محبوب من آزربایجان ، آنها را رها کن!
محمدرضا لوایی
۱
نیچه: «این جهان، جهانی معطوف به قدرت است و نه هیچ چیز دیگر. و خود شما نیز، همین اراده معطوف به قدرتید و نه هیچ چیز دیگر.»
محبوب من ، انسان شناسی هنری ات را از فصول تمامیت خواه تهران بردار و به کندوان ببر. چه می بینی؟ زیبایی آزربایجانی مفاهیم و حیات را بر سنگ و صخره کندن، شاید برای تو رجوع به زمینه ها باشد اما برای من نگرانی و پریشانی مدرن انسان آزربایجان می باشد. کندن خانه در دل سنگ، نهادن ملایمت و فراخناکی بر دل صخره، حدیث امروزی ماست. سلطۀ فرهنگی و سیاسی زبان و فرهنگ فارسی هنوز هم تاب تحمل زمینه ای از جنس هنر و زبان ترکی را ندارد. قدرت سنتی حاکم ، همۀ آموزه های مدرن و دموکراتیک تو را، حتی فلسفۀ زیرین جامعۀ آزربایجانی را به نفع خویش تغییر داده و مصادره اش می کند. یعنی به عبارتی سرنوشت تو را به سرنوشت خویش گره می زند. سرنوشت تو را پاک می کند و از سر می نویسد. آنگونه که می خواهد می نویسد. همۀ زمینه های هنری و فلسفی و سیاسی تو را با زبان و ارادۀ خویش به جهانیان نمایش می دهد. یعنی یک ” تو “ی اتو شده و استحاله شده را. سرنوشت تو را در لابلای زمینه های زبانی و فلسفی خویش به جهان، فارسیزه شده نشان می دهد.
تو حق تعیین سرنوشت نداری. حقی که جهان برایت قائل است اما قدرت سنتی حاکم و تمامیت خواه آن را از تو سلب کرده است. تو استقلال نداری محبوب من. استقلال همۀ زمینه های زیستی ات را از تو گرفته اند. و آن وقت برای استقلال و آزادی ات دلایل می خواهند. خنده دارترین جوک قرن.
۲
امائوئل مونیه: « من تنها در حدی وجود دارم که برای دیگری وجود داشته باشم و در نهایت، هستی چیزی جز دوست داشتن نیست.»
حدود تو را دارند می جوند محبوب من. حدود وجودی و حقیقی تو را دارند به محدوده های فکری و وجودی خودشان علاوه می کنند و کرده اند. در این میان مفهوم دوست داشتنی حق و حقوق دیگری از میان می رود. چون دیگر، دیگری وجود ندارد و همه اش خودی و خودخواهی است. مرزهای هویتی تو را دارند قتل عام می کنند. زبانت را، فرهنگت را، تاریخت را، جغرافیایت را دارند پاکسازی می کنند. روزگار متن تو را همرنگ روزگار متون خویش می سازند و آن وقت که تو می خواهی مستقل از متن اشغال و سلطه باشی می خواهند که دلایلت را بدانند.
اسیر همیشه به گریز و رهایی می اندیشد. گریز و رهایی از اسارت که دلیل نمی خواهد. با احمقانه ترین شکل سئوال از چرایی رهایی مواجه هستیم. حدود وجود ما از آن ماست و حدود وجود شما از آن شما. شرط اول دوست داشتن یکدیگر، احترام به حدود هم است. نخست باید استقلال حدود وجودی خویش را محترم بشماریم. همین اصل سادۀ امائوئلی، هستی را دوست داشتنی تر می سازد. اگر از حدود و محدوده های وجودی شما دور می شویم باید آن را حرمت نهاد. خوب می دانید که ما شما نیستیم. پس زور نزن که تو باشم و تو گردم. دوست داشتن یعنی اینکه کمک کن خودم باشم. بنا براین به نفع هر دو سوست که جدا گردند. بهتر است از محدوده های هم برویم بیرون. « هستم اگر می روم گر نروم نیستم».
۳
کانت: «آزادی برای هنر یک شرط ضروری است. نظر هنرمند تا سرحد امکان باید تازه و تکان دهنده باشد.»
اگر راست گرایی افیونی بخشی از شما و « چپ گرایی تیپیک بعضی از شما و رادیکالیسم تان در قلمروی هنر برای جامعه لیبرال حیاتی است » ما نیز به شیوۀ همان رادیکالیسم شما را مخاطب خویش ساخته ایم. حق تعیین سرنوشت مجادلۀ بی برو و بر گرد ما با شماست.
۴
محبوب من آزربایجان ، آنها را رها کن. حال تو خوب است؟ امشب حالش را داری بزنیم به دریا؟
منبع: ایرانگلوبال