بررسي و نقد سفرنامة ستوان آلكس بارنز در عهد فتحعليشاه قاجار- كيهانه كيومرثي
![بررسي و نقد سفرنامة ستوان آلكس بارنز در عهد فتحعليشاه قاجار- كيهانه كيومرثي بررسي و نقد سفرنامة ستوان آلكس بارنز در عهد فتحعليشاه قاجار- كيهانه كيومرثي](https://www.araznews.org/fa/wp-content/uploads/2013/08/jpg_24.jpg)
سفرنامهها بهويژه آنها كه تصويري درست از وضعيت ديار سفر و مردم آن در گذشته بهدست ميدهند شايد يكي از مآخذ معتبر آشنايي نسلهاي بعدي از شرايط خاص جغرافيايي بخشهايي از زادگاه بشرند.
اين واقعيت وجود دارد كه برخي از سفرنامهها گرچه ممكن است كه ظاهر از لحاظ توصيف دقيق مشاهدات واجد اهميت باشد. ولي غالباً با اظهار نظرهايي همراه است كه منصفانه نيستند و گرايش تعصبآميز فكري، مذهبي و سياسي سياح را منعكس ميكنند. آنچه گفته شد بيشتر دربارة محتواي سفرنامههايي صادق است كه سياح غالباً بنابر انگيزة شخصي و براي ارضاي حس كنجكاوي خود به سفر پرداخته است و اگر نه در ميان انبوه سفرنامهها بهويژه سفرنامههاي يكي دو قرن اخير منابعي به چشم ميخورد كه تقريباً دستوري هستند؛ يعني تا اندازة زيادي انجام سفرهاي نيمه اكتشافي دور و دراز از سوي اين يا آن دولت اروپايي و غير آن به شخص يا اشخاصي از اتباعشان محول شده است و سرنامة «ستوان آلكس بارنز » به اين گروه اخير تعلق دارد.
وي عضو انجمن سلطنتي بريتانيا و مأمور عاليرتبة كمپاني هند شرقي بود. كه مسافرتهايش در طي سالهاي 1831 تا 1833م به وقوع پيوسته بود. سفرنامة بارنز با عنوان «سفر به بخارا، شرحي دربارة مسافرت از هندوستان به كابل، تركستان و ايران و نيز مسافرتي برروي سند، از راه دريا تا لاهور» در سه جلد تدوين شده كه «حسن سلطانيفر» جلد دوم اين كتاب را بنابه اينكه محتوايش به ايران و سرزمين مجاور خاوري آن اختصاص داشته است و خود در حكم كتاب مستقلي است كه ارتباط تسلسلي چنداني با دو جلد ديگر ندارد، به فارسي برگردانده است. اين كتاب به نشر «معاونت فرهنگي آستان قدس رضوي» و به سال 1366 انتشار يافت كه شرح سفر ستوان آلكس بارنز را در ايران و سرزمين مجاور خاوري آن در عهد فتحعليشاه قاجار شرح ميدهد.
مطالب كتاب در 5 بخش تقسيم شدهاند بارنز در بخش اول مسافرت خود را در صحراي تركمانها، در بخش دوم ادامة همان مسافرت در مناطق ديگر تركمان، در بخش سوم شرح ورود به خراسان، در قسمت چهارم توضيح سفزر خود در ميان تركمانان حوالي درياي خزر و در بخش پنجم پايان مسافرت خود در ايران وعزیمت از مازندران را نگارش کرده است.کتاب حاوی توصیف یکی دو شهر برون مرزی ایران در خاور و کذشتن از رود جیحون و صحرای ترکمان است.و بخش اعظم مندرجات این اثر به توصیف منازل سفر در ایران اختصاص دارد.
انگيزة اين مسافرتها انجام مأموريتي بود كه از سوي دولت انگليس و كمپاني هند شرقي به «بارنز» و همسفرش «دكتر جرارد» محول شده بود و از مندرجات كتاب استنباط ميشود كه اين مسافرتها بهمنظور شناسايي بيشتر مسير و بهدست آوردن اطلاعات دقيقتر دربارة ساختار حكومتي ايران و شخصيتهاي مؤثر در سرنوشت كشور و مطالعة احوال اقليتهاي قومي از جمله تركمانان بوده است. «بارنز» افسري اهل مطالعه بود كه علاوه بر آشنايي با ادب انگليس با زبان فارسي نيز بهخوبي آشنايي داشت. با توجه به متن كتاب بهنظر ميرسد كه وي از تاريخ ملل باستان و خط سير لشكركشيهاي اسكندر مقدوني مطلع بوده است ولي اطلاعات او در زمينة اسلامي و بهويژه تاريخ ايران بعد از اسلام چندان زياد نبوده است. سفرنامة بارنز در باب بحث در مسايل جغرافيايي و شرح بلاد دورة قاجاريه و توجه به فرهنگ و آداب و رسوم مردم آن دوره نوشته شده است. تقريباً در همان سالها بود كه «جيمز بيلي فريزر » نيز با مأموريت ديپلماتيك از جانب دولت انگلستان روانة ايران شد بيشتر سفر بارنز از ناحية صحراي تركمان كه در آن اوان جزء قلمرو ايران محسوب ميشد و همچنين ناحية خراسان صورت گرفت. حال آنكه فريزر به ديگر نقاط ايران نيز سفر نبود.
او با استفاده به مسير پر خطر رودخانه جيحون يا آمودريا و عبور از روستاهاي اطراف به توصيف وجه تسميه جيحون ميپردازد. او اذعان ميدارد كه مورخان اسكندر مخصوصاً از اين رودخانه با نام «آك سس» يادكردهاند: گرچه اين نام نزد آسیایی ها ناشناخته است و آن را جیحون یا آمودریا می نامند.او در ادامه سفر خود به شرح چگونگی ورودشان به ایران می پردازد كه در اين ميان صحراي تركمن از جمله مكانهايي است كه با تفصيل به توصيف آنها به شناخت ما از اين سرزمين كمك ميكند. قرارگاه تركمن يا «اٌبه» توقفگاه اوليه بارنز در صحراي تركمن است كه از نظر او منظرهاي بسيار بديع دارد. «ابه» از تعدادي در حدود يكصد و پنجاه کلبة مخروطي قابل انتقال بهنام خرگاه تشكيل شود كه روي زمين مرتفعي برپا ميشدند. به توصيف او اين کلبه ها استقرار خاصي نداشت و اگر همان سقف هاي سياه را نداشتند، مانند كندوهاي بزرگي بهنظر ميرسيدند. او وجود تعداد زياد بچههاي اين كلبهها را به زنبوران شبيه ميكند كه مايه شگفتي اوست. ويژگيهاي ظاهري تركمانان از نظرگاه بارنز وجود نشانههايي از تاتار در چهرههاشان ميباشد كه شامل چشمهاي كوچك و پلكهاي متورم است. به بيان او تركمانان نژادي خوشاندام هستند و همه آنها كلاه سياهرنگ و چهارگوش يا مخروطي شكل بر سرمی گذارند كه «تيل پاك» نام دارد. قد اين كلان يك فوت و جنس آن از پوست گوسفند است. او بدين ترتيب به توصيف پوشش ظاهري تركمنها ميپردازد.
او در اين مسير به بيان مخاطرات عبور از صحراي تركن و چگونگي ورودشان به ايران ميپردازد. ورودشان به ايران را كه از طرف خراسان شروع می شد اينچنين توصيف ميكند «ورود ما به خاك ايران براي بسياري از كاروانيان كه در اصل بخارايي ولي شيعه بودند بسيار شاديآفرين بود. من فكر ميكردم كه وقتي شهر مقدس بخارا را ترك كرديم نقاطي را كه جنبه تقدس دارند پشت سر گذاشتهايم ولي اينك كه به مركز ايالتي، يعني شهر مقدس مشهد نزديك ميشويم معلوم شد كه اين شهر به هر صورت حتي از بخارا داراي قداست بيشتري است. وقتي گنبد طلا نمايان ميشود، شنيدم كه همه بر زمين افتاده نيايش ميكنند».
او پس از عبور مشهد بهسمت قوچان و از آنجا به بجنورد رهسپار ميشود. در اين مسيرها به شرح اتفاقات و رویدادهايي كه گاهي اوقات مانع رسیدن آنها به مقصد ميشود ميپردازد. بارنز عزيمت از ديار تركمانان به سمت استرآباد را چنين شرح ميدهد: «از مسير كرانه دشت بهسوي استرآباد گذشتيم، و تا آنجا كه مقدور بود از تماس با تركمانان قبيله يموت اجتناب كرديم؛ زيرا در توصيف آنها ميگفتند كه مانند تركمانان گوكلان آرام و صلحجو نيستند. به گروههايي از آنان برخوردم، و با آن كه ديگر در اين موقع در التزام خان نبودم و تنها حركت ميكردم رفتار خلاف نزاكتي از آنان نديدم. بعد از طي مسافتي معادل هشت مايل، به شهر استرآباد رسیدیم كه از آن منظرة جالبي به چشم ميخورد. از اين جا، درياي مازندران بهخوبي مشخص نبود، زيرا اين نقطه بيش از بيست مايل با دريا فاصله دارد».
ورود به سواحل درياي خزر و گذر از باغهاي اشرف كه به نقل از وي يكي از شهرهايي است كه مقر مورد علاقه شاهعباس و نادر بوده و به بناهاتي از بين رفتهاي اشاره ميكند كه در زمان دو پادشاه ذكر شده بهعنوان آثار زيبا و خارقالعاده محسوب ميشده است بارنز در ادامه سفر خويش به قصد ساري در ميانه مسير متوجه شيوع بيماري طاعون ميشوند و بدين ترتيب براي در امان ماندن از آن بيماري واگيردار كه در آن زمان به نقل از خود وي بيشتر جمعیت ساري در اثر بيماري جان خويش را از دست داده بودند و جمعیت اين شهر كه مركز ايالت مازندران محسوب ميشد از سيصد نفر تجاوز نميكرد. به سمت تهران تعيين مسير ميدهد.
او شيوع طاعون را چنين توصيف ميكند:
«در طي راه، يكي از اهالي استرآباد كه راهي تهران بود، شرحي دربارهي بيماري طاعون كه سال گذشته در شهر شيوع پيدا كرده بود، بيان داشت. اين مرد پسري از دست داده بود و او و همسرش به آن بيماري مبتلا شده بودند.طاعون در افراد مبتلا در دهمين روز به اوج خود رسيد و همواره با هذيان همراه بود. اين شخص ضمن این كه مرا از صحت اظهاراتش مطمئن ميساخت گفت كه شخصاً وحشت صحنهاي را تحمل كرده كه در آن هشت تا ده گربه بچهاش را به روي زمين بهطرف درب ميكشيدند و او با سختي تمام آنها را رانده بود؛ اين موضوع را با قطعيت اظهار ميداشت و معتقد بود كه بيشتر مردم را سگ و گربهها از بين برده بودند و اثر گرسنگي و بيماري آنقدرها نبوده است. هيچ كس به خانهاي كه آلوده شده بود، نزديك نميشد و هيچ بيماري حتي به بيمار ديگر كمك نميكرد».
بارنز در اتمام سفر خود از مازندران توصيف اين سرزمين را با چنين بياناتي به اتمام ميرساند:
مازندران سرزمين جالبي نيست و آب و هوايش به قدري مرطوب است كه اهالي در معرض ابتلا به بيماريهاي تب، مالاريا، و رم، فلح و امراض بسیار ديگرند؛ رنگ صورتشان زرد و اطفالشان ضعيفند. مازندران سرزمين مارها و قورباغه است. رطوبت بهاندازهاي زياد است كه محصول برنج را مانند ساير نواحي درونمی كنند بلكه خوشه را ميچينند و براي اين كه خشك شود. در روي كاهبن قرار ميدهند: در غير اين صورت برنج ميپوسد. مازندارن سرزمين حاصلخيزي است. نيشكر به خوبي رشد ميكند ولي بهنظر نميرسد كه بعد از مرحله اول آن را آماده كنند و محصول را بهصورت ملاس يا شيره ميفروشند. پنبه نيز در اين خط به وفور بهعمل ميآيد و پرورش كرم ابريشم در همه جا معمول است. نوع ميوه مرغوب است و بيشتر درختان ميوه بهصورت خودرو رشد مي كنند. در آن جنگلهايي كه تمام آنها از درخت انار تشكيل شده است. بهچشم ميخورد.
بدينترتيب الكس بارنز بهسمت تهران از مرزگاه
گدوك و فيروزكوه ميگذرد و در روز بيست و يكم اكتبر به تهران ميرفت و اندكي بعد با سرجان كمبل نماينده دولت انگلستان در دربار ملاقات ميكند. بعد از چند روز استراحت و خوشگذراني در دربار توسط نماينده مخصوص به اركان دولت يا هيأت وزراي ايران معرفي ميشود در بيست و شش اكتبر به حضور پادشاه(فتحعلی شاه) ميرسد.
مطالب كتاب از جهت شناسايي مناطق مختلف كشور ايران و نيز برخي آداب و رسوم مردم با توجه به منابع ديگر كه از آن دوره موجود است با واقعيت انطباق دارد. اما در بعضي زمينه ها كه مربوط به نوع زندگي مردم و فرهنگشان ميشود با زباني مغرضانه سخن ورزيده و در برخي موارد بهطور ضمني نه بهطور واضع فرهنگ ايراني را پست و دور از تمدن دانسته است. البته اين گونه موارد بيشتر در برخورد با تركمها براي سفرنامهنويس واقع شده است. آنچه كه بارنز در باب رفتار و سلوك مردمان آن نواحي اشاره كرده است در نوشتههاي ديگر سفرنامهنويسان هموطنش در آن دوره نيز به چشم ميخورد.
درمیان نوشتههاي بارنز توجه ميشويم كه عباس ميرزا وليعهد فتحعليشاه از حاميان جهانگردان و سفراي انگليس بوده است. در ديگر سفرنامههاي انگليسيها كه در اين زمان وارد ايران شده بودند نيز به حمايت عباس ميرزا اشاره شده است. اين افراد بيشتر از جانب دولت انگليس وارد خاك ايران ميشدند و به نگارش ميپرداختند. و كمتر علاقة شخصيشان عامل سفر ميشد. با توجه به متن كتاب ايران در زمان قاجار و خصوصاً عهد فتحعليشاه داراي ثبات فرهنگي نبود و كشورهاي روسيه و فرانسه و انگليس براي رسيدن به ثروتهاي طبيعي ايران زمين با توجه به بيكفايتي پادشاهان ايران به يكديگر پيشدستي ميكردند. و ايران شاهد حضور سفرا و جهانگردان زيادي از كشورهاي ديگر با نيتهاي مختلف بود. در اين ميان نبايد حضور كشورهاي همسايههاي فعلي ايران را كه در زمان قاجار برخي از آنها من جمله تركمنستان جزء قلمرو ايران بودند فراموش كرد. اين جهانگردان اغلب از كشورهاي هممرز با ايران وارد كشور ميشدند. بارنز نيز همانطور كه گفته شد از صحراي تركمان و بعد از آشنايي با فرهنگ و منش تركمانان وارد ايران شد. بنابراين او پس از ورود به سرزمين ايران با فرهنگي ديگر جدا از سرزمين تركمانان مواجه ميشد. و در نوشتههايي اين تفاوت منش را بهطور ضمني شرح ميدهد.
اين كتاب پس از نشر موجب شد مردم انگليسي زبان با تاريخ و جغرافيايي برخي از نواحي ايران آشنا شوند. اين كتاب يكي از دقيقترين سندهاي جهانگردان خارجي دربارة اوضاع ايران در عهد فتحعليشاه است. عزيمت بارنز بهسوي خراسان و كرانههاي درياي مازندران و سپس تهران رهآوردهايي را بههمراه داشت كه از جمله ميتوان به آگاهي پادشاهان آن زمان (فتحعليشاه) به اوضاع و اوصاف تركمانان صحراي تركمن پيشبيني و مبارزة پيروزمندانة عباس میرزای نايبالسلطنه اشاره كرد.
يكي از مهمترين مقاصد كمپاني هند شرقي براي فرستادن ستوان بارنز دستيابي به اطلاعات و شناسايي راههايي ارتباطي در سيطره قرار دادن هرچه بيشتر سرزمين خاور و بهخصوص ايران بود. با اين اوصاف سران دولت و مملكتي انگلستان مهمتر اين مخاطباني بودند كه ميتوانستند از نوشتههاي بارنز در سفرش سود بجويند. گرچه بعدها اين سفرنامهها براي علاقمندان به تاريخ و گذشته مشرقزمين ميتوانست منبع خوبي براي تحقيق آنهاي باشد.
جلد دوم كتاب بارنز كه مربوط به سرزمين ايران ميشود حجم چندان گستردهاي ندارد. آنچه كه در باب توصيف مناطق و شرايط اقليمي و قومي آنها گفته داراي صحت و ستم تاريخي است ديار بلخ را در طي سفر خود بهعنوان بهترين شهر ناحيه به حق ياد ميكند. در خلاق نوشتههايش اين نكته نظر مخاطب را به خود معطوف ميكند كه بارنز در طول سفر خود علاوه بر مقاصد سياسي كه رد نظر داشته از جانب دولت انگلستان، آرام آرام خود راغب به شناخت بيشتر منطقه و آشنايي با فرهنگهاي مردم آن نواحي ميشود نوشتهها كاملاً عادي از تعصب نيستند. در خلال بسياري از صفحات با لحني افتخارآميز از اسكندر مقدوني ياد ميكند كه در گذشته از همان مسيرهايي عبور كرده كه اكنون خود بارنز همان راهها را ميپيماند.
اما سفرنامة بارنز و با توجه به ذكر نكردن جزئيات مناطق عبور كرده توسط بارنز و فقط ذكر كليات آن از ديدگاه نگارنده چندان قابليت ارجاع ندارد. و شايد در بعضي موارد كه مربوط به تركمانان ميشود ميتواند بيشتر قابل ارجاع باشد. همانطور كه قبلاً ذكر شد هدف رولت انگلستان از گسيل مأموران من جمله بارنز به كشورهاي آسيايي در بدو امر بهدست آوردن شناخت بيشتر دربارة افكار و مذهبي و روحيه اهالي و ديگري شناسايي راههاي ارتباطي از لحاظ استراتژيكي ژوت طبيعي بوده است كه اين مأموران با نفوذ در اركان دولت و ايجاد تفرقه در ميان اقشار ملت سلطة سياسي خود را ايجاد ميكردند. عامل ديگري كه مانع از اين ميشود كه كتاب قابليت ارجاع نداشته باشد با كمال تأسف آثار و نشانههايي از اين مقاصد است كه در محتواي كلام نويسنده مشهود است. و بهطور قطع در چنين مواردي كلام تا حدودي از واقعيت كناره گرفت و تعصب در آن دخيل ميشود كه اين از نقاط ضعف كتاب ميباشد. و خواننده را با نوعي سردرگمي مواجه ميكند و او را از رسيدن؛به حقيقيت امر دور ميسازد. زيرا كلام عاري از نگاه يك نويسندة بيطرف نيست و رنگ و بويي مغرضانه دارد.
بارنز در بخشهايي از كتاب از رسوم بردهداري در ميان تركمانان صحبت ميكند كه گروهي از تركمانان بهنام «آلامانها» كه مهاجمان تركمن محسوب ميشوند ايرانيان را بهعنوان برده به سرزمين خود منتقل ميكردند. و در آن بخشها نوعي همدردي با بردههاي آن زمان را از خود نشان ميدهد. او در راه رسيدن به ايران از سرخس عبور كرد و در آن منطقه به جواني ايراني برخورد كه جزء اسراء آنها محسوب ميشد و تصميم به فرار و آزادي از آن شرايط در بند داشت كه در نهايت منجر به رهايي نيز شد. و اما فريزر در همين باره با توجه و رجوع به سفرنامة بارنز و همسفرش دكتر جرارد با تفصيل بيشتري سخن ميراند و از تقابل اين قضية بردهبرداري مينويسد. فريزر كه به فاصلة يكسال بعد از بارنز وارد سرخس و سپس مشهد شد به اين نكته اشاره ميكند كه ايرانيان پس از حملة عباس ميرزا وليعهد فتحعليشاه به سرخس و شكست تركمانان و ضميمه كردن آن ناحيه به ايران برخوردي همانند تركمانان سرخس كه با بردههاي خود داشتند را اعمال ميكردند. بارنز در بخش دوم كتاب قبل از ورود به ايران از سوم تركمانان و آداب ميهماننوازي آنها صحبت ميكند. در جايي از متن زماني كه وارد يكي از چادرهاي مردم تركمن وارد شد چنين ميگويد: «با آن لنگي كه به جاي دستار به سرم بسته بودم آنها مرااهل كابل بهحساب ميآوردند و من هم فريبشان دادم. هنگامي كه چادر را ترك ميكرديم همگي از جاي برخاسته و به رسم مسلمانمان با من خداحافظي كردند. اگر حقيقت را هم ميدانستند به من آسيبي نميرسانيدند ولي با يك رسد پرسشهاي تمام ناشدني معطل ميشدم. اما بدينترتيب بدون زحمت با رسوم آنها آشنا شدم». و در ادامه به شرح ظاهر تاتارها ميپردازد و از شباهت آنها به چيني ها ميگويد. و همچنين از آداب ضيافت و مهماني آنها كه جزئيات خوراك آنها را بيان ميكند و حتي از نحوة صرف غذا در بين تركمانان كه از نظر بارنز منحصر به فرد است كه اصولاً بادست غذا ميخورند.
بارنز در طول سفر از نواحي تركمان از قوم آنها گويا بهعنوان مردمي تصاحبگر كه هميشه به چشم به ثروت خودش و همكارش دكتر جرارد دوختهاند اشاره ميكند و در طي مسير نگران اين موضوع است. وي در بدو ورودش به مشهد با توجه به نحوة برخورد مردم با گنبد امام رضا(ع) متوجه قداست اين شهر ميشود كه از پيش از اين بخارا تنها شهر مقدس ميپنداشت با توجه به نگارشهاي بارنز از آنچه كه در مشهد ديده و شنيده بهطور ضمني اشاره به خرافهپرستي ايرانيها ميكند. او با ذكر داستاني خرافي كه در جمع ايرانيها در مشهد شنيده بود با زباني طنزگونه چنين ميگويد: «يكي اروپايي بايد هميشه به اين حكايات و نظاير آنها گوش فرا دهد و دچار شگفتي گردد؛ زيرا گرچه ما براساس خود قرآن ثابت كردهايم كه بنياد اثلي دين اسلام بر معجزات استوار نيست، ولي مسلمانان به چنين اصلي اعتقاد ندارند و يكصدهزار فرق عادات طبيعت را در تائيد آيين محضري برميشمارند». در ادامة همين مطلب و در تأييد مسيحيت و اندكي مغرضانه در نگرش آئين اسلام چنين ميگويند: «در اروپا اهل كليسا زبان فاضلانة متون مقدس را واقعاً درك ميكنند ولي در بين مسلمانان بعضي از ملايان فقط قادر به خواندن هستند و نميتوانند معاني كتاب تورشان را دريابند». از ديدگاه نگارنده توصيف آنچه كه بارنز از ملايان دورة قاجار ديده بلكه ميتواند اندكي قصعبانه و جانبدارانه باشد. و اين از نكاتي است كه از ضعفهاي اين كتاب مشاهده نمودهام. و يا در جاي ديگر كه به قول بار نيز به اولين روستاي آباد ايران يعني «قازقان» كه دهي بوده در بخش فريمان شهرستان مشهد، واقع در بيست و دو كيلومتري شمال خاوري فريمان و شمال جاده مشدهد به سرخس، رسيدند از شركت در مراسم شادي آزادي بردگاني كه از سرخس به وطن خويش رسيده بودند ياد ميكند و چنين ميگويد: «جمعيت قازقان را تيموريها تشكيل ميدهند كه يكي از قبال ايماك به شمار ميروند و تعدادشان به يك هزار نفر ميرسد. آنها موجودات بينوايي بهنظر ميرسيدند كه به جاي جوراب پا تاوه داشتند و سرهايشان را با كلاههايي كه از جنس پوست قهوهاي گوسفند بود ميپوشانيدند. تمام اهالي براي ديدن عبور ما از خانهها بيرون آمده بودند». بارنز در اين توصيف از مردم آن ناحيه كه بنا به رسم پوششي كه داشتند از پا تاوه استفاده ميكردند بهعنوان افرادي بينوا و بيچاره ياد ميكند. و اما در بدو ورودش به مشهد نيز همچون از تكرار اين جمله كه همة نگاهها متوجه ما بود و ما با طرزي با شكوه به درون شهري پر جمعيت پيش ميرفتيم چشمپوشي نميكند. بارنز در توصيف حرم امام رضا(ع) در مرحلهاي قرار ميگيرد كه جدا از مسئوليتي كه از جانب انگلستان به او محول شده خود شخصاً راغب به آن است، و آنچه كه از ديد و غني و با شكوه مينمايد نوع معماري آن ميباشد. نويسنده در باب شرح بقرة نادرشاه بعضي از نكات تاريخي را به اشتباه نگاشته است كه مخاطب را به اشتباه مياندازد و از سنديت كتاب ميكاهد. او چنين ميگويد: «نادر خانوادهاي را هدف ضربات مستبدانه خود قرارداد كه بعد از او زمام امور كشور را در دست گرفتند و فرد لايقي را معيوب كرد كه سلطنت را چنگ آورد و فرزندان نادر را طرد كرد. آقا محمدخان در جواني بهدست نادر از زيور مردي محروم شد». كه در اين جمله بارنز نادرشاه با كريمخان زند به اشتباه گرفته است. بارنز پس از عزيمت از شهر در رسيدن به قوچان و رسيدن به دربار عباس ميرزاي وليعهد از حضور عدهاي افسران اروپايي و همزبان با خودش سخن ميگويد كه بهعنوان اعضاي هيأت نظامي در خدمت شاهزاده بودند و نشان از نفوذشان در دربار ايران دارد. در بخشهايي كه به حضور دربار عباس ميرزا رسيد از قشون و سلاح هاي نظامي ديدن كرد كه وظيفهاي كه از جانب انگلستان بدو محول شده بود عمل كند . از ديگر جاهايي كه مخاطب و خواننده متوجة انگيزة سفر بارنز ميشود زمانيست كه بارنز به دربار عباس ميرزا وارد شده و شاهزاده در باب سياست. با وي سخن ميگويد. در كتاب چنين بيان شده: «او دربارة مزاياي غيرقابل قياس حمايت بريتانيا از ايران صحبت كرد و از اين تقاضا كرد كه در مراجهت به وطن وضعيت فعلي او را تشريح كنم و خاطرنشان سازم كه گرچه شاهزاده فرماندهي يك ارتش پيروز را عهدهدار است ولي بهعلت اين كه پولي براي ادارة آن ندارد بسيار شرمنده است». در اين جمله اوضاع برمالي ارتش ايران بيان شده كه نظاميان انگليس در جريان اين اوضاع قرار ميگرفتند. و از اين جريان در پيشبرد اهداف خود مدد ميجستند. كه اينكه بارنز در ادامة مطلب چنين مينويسد: «من به شاهزاده نگفتم كه براساس آنچه احساس كردهام، كمك مالي بريتانيا به چنين هيأت دولتي درنظر به نام و احترام انگلستان لطمه ميزند، زيرا در شرايطي كه اقدامات نظامي ما (انگليستان) در هندوستان بر اعتبار ما (انگلستان) در آسيا بسيار افزوده است، كاري نظير اين كمك نه تنها نتيجة عكس را داراس بلكه از آن هم بدتر است». با توجه به اينكه شاهزادة ايران از حضور افراد در دربار خود آگاه بودند هيچگونه بررسي جدي در اين باره نميشد كه اندكي از نفوذ همه جانبة فرنگيها در كشور بكاهد بكاهد. آگاهي از اين حضور چنين آمده كه عباس ميرزا ميگويد: «من از كار شما درخصوص ثبت وقايع اطلاع دارم و همين بررسي اينگونه نكات است كه ملت شما را به اوج تمدن رسانيده است». و اين سهلانگاري دربار ايران به اين موضوع و حتي اعتراف درباريان به جهل در بسياري موارد نشان از اوضاع نابهسامان و تزلزل فرهنگي و مادي در ايران دارد. از بخش 4 كتاب سفر بارنز بنا به ميل شخصي او انجام ميگيرد و انگيزة سياسي در ميان سنتِ چرا كه همسفرش راه بازگشت را پيش گرفته و مأموريت آنها به سرانجام رسيده است. بنابراين هدف سفر ابتدا به انگيزه سياسي كه از جانب بريتانيا به بارنز محول شده بود و در نهايت به انگيزة شخصي بارنز براي آشنايي بيشتر با منطقه بود. كه در ادامه بارنز را به ميان تركمانان حواسي درياي خزر و مازندران كشانيد. در ادامة مطالب كتاب زبان نوشتاري خوي نرمتري به خود گرفته و از سياست در آن خبري نيست و بيشتر از رسم و رسوم مردم آن نواحي سخن رانده شده است. وي پس از گذشتن از شهرهاي مختلف مازندران و مواجهه با شرايط بري كه در آن ديار برايش حادث شد، شرايطي چون مريضي و… عازم تهران شد و به حضور فتحعليشاه رسيد و پس از چند روزي معاشرت با وي حال دربار و خصوصيات ظاهري آنجا را تشريح نمود و براي بازگشت به هندوستان آماده شد چرا كه خود نوشته است: «احساس كردم كه اهداف مسافرت برآورده شده است، و تنها كاري كه براي فن باقي مانده بازگشت به هند و تنظيم مطالبي بود كه گردآورده بودم» وي در باب صداقت خود درج مطالب چنين عنوان ميكند: «مطالب كتاب مزبور حاوي صادقانهترين شرحي است كه در زمان معاصر راجع به ايران چاپ و نشر شده است» و همينطور سفرنامة فريزر را كه در همين راستا نوشته شده عاري از تعصب نميداند و بر آن نقد ميكند. بارنز در آخرين قسمت نوشتههاي خود از فرماندار از كل «لرد ويليام بنتينك» نام ميبرد كه بايد نوشتههاي خود را به او در كلكته تحويل دهد.