تروریست یا چریک؟ – ابراهیم نفیسی
همیشه چریکها و گروههای سیاسی-نظامی با آن ادبیات انقلابیشان برایم جذاب بودند و البته امروز هم نه با حس و حال گذشته ولی همان نوع جذابیت را برایم دارند. نمیدانم شاید مردان و زنان انقلابی که فریاد برادری و آزادی سر میدهند و با در دست گرفتن اسلحه بزرگترین و عزیزترین داراییشان یعنی زندگیشان را در راه آرمانهایشان گرو میگذارند درسهایی از سختی، اراده، یک ابرانسان را برایم تداعی میکنند. همیشه برایم قابل احترام بوده و هستند کسانی که آن بزرگترین و عزیزترین داراییشان را هیچ میشمارند تا آرمانشان را زنده کنند. شاید در برابر آن سختی، اراده و عزمشان برای رسیدن به آرمان مرا در موقعیت ضعف قرار میدهد و میاندیشم که باید در برابر این عظمت روح انسان زانو زد.
آنچه که در ذهنم از یک چریک، مبارز، رزمنده، یا هر اسمی که نشانگر یک فرد مبارز و آرمانخواه می توان نهاددارم؛ شخصی است خودساخته، رنج دیده با روحی بزرگ که هر آن آماده برای از خودگذشتگی و فداکاری است. او یک ایدهآلیست است و به شدت متنفر از هرگونه مصلحتاندیشی در سیاست. آنچه از یک قهرمان مبارز از یک چریک در ذهن دارم تصویری است که از «ظلم» و «آرمان» تشکیل شده است؛ ظلمی که با گوشت و خونش درک میکند و آرمانی که ذهن و خیالش میپروراند.
فارغ از این توصیفات ذهنی از تصویر چریک، نگاه عینیام به او با یک صحنهی به قتل رساندن مقام دولتی فاسد، یا یک صحنه گروگانگیری از کابینه دولت فاسد توسط اکیب جوان و انقلابی، و یا در رادیکالترین شرایط یک صحنه بمبگذاری در مسیر یک مقام نظامی و یا سیاسی درهم آمیخته است.
اما امروز میدانم و می اندیشم که جهان ما به هیچ وجه سیاه و سفید نیست؛ بلکه به شکل پیچیدهای خاکستری است و این سختترین مرحله برای کسی است که از سیاهی دنیا نفرت و از سفیدیاش بت ساخته است. آیا قهرمان در راه مبارزهاش خوی بدیها را به خود گرفته است؟ آیا او در راه مبارزه به این نتیجه رسیده است که با ظلم و ستم به شیوه خودش باید مبارزه کند؟ در اینصورت آیا قهرمان من باز هم به همان اندازه که در ابتدا میاندیشیدم قوی و استوار است؟ آیا این نشان از استیصال و ضعف وی نیست؟
سیزدهم ماه مارس این ضعف و استیصال در آنکارا به قدری خودنمایی کرد تا جایی که تردیدها برای نام نهادن چریک و مبارز به قاطعیتی برای نام نهادن تروریست تبدیل شود.
سیزدهم ماه مارس در آنکارا دهها تن کشته شدند و بیش از صد تن به شدت زخمی.
آنها نه مقام دولتی بودند نه نظامی، آنها «مردم» بودند و در آخرین ساعات کاری روانهی خانههایشان بودند تا برای شروع روزی دیگر استراحت کنند و در بین خانوادهشان احساس آرامش کنند. شاید برای دیدار عزیزانشان لحظه شماری میکردند و یا فکر یک ایدهی نو برای تغییر در زندگیشان را در ذهن مرور می کردند. آنها زن بودند از جنس خودش، مرد بودند، فارغ از اینها انسان بودند.