب نقش مؤثری ایفا کردهاست. وقتی در مهرماه ۱۳۷۶ یعنی درست چندماه پس از رویداد دوم خرداد وارد دانشگاه تبریز شدم، فضای دانشگاه شدیداً تحت تاثیر دو گفتمان غالب آنروز یعنی اصلاحطلبی و اصولگرایی بود. در چنین فضایی من نیز مانند بسیاری از دوستانم دل به پیروزی نهایی اصلاحطلبان بسته بودم و فکر میکردم با این پیروزی بزرگ تمام مشکلات ما حل خواهد شد. حتی جمله معروف دکتر چهرگانی که گفته بود: «چپ و راست دو تیغه یک قیچی هستند.» با اینکه تیتر نشریه «شمس تبریز» شده بود، نتوانست تیتر اصلاحات را در اندیشه من کمرنگ نماید. اعتراف میکنم که حتی دکتر را به خاطر چنین جملهای محکوم کردم،(البته تنها در ذهن خویش). باری، چگونه ممکن بود چپ و راست دو تیغه یک قیچی باشند؟ آن هم در حالی که این دو تیغه هر شب و روز به جان هم افتاده بودند. در یک سوی این کارزار سیاسی اندیشمندانی همچون حمیدرضا جلاییپور، سعید حجاریان، شمس الواعظین و… قرار داشتند که من هر روز روزنامههایشان را میخریدم و همگی را از اول تا آخر میخواندم. یکی از هم اتاقیهایم به نام قربان عباسی که شدیداً علاقمند به موضوعات سیاسی بود و بعدها هم رشته علوم سیاسی را تا مقطع دکترا ادامه داد، همواره میگفت: «رحمانیفر ۱۰۰تومن پول روزنامه میدهد و تا به اندازه ۵۰۰ تومان ازش مطلب بیرون نکشد، کنارش نمیگذارد!»
باری، روزنامه میخریدیم و میخواندیم و به بحث مینشستیم. جبهه اصلاحات با داشتن روزنامهنگاران توانمندی چون حمیدرضا جلاییپور و صد البته به مدد لبخندهای ملیح خاتمی از جوانانی همچون من دلبری مینمود. اما این حدیث دلبری چندان نپایید و غروب غم انگیز بیستم تیرماه دانشگاه تبریز در سال ۱۳۷۸ پایانی بود بر هژمونی جریان اصلاحات در این دانشگاه. در خصوص حوادث آنروز، گفتنیها بسیار است ولی آنچه میخواهم اشاره کنم نفس این حوادث نیست، بلکه بازتاب بسیار ضعیف این حوادث در روزنامههای اصلاحطلب میباشد.
صبح روز بعد، امتحانات پایان ترم را لغو کردند و دانشگاه را تعطیل. ما را مجبور کردند که خوابگاهها را ترک کنیم و به شهر و دیار خود بازگردیم. به خاطر حوادث دانشگاههای تهران و تبریز اشتیاق مردم به خریدن روزنامههای دوم خردادی بسیار افزایش یافته بود. به نحوی که در شهری مانند خوی، پیدا کردن این روزنامهها بسیار مشکل شده بود و من که شدیداً علاقمند بودم تا از نحوه اطلاعرسانی این روزنامهها در خصوص حوادث دانشگاه تبریز مطلع شوم، از روی ناچاری با یکی از دکههای مطبوعاتی شهرم قرار گذاشتم که در قبال پرداخت پنج برابری قیمت هر کدام از این روزنامهها هر روز از هر روزنامه یکی را برای من کنار بگذارد.
هر روز، روزنامهها را میگرفتم و قبل از مطالعه به دنبال اخبار حوادث دانشگاه تبریز میگشتم ولی افسوس که یا مطلبی نمییافتم یا مطلبی کوتاه در حد چند سطر آن هم در صفحات داخلی و حتی در میان آگهیهای بازرگانی پیدا میکردم! و این امر، اصلاً برایم قابل درک نبود. مطمئن بودم ارزش خبری و رسانهای حوادث دانشگاه تبریز اگر بیشتر از حوادث دانشگاه تهران نبود، کمتر از آن هم نبود با این حال سکوت روزنامههای دوم خردادی چه معنایی میتوانست داشته باشد؟ این سوالی بود که مدتها نتوانستم پاسخی برایش پیدا کنم. تا اینکه یک روز مصاحبه یکی از نشریات دانشجویی آذربایجان با حمیدرضا جلاییپور را خواندم. حمیدرضا جلاییپور در آن مصاحبه پاسخ سوال مرا به صراحت داده بود و گفته بود که دلیل عدم پوشش مناسب و کافی حوادث دانشگاه تبریز این بوده که آنها از «سلامت» این حوادث مطمئن نبودند!!! ایشان در همان مصاحبه، برابریطلبی قومی/ملی را “غیر بهداشتی” خوانده بود!! به زعم ایشان مطرح کردن مطالبات قومی/ملی و تلاش برای نهادینه کردن عدالت اجتماعی در میان اقوام/ملل آفت “جامعه مدنی” محسوب میگردید. سالها بعد وقتی مصاحبه اصغر زارع کهنمویی با حمیدرضا جلاییپور را خواندم، متوجه شدم که متاسفانه در دهلیز ذهن ایشان در همچنان بر همان پاشنه سابقش میچرخد و این استاد کتابخوانده همچنان از درک واقعیات جامعهای که در آن زندگی میکند، عاجز است.
اگر از نقش ایجابی ظهور گفتمان و حرکتی جدید و مستقل از جریانات چپ و راست مرکزنشین، در آذربایجان چشمپوشی کنیم (که البته، به این آسانی قابل چشمپوشی نمیباشد)؛ باید بگوییم که نقش سلبی افکار امثال حمیدرضا جلاییپور و صد البته نقش سلبی اعمال دولت اصلاحات از مهمترین عوامل سیر قهقرایی جریان اصلاحات در آذربایجان میباشند.
با این وجود، مشاهده مطلب ذیل از محمدرضا جلاییپور فرزند حمیدرضا جلاییپور برایم جالب بود. به نظر میرسد استقلال رای ایشان در برابر پدرشان بیشتر از استقلال رای وزیر ارشاد در برابر پدر خویش میباشد.