پیامی که دکتر جواد هیئت خواست تا به تمام جوانان آزربایجان برسانم
یونس زارعیون (تبریزلی )
زمستان سال ۱۳۸۷ بود و من در تهران درحال گذراندن اخرین ترم از تحصیلات ارشد خود در رشته علوم سیاسی بودم. چند ماه مانده با انتخابات ریاست جمهوری بود و من در فکر پایان تحصیلات و اماده شدن برای دفاع از پایان نامه ارشد . غافل از انکه انان که برای اداره جهان برنامه ها داشتند و در اخرین پیچ تاریخ خود را میدیدند . چه برنامه ها که برای جوانان هم وطن خود ریخته بودند ! کشتند و اخراج کردند و در زندان افکندند و بیت المال را غارت کردند و اکنون هم طلبکار این ملتند .
در همان دوران و در یک زمستان دلگیر و گرم تهران مسعود از دوستان انجمن اسلامی دانشگاه ازاد تبریز ، که در تبریز مدرک مهندسی مکانیک گرفته بود و اخرین ترمش را در تهران میگذرانید .او را از مدتی که تبریز را ترک کرده بودیم ندیده بودم مسعود در یکی از همان روزهای زمستان دلگیر و گرم تهران زنگ زد .قرار گذاشتیم برای دیدن هم . امد خانه لب تابش را هم اورده بود پر بود از خاطرات دانشگاه تبریز .مسعود با اینکه اردبلیی بود اما تبریز را خیلی دوست داشت . این دوست داشتن بر میگردد به رابطه بچه های ارمان با دانشجویان اردبیلی که در تبریز درس میخواندد علی رغم تبلیغات سو استفاده کنندگان دوستی گرمی بین بچه های تبریز و اردبیل به وجود امده بود دوستی هایی که تا کنون نیز ادامه دارد .داشتم میگفتم مسعود از مشکلات ادامه تحصیل و بر نامه ریزی خود برای گرفتن بورس تحصیلی در کشور ترکیه گفت . از جواب های منفی و کوشش های بی نتیجه اش درسفارت . مسعود با توجه به همکاری نزیدکش با تشکل ارمان و گرایشات ازربایجان دوستی اش در انجمن به ذهنش امده بود تا در سفارت هنگام خروج اسم دکتر جواد هیت را به زبان اورد . مسعود میگفت هنگام خروج وقتی مسوول سفارت گفت اصلا امکان بورس وجود ندارد، وقتی گفتم اگر از دکتر هیت نامه بیاورم قبول میکنید ؟ مسعود تعریف میکرد که رفتار مسوول سفارت به کلی عوض شد و با احترام گفت اگر نامه ای بتوانید از ایشان بیاورید مشکل شما حل است .مسعود از من خواست تا ادرس دفتر و زمان حضور دکتر هیت را در ایران به اطلاع او رسانده و از دکتر هیت برایش وقت بگیرم . زنگ زدم به ایدین سر دار نیا گفت دکتر در ایران نیست و زمان امدنش را از ازربایجان به ایران از طریق دکتر محمد رضا هیت به ما اطلاع داده مساله مسعود را با او مطرح خواهد کرد .
حدود دو هفته بعد ایدین سردارنیا زمان امدن و ساعت ملاقات دکتر هیئت را به من اطلاع داد و سفارش کرد که دکتر محمد رضا هیئت گفته است که دکتر جواد هیت روی وقت بسیار حساس است . بنابر این در ساعت تعیین شده باید در خانه اش باشیم . دقیقا یادم هست در کی از چهارشنبه های سال ۸۷ دریک مجتمع مسکونی در شهرک غرب تهران ساعت ۹ صبح قرار شد تا در خانه دکتر جواد هیئت باشیم.
ساعت حدود ۹٫۷دقیقه بود که من و مسعود به نگهبانی مجتمع وارد شدیم و در مقابل سوال نگهبان . خواهان رفتن به خانه دکتر هیئت شدیم . نگهبان به خانه دکتر هیئت زنگ زد . و دکتر هیئت گفت که در چنین ساعتی قرار ملاقات نداشته و در ساعت ۹ قرار بوده که ما را به حضور بپذیرد . در همان حین به نگهبان گفتم که ادرس را بلد نبودیم و برای همین اندکی دیر کردیم و نگهبان نیز از دکتر هیئت خواست تا به حضورش برسیم . تا کنون ادم وقت شناسی نبودم کلاسهای ساعت ۸ دانشگاه را همیشه غایب بودم ، و اخر سر از اموزش لیست همکلاسی ها را میگرفتم و اخرهای ترم دنبال جزوه و کپی . در قرار ملاقاتهایمان هم همراه دوستان حداقل نیم تا یک ساعتی تاخیر داشتیم . در ته دل هم از ادمهای وقت شناس چندان دل خوشی نداشتم و میگذاشتم به حساب خود را گرفتن و کلاس گذاشتن. همراه مسعود به در خانه دکتر هیت در اپارتمان رسیدیم زنگ را زدم .یک هفته بود هیجان عجیبی داشتم . پدر جراحی نوین ایران ، پدر معنوی ترکهای ایران ؛ کاشغری ثانی جهان ترک . شخصیتی جهانی که دانشگاهای دنیا وی را به نام میشناختند . از رییس جمهور های چند کشور دنیا لوح تقدیر گرفته بود و در کشور خودش حتی در یک برنامه نیم ساعته از وی نه تنها تجلیل که گه گاهی هم روزنامه ها و هفته نامه های مغرض به وی حمله کرده بودند. اما هیچ کس نمیتوانست توان علمی دکتر هیئت را نا دیده بگیرد . اری این شخصی بود که همراه مسعود به ملاقاتش میرفتم.ایشان را قبلا در مراسم مشروطه در تبریز و از طریق کتابها و برنامه هایی که شبکه های ماهواره ای پخش کرده بودند میشناختم . در را باز کرد خودش بود .نگاهی به ساعتش انداخت و سرش را به نشانه اعتراض تکانی داد.با من و مسعود دست داد و مقام علمی اش شخصیت خاصی به او داده بود تا جایی که اجازه دست بوسی را از ما گرفت .خود را معرفی کردم و گفتم از فعالین تشکل ارمان تبریز هستم و مسعود دوستم دبیر پیشین انجمن اسلامی دانشگاه ازاد تبریز.گفتم از طریق ایدین سردارنیا که دوستمان است وقت گرفتیم . وقتی اسم سردارنیا امد اهی کشید و گفت دکتر صمد سردار نیا ستونی بود و ستون بزرگی را از دست دادیم. ایدین می گفت هنگام مریضی پدرش دکتر هیئت به خانه انها زنگ زده بود و گریه کنان اسم دکتر معالج پدرش را پرسیده بود.ایدین گفته بود که راضی به زحمت نیستیم و ایدین تعریف می کرد که دکتر هیئت در جواب با همان حالت گریه گفته بود چه مزاحمتی . نوبت من است که بمیرم نه پدر شما . دکتر هیئت از ما کارمان را پرسید و گفتم مسعود دبیر انجمن اسلام تبریز بود اکنون نیز می خواهد دکترا را اگر صلا ح بدانید در کشور ترکیه بورس بگیرد، از مسعود رشته تحصلی اش را پرسید .از کشوی میز کارش کارتی ابی رنگ را در اورد و از مسعود پرسید کدام دانشگاه می خواهید ادامه تحصیل دهید مسعود نام دانشگاهی در انکارا که رشته تحصلیش در ان بود را به دکتر گفت ، و دکتر جواد هیت هم اسم مسعود را به همراه رشته اش دران در دو سطری نوشت و تحویل مسعود داد . مسعود خطاب به دکتر هیئت گفت اقای دکتر یعنی این کافی است ؟؟ نامه نمی خواهد ؟ دکتر هیئت با جدیدت گفت تا گنون صد ها نفر را معرفی کرده ام از کشور های مختلف وهیچ کدام مشکلی نداشته اند . برای شما هم فکر نکنم مشکلی پیش بیاد .مسعود میگفت همان کارت ویزیت کوچک را به مسوول سفارت دادم وقتی کارت ویزیت دکتر هیئت را دید . با احترام خاصی با من بر خورد کرد در حدی که با یک مسول بر خورد میکنند . و همان کارت کوچک با چند کلمه کل مشکلات بورس و تحصیل مسعود را حل کرد.(مسعود هم اکنون استاد دانشگاه در دانشگاه انکارا است و اخرین باری که در تبریز او را دیدم ناراحت از اینکه اماده شده بود تا به تبریز بیاد برای شرکت در مراسم دکتر هیئت که متوجه شده بود پیکر ایشان به تبریز نخواهد امد مسعود خود را مدیون دکتر هیئت مدانست و اکنون نیز شهروند کشور ترکیه شده است ) بعد از نوشتن نام مسعود در پشت کارت ویزیت دکتر هیئت از جایش برخواست و روی تختش نشست با دستش اشاره کرد تا بغل دستش بنیشینم مریض بود و میگفت که سرما خوردگی شدید دارد. گفتم اقای دکتر مریض هستید و مزاحم استراحت شما نشویم . اهی کشید و گفت وقتی(دکتر )حمید نطقی در بیمارستان اخرین نفس هایش را میکشید من بالا سرش بودم . میدانی بزرگترین نگرانی اش چه بود ؟ حمید نطقی در بیمارستان رو به من کرد و گفت که نگرانم بعد از مرگم مساله ملی و هویت آزربایجانیمان از سوی نسل جدید به فرا موشی سپرده شود . بنابراین از من قول خواست تا زنده ام از این راه کنار نکشم . من روی قولم تا کنون ایستاده ام اما خطاب به شما ها می گویم که من دیگر هیچ نگرانی از فراموشی هویتمان ندارم .شکر خدا جوانان ترک اکنون هویت خود را یافته و به ان افتخار میکنند و حتی در تهران هم به زبان ترکی مان با هم حرف میزنند زمان حمید نطقی فقط چند نفر بودیم . اما من یک نگرانی بزرگتر دارم و تو وظیفه داری تا به همه جوانان هم سن خودت این را برسانی . دستش را بالا کرد و گفت ما ترکها همیشه در خط مقدم جبه شمشیرهایمان را در هوا چرخاندیم و سزمینها فتح کردیم و امپراطوری ها را در خاک نشاندیم و با غرورور خود را ترک نامیدیم .اری ما تاریخ را ساختیم و متاسفانه ننوشتیم . ما تاریخ ساز بودیم و انها تاریخ نویس. اما در پشت جبهه تاریخ نویس فارس برایمان تاریخ نوشت .خودمان تاریخ خودمان را ننوشتیم . احتیاجی نمیدیدم . اری تاریخ نویس فارس ما را کرد غلامان ترک و خودشان را سروران و وزیران کار دان ایرانی ! سلسله عباسیان را ببینید . همان ها که خدایگان بابک خرمدین ۲۳ سال با انها مبارزه کرد . اری در همان سلسله اگر خوب بنگریم ورود ترکها مساوی است با انحلال و ضعف و انقراض حکومت فاسد و دیکتاتوری عباسی همان ها که ایرانیان را موالی مینامیدند و هنگام امدنشان اگر عرب ایستاده بود باید ایرانی در هر کجا به زمین مینشت . و اگر عرب مینشست باید ایرانی دست بر سینه می ایستاد . تر کها وارد سلسله عباسی شدند به خاطر جنگ اوری و دلاوریشان و نظم و استعداد نظامی شان زود در ارتش جذب شدند و به فرماندهی ی ارتش رسیدند و این مساوی بود با تنبیه خلفای عباسی کور کردن شاهان و خلفای فاسد و بستن خلفای فاسد به پشت اسب و نصف کردن این شاهان فاسد و متجاوز . تاریخ نویس فارس در کتاب تاریخش مینویسد ترکها انقدر گستاخ شده بودند که شاهان و خلفای اسلامی را مجازات میکردند و سیاست خود را به انها دیکته میکردند . در واقع خلیفه عباسی شده بود میرزا بنویس فرمانده ترک . اما ببینید ورود عناصر فارس به سیستم خلفات عباسی مساوی است با قدرتمند تر و بی رحم تر شدن این سلسله متجاوز و فاسد و دیکتاتور . جعفر بر مکی و سهل ابن فضل . این دو نفر خائن را تاریخ نویس فارس وزرای کاردان ایرانی مینامد .کجای اینها کاردان است ؟ هر دو به ملت و خاک خویش خیانت کرده اند و در اخر هم جعفر بر مکی در زندان از گرسنگی میمیرد و سهل ابن فضل در بیابانهای خراسان . هیچ کدام از انها از هیچ جنایتی بر علیه ایرانیان هم وطن خویش فرو گذار نکرده اند . اما تاریخ نویس فارس که فقط دشمنی با ترکها را بلد است و هیچ حس ملی برای مردم و کشور خویش قایل نیست . دلاور ترک را غلام ترک مینویسد و خاین فارس را وزیر کاردان ایرانی . کجای اینها کاردان است که حتی برای خود نیز نتوانستند نقشه ای بکشند و در اخر با ان زبونی و خواری مردند . برو و به هر کس به هر جوان آزربایجانی و علاقه مند به خاک مادریمان رسید ی بگو جواد هیئت گفت که بروید تاریخ را بخوانید و خودتان نیز بنویسید . نترسید که ضعیف باشد اگر ضعیف هم نوشتید باز از خودمانید باید تاریخ خود را خود بنویسم و بخوانیم . و الا دیگران تاریخ را برایمان تحریف خواهند کرد و خائنین خودشان را کاردان و دلاوران ترک را غلام معرفی خواهند کرد. این هم خیانت به ما است و هم خیانت به خودشان . چرا که نسل کنونی و اگاه حرفهایشان را قبول نخواهد کرد . محو سخنان و صدایش شده بودم صدایش همچون نصیحت های ناخدای پیر کشتی در نمایش نامه هملت نوشته شکسپیر در گوشم می پی چید. رمان هملت چنان قوی نوشته شده که وقتی به قسمت کشتی و نصیحت ناخدا میرسیم نا خود اکاه در هنگام خواندن قسمت نصیحت سه گانه ناخدا به مسافر جوان کشتی صدای پیرمرد در مغز تان تداعی میشود . اما صدای دکتر جواد هئیت هنوز هم هنوز است در روح جان من تنین می افکند . و این صدا را بنا به وظیفه در اولین سالگرد این بزرگ مرد تاریخمان . به گوش جوانان ترک و آزربایجانی رسانیدم . باشد که همه از عمل کنندگان نصیحت این بزرگ تاریخمان باشیم . روحش شاد ..
یونس زارعیون (تبریزلی ) ۹۵٫۵٫۳۱ تبریز