آیا دموکراسی مساله ملی را حل می کند؟
ماشااله رزمی
ژانویه ۲۰۱۲ – پاریس
رشد جنبش های ملی غیرفارس درایران دردهه های اخیرمباحث جدیدی را وارد گفتما نهای سیاسی کرده است و بسیاری از گروهها وشخصیتهای سیاسی دریافته اند که بدون توجه به حل مساله ملی درکشور چند فرهنگی ایران ، هرگونه تلاش سیاسی برای استقرار دموکراسی بی نتیجه می ماند.
ناکامی جنبش سبز درجلب حمایت ملیت های غیر فارس نشان داد که دوران ساختن آلترناتیوهای سراسری از مرکزبدون طرح خواسته های ملیت های غیر فارس و دعوت از آنان برای پیوستن به آلترناتیومورد نظرسپری شده است زیراآلترناتیوهای منطقه ای بوجودآمده وپایگاه اجتماعی قابل توجهی پیداکرده اند . این آلترناتیو های منطقه ای در مبارزه با دیکتاتوری حاکم مرکزی سهم بسزائی دارند ودیگرهیچ کس نمیتواند بدون شرکت نمایندگان رسمی این آلترناتیوهای منطقه ای درمورد فعالیت سیاسی مردمان این مناطق درجای دیگرتصمیم بگیرد زیرااین ملیت ها برای هرگونه همکاری وفعالیت مشترک خواهان برسمیت شناخته شدن « حق تعیین سرنوشت ملی» خودشان هستند.
علل رشد جنبش های منطقه ای
بعد ازجنگ دوم جهانی تا پایان جنگ سرد ، فعالین غیرفارس بدون عمده کردن خواسته های ملی خوداکثریت اعضاء و هواداران احزاب وسازمانهای سیاسی سراسری ایران را تشکیل می دادند اما انحلال اتحاد شوروی وتجدید حیات ناسیونالیسم درسیاستهای جهانی اوضاع را تغییر داد وباعث رشد چشمگیر گروههای ملی گردید . پایان جنگ سرد روند گلوبالیزاسیون را تسریع کرد وبه رشد هویت های ملی کمک نمود و اکنون دولت – ملت های مصنوعی از بالا و پائین سائیده می شوند . از بالا روند گلوبالیزاسیون مرزها را می شکند و اختیارات دولت – ملت ها را تقلیل می دهد و از پائین بارشد سریع هویت های اتنیک تحت تاثیرانقلاب انفورماتیک وگردش آزاد اطلاعات ، دولت – ملت بطور جدی تضعیف می شود و باین ترتیب هویتی که برای مشروعیت بخشیدن به دولت – ملت درنظرگرفته شده بود اعتبار خود را ازدست می دهد وبحران هویت جامعه را منقلب می سازد . این تغییرات در کشورهای چند ملیتی نظیرایران محسوس تربوده است بویژه که جمهوری اسلامی با استفاده ازتریبونهای انحصاری کوشید هویت ایرانی ، اسلامی شیعی برای مردم بتراشد که ناکام ماند . بعد ازپایان جنگ ایران وعراق وبازگشت رزمندگان ازجبهه به زادگاههای خودشان ، گروههای فرهنگی – سیاسی با هویت ملی درمناطق غیر فارس تشکیل شدند وهمچنین روی آوردن بخشی از فعالین سیاسی سوسیالیست سابق به فعالیت های ملی آرایش سیاسی ایران راعوض کرد وغیرفارس ها بتدریج ازتشکل های سراسری جدا شده و به صفوف گروههای ملی – منطقه ای پیوستند وهویت خود رابراساس ریشه های ملی خود تعریف کردند .
در ابتدا بسیاری از سیاسیون قدیمی این تغییر وضعیت وتغییر گفتمان سیاسی را بر نمی تابیدند . فعالین ملی را جدی نمی گرفتند و فعالیت های آنان را تجزیه طلبی می دانستند وفکر می کردند اگراز مساله ملی حرف بزنند گروههای تجزیه طلب را تقویت می کنند بعنوان مثال قیام بیست وپنج شهرآذربایجان دراعتراض به توهین روزنامه ایران ارگان دولت به آذربایجانی ها دراول خرداد ۱۳۸۵که تعدادی کشته ازجمله چهار نفردرشهرسولدوز(نقده) داشت ، عملا ازطرف گروههای سراسری بایکوت شد وانعکاس نیافت وآنهائی هم که مجبور شدند به این واقعه بزرگ اشاره بکنند به تخطئه کردن حرکت بعنوان انحراف سیاسی پرداختند وآنرا محکوم نمودند . اما ورود مبارزه ملیت های غیر فارس از فاز فرهنگی به فاز سیاسی نمی توانست برای همیشه کتمان شود بویژه دربعضی ازمناطق حرکات جنبه توده ای داشت و با ترکیب وعملکرد روشنفکری گروههای سراسری کاملا متفاوت بود .این نیروها درعرض دودهه به یک قدرت سیاسی منطقه ای تبدیل شدند وسازمانهای منطقه ای بوجود آوردندوبارشدتضاد مرکزبا پیرامون، سیاستهای جمهوری اسلامی را به چالش کشیدند . وگروههای سیاسی سراسری را به موضع گیری واداشتند . حالا دیگراکثریت احزاب و گروههای سراسری حضور متشکل فعالین حرکت های ملی درمناطق غیرفارس را پذیرفته اند وفقط افراد وگروههائی به فعالین ملی غیرفارس کم بهاء می دهند که با مبارزه میدانی درداخل کاملا بیگانه اند .
بعد از پذیرش واقعیت وجودی گروههای ملی – منطقه ای اکنون چگونگی حل مساله ملی و نقش فعالین مناطق ملی درسیاستهای سراسری مطرح است و دراینجا رابطه دموکراسی با مساله ملی عنوان می شود و بعضی از فعالین سیاسی منفرد یا متشکل درگروههای سراسری معتقدند که استقرار دموکراسی درایران مساله ملی را حل می کند و نیازی به فعالیت های مستقل ملیت ها نیست و خواهان این هستند که همه باهم دست بدست هم بدهند تا جمهوری اسلامی سرنگوم شود وآنگاه همه به حقوق خود واز جمله غیر فارس ها نیز به حقوق ملی خود برسند .
درزیر سعی می شود غیر واقعی بودن این نظر نشان داده شود و ثابت گردد که دموکراسی مساله ملی را حل نمی کند زیرا موضوع مساله ملی دموکراسی نیست بلکه حق تعیین سرنوشت است که مقدم بردموکراسی و زمینه سازآن می باشد.
دموکراسی
وینستون چرچیل گفته « دموکراسی بد ترین نوع حکومت است منهای تمام اشکال دیگرحکومت » یعنی بشرتا به امروز نوع حکومتی بهترو کارآ تراز دموکراسی اختراع نکرده است . روزگاری تصور می شد که سوسیالیسم و کمونیسم شکل نهائی حکومت بشری خواهد شد وتمام مشکلات را حل خواهد کرد ولی شکست تجربه سوسیالیسم بعد ازهفتاد سال دراتحاد شوروی سابق نشان داد که انواع نظام های دموکراتیک با تمام ایراد هائی که می تواند برآنها وارد باشد فعلا ماندگار ترین و پذیرفته شده ترین نوع حکومت می باشند .
با قبول برتری حکومت دموکراتیک برسایراشکال حکومتی این سوال مطرح می شود که آیا دموکراسی قادر است مساله ملی را حل کند یانه ؟ جواب این سوال یک « نه» بزرگ است زیرا اگردموکراسی مساله ملی را حل می کرد تابحال مشکلات ملی درکشورهای انگلستان ، فرانسه ، اسپانیا وغیره را که حکومت های دموکراتیک دارند حل می کرد درحالیکه می بینیم سیصد سال است مساله ملی ایرلند درانگلستان حل نشده است یا فرانسه که زادگاه دموکراسی مدرن است دردویست سال گذشته نتوانسته مسله ملی کورس راحل کند واسپانیا نیز هنوز بامساله ملی باسک بصورت حادی درگیراست. دموکراسی نمی تواند مساله ملی راحل کند زیرااز نظر جامعه شناسی حل مساله ملی درهرجامعه ای مقدم براستقراردموکراسی است ونه برعکس.
موضوع مساله ملی حق تعیین سرنوشت و رهائی (امانسیپاسیون)است و نه دموکراسی . معنی امانسیپه درزبان لاتین بمعنی رها شدن می باشد . هنگام خریدن برده ، برده فروش دست برده را در دست خریدارمیگذاشت ومعامله انجام می گرفت واگرصاحب برده می خواست برده را آزاد کند ، با دست خود اورا رها می کرد و می گفت از این لحظه به بعد آزاد هستی اما امروز درعلوم انسانی امانسیپاسیون بمعنی برداشتن یوغ از گردن ، رهائی از بندگی ، رها شدن یک فرد ، یک طبقه و یک ملت ازاسارت و وابستگی است .
امانسیپاسیون درمتون فارسی اغلب به آزادی ترجمه می شود که نارسااست چون رهائی خود مقدم برآزادی( لیبرته)می باشد . دریک جامعه برده داری نمی توان از آزادی ودموکراسی صحبت کرد زیرا برده قبل ازانتخاب شکل آزاد زندگی و تشکیل حکومت دموکراتیک باید از بردگی رهائی یابد تا بتواند آزادانه زندگی کند ویا دریک جامعه مستعمره نمی توان از دموکراسی حرف زد چون استعمار شده واستعمارگربا هم برابر نیستند برای آزادی ودموکراسی ، استعمارشده قبل ازهرچیز باید از قید استعمار رهاشود . زنان در یک جامعه مرد سالار تازمانیکه ازقید سنت های عقب مانده تاریخی رها نشده اند نمی توانند با مردان برابر وکاملاآزاد باشند وازدموکراسی مدرن حرف بزنند . بطورخلاصه درجامعه برده داری، درجامعه مستعمره و در جامعه مرد سالار ، مساله رهائی ( امانسیپاسیون) مقدم بردموکراسی است .
البته دراینجا صحبت از دموکراسی مدرن است زیرا اشکال بدوی دموکراسی شبیه آن نوع دموکراسی که دردولت شهرهای یونان وجود داشته، یا آن نوع برابری که در جوامع ایلی وجود داشته ودموکراسی روستائی مد نظر نیستند . صحبت از زمان حال و دموکراسی های مدرن است که شهروندان آزاد حکومت منتخب خودرا بوجود آورده باشند .
مساله ملی درکشورهای چند ملیتی از زمانی شروع شده است که حکومت مرکزی و دولت – ملت تحمیلی ساخته شده وبطورمشخص مساله ملی درایران از زمان بقدرت رسیدن رضا شاه درسال ۱۳۰۴ آغاز گشته و روز به روز تشدید گردیده تا آنجا که امروز به مهمترین مساله سیاسی جامعه تبدیل شده است این مساله سیاسی وقتی یچیده تر می شود که اوپوزیسیون حکومت مرکزی فکرمی کند با استقرار دموکراسی درایران مساله ملی حل خواهد شد و لزومی ندارد که قبل ازاستقراردموکراسی به حل مساله ملی پافشاری بشود . همین دیدگاه باعث شده فعالین ملل غیرفارس حساب خود را ازتشکل های سراسری جدا بکنند وگاها نیز رو در روی آنها قراربگیرند که متاسفانه این عمل بنفع دیکتاتوری حاکم تمام می شود .
اصطلاح امانسیپاسیون ازدوره رنسانس دراروپا واردفرهنگ جامعه شناسی شده است وپیدایش تفکر انتقادی و رهائی ازقیود باورهای متافیزیک راه را برای پیدایش مدرنیته و برخورد علمی با انسان ، جامعه وطبیعت بعداز رنسانس باز نموده است . آبراهام لینکلن دراثنای جنگهای جدائی جنوب آمریکا با طرح لغو بردگی امانسیپاسیون را وارد فرهنگ سیاسی نمود و لامارتین با نطق های آتشین خود در پارلمان فرانسه رهائی مردمان مستعمرات را خواستار گردید و پیشگامان جنبش های زنان نیز رهائی زنان را برابر با آزادی کامل جامعه عنوان کردند . وقتی سخنرانی های لینکلن را می خوانیم ، وقتی نطق های لامارتین را مرور می کنیم ، هنگامیکه صحبت های مارتین لوترکینگ راگوش می کنیم متوجه می شویم که این مردان بزرگ از دموکراسی حرف نمی زنند بلکه از امانسیپاسیون حرف می زنند که پایه اولیه آزادی ومقدمه دموکراسی است . پیر بوردیو فیلسوف و جامعه شناس فرانسوی وقتی از نزدیک رنج و مشقت ملت الجزایر راکه مستعمره فرانسه بود از نزدیک مشاهده کرد و رابطه سلطه گروزیرسلطه را دید ، امانسیپاسیون ملی را پیشنهاد کرد که بدست خود الجزایری ها انجام بگیرد . قوام نکرومه درغنا و پاتریس لومومبا درکنگو با شعار امانسیپاسیون علیه استعمار شوریدند وامه سه زر امانسیپاسیون را موضوع اشعار رهائیبخش خود کرد . در این میان بی شک فرانتس فانون تئوریسین برجسته جنگهای ضد استعماری ،رهائی انسانهای مستعمرات را توسط خودشان بیش ازهرکس دیگر فرموله کرده است بهمین جهت اوبرجسته ترین نظریه پردازامانسیپاسیون درقرن بیستم می باشد .
در دوران ما امانسیپاسیون با شعار آزادی ودموکراسی مطرح می شود اما امانسیپاسیون همیشه به دموکراسی منتهی نمی شود . برای یک برده امانسیپاسیون عبارت است از لغو بردگی هرچند که نظام سرواژ جایگزین آن می شود . برای یک فرد اسیراستعمار دموکراسی یعنی استعمار زدائی که معمولا به نئوکلنیالیسم منجر می گردد . برای مردمی که وطنشان اشغال شده امانسیپاسیون یعنی استقلال حتی اگر به حکومت غیردموکراتیک بیانجامد .
بطور کلی انقلاب ها بلا فاصله به دموکراسی منجر نمی شوند ولی می توانند زمینه دموکراسی را اماده بکنند زیرا انقلاب عمدتاعلیه ظلم ودیکتاتوری است ودر جوامع دیکتاتوری قبل ازانقلاب ، دیکتاتورها قدرت انحصاری دارند و اجازه نمی دهند مردم متشکل بشوند و دموکراسی تمرین بکنند و لذا درمرحله انقلاب اکثریت مردم با دموکراسی بیگانه اند وفقط می خواهند ازظلم واستبداد و استعمار واستثمار رها بشوند و وقتی رها شدند تازه در می یابند که باید دولت سازی بکنند و بعد از آنکه نهاد های دولتی شکل گرفتند مساله دموکراسی و دولت دموکراتیک ومنتخب مردم به خواست همگانی تبدیل می شود و برای آن نیز باید مبارزه بکنند.این واقعیت های تلخ با ایدآل های روشنفکران دموکرات درتضاد قرار می گیرد اما ازنظر تاریخی امانسیپاسیون مرحله ای اجتناب ناپذیری است که جوامع انسانی در روند تکاملی خود از آن عبور می کند .
استعمار داخلی
حال این سوال مطرح می شود که ملیت های غیرفارس درایران درکدام یک از شرایط اسارت قرار دارند که خواهان رهائی خود می باشند؟ آیا وطن غیرفارس ها دراشغال بیگانه قرار دارد یا مناسبات استعماری دراین مناطق برقرار است؟
به این سوال ، ستم ملی و نژادپرستی موجود درایران جواب می دهد. هرفرد سیاسی اگر واقعگرا باشد نمی تواند وجود ستم ملی و نژادپرستی رادرحق ملیت های غیرفارس درایران انکارکند .
صادق زیبا کلام از تئوریسین های جمهوری اسلامی می گوید که « همه ایرانی ها نژادپرست هستند» وعباس عبدی نظریه پرداز دیگر می گویند« مناطق ملی توسط نهاد های امنیتی مدیریت می شوند» باین ترتیب آشکارا به نژادپرستی واشغال نظامی اعتراف می کنند .
هیجده نفر ازکارشناسان کمیته ضد نژادپرستی شورای حقوق بشرسا زمالل ملل متحد در۲۷ اوت ۲۰۱۰ نظر دادند که درایران سیاست نژادپرستانه علیه اقلیت های اتنیک ازجمله آذربایجانی ها اعمال می شود و ازجمهوری اسلامی ایران خواستند که حقوق بشر را رعایت کرده وبه تبعیضات نژاد پرستانه پایان دهد .
استناد
پان ایرانیست ها به قومی بنام آریا که ازفرهنگ نژادگرای آلمان بین دوجنگ گرفته شده ومنتسب کردن ملل ساکن در ایران به آن قوم موهوم نژادپرستی اشکاراست دراینجا نژادپرستی به ظاهرافراد مربوط نیست بلکه نژادپرستی فرهنگی مورد نظر می باشد . ترک ستیزی وعرب ستیزی که از نمادهای فرهنگ فارسی است ، نژادپرستی فرهنگی آشکار می باشد .همچنین تبعیض مذهبی بازر ترین وجه استعمار فرهنگی است که جمهوری اسلامی آنرا قانونی کرده است وسنی ها حق انتخاب شدن به ریاست قوای سه گانه را ندارند و رهبرمملکت نیز طبق قانون باید شیعه دوازده امامی باشد .
مبارزات هشتاد وچند ساله این ملیت ها با حکومت مرکزی ونیروی گریزازمرکزی که اکنون دراین مناطق شکل گرفته وخواسته های مشخصی را مطرح می کند بیانگر وجود وضعیتی است که ازنظرجامعه شناسی« استعمار داخلی» نامیده می شود .
ممنوعیت آموزش بزبان مادری ، آسیمیلاسیون اجباری ، تحقیر فرهنگی وتبعیض اقتصادی وسیاسی همراه با نگاه امنیتی به ملل غیر فارس موارد بارزسیاستهای استعمار داخلی هستند منتهی درهشت دهه گذشته بعلت وجود دیکتاتوری ونبود آزادی بیان این حقایق کتمان شده واکثریت مردم ریشه گرفتاریهای خود را نمی دانند و عده ای از روشنفکران ملیت حاکم نیزطرح این مسائل را تبدیل به تابو کرده وتحت عنوان دفاع از وحدت ملی و تمامیت ارضی مانع هرگونه روشنگری شده اند .
اقتصاد این مناطق به بهای رشد وشکوفائی اقتصاد مرکز ، نابود شده است. سطح رفاه وخدمات درتهران واصفهان اصلا با بلوچستان وکردستان و تا اندازه ای با خوزستان وآذربایجان قابل مقایسه نیست . یک بلوچ ازهیچ جهت با یک تهرانی برابر نیست . نه مذهب ، نه زبان ، نه طرز زندگی ، نه وضعیت معیشتی ، نه کاری که انجام می دهد دریک سطح قرارندارند ما دراینجا با ملیت فقیر وملیت غنی طرف هستیم وادعای برابری وبرادری اینان فقط برای فریب
نااگاهان است. خوزستان بیشتراز کویت وقطر نفت وگازدرزیرخاک خود دارد وعلاوه برآنها خوزستان دارای زمینهای حاصلخیز وآب شیرین فراوان است که ارزش آنها کمترازنفت و گازنمی باشد ولی استعمار داخلی عرب های خوزستان را محروم ازاین ثروت ها نگاهداشته است .
در سال ۱۲۹۹ هنگام کودتای سید ضیاء ورضا خان میرپنج تقریبا تمام ایالت ها که ممالک محروسه ایران نامیده می شدند بلحاظ اقتصادی وشرایط زندگی شبیه هم بوددند و فقروثروت تنها به حاصلخیزی خاک وتراکم جمعیت مربوط بوداما بعدازایجاد دولت متمرکز درتهران،استقلال نسبی ایالات ازبین رفت وملل غیرفارس تحت عنوان مبارزه با خان خانی درتمام ایالات سرکوب شدند واقتصادشان تخریب گشت . هنگامیکه رضا شاه حکومت خود مختارشیخ خزعل را درخوزستان که درآن زمان عربستان نام داشت برانداخت. منطقه تحت حاکمیت شیخ خزعل آباد ترین منطقه درتمام منطقه ازشمال تاجنوب خلیج فارس بود واکنون بعدازهشتادوچندسال علیرغم وجود دریائی ازطلای سیاه درزیرخاک خوزستان مردمان آنجا درفقروفلاکت زندگی می کنند وبحرین وقطرودوبی که آنموقع دهکده های ماهیگیری گمنامی بودند حالا به کانونهای قدرت وثروت درمنطقه تبدیل شده اند وعقب ماندگی خوزستان فقط حاصل استعمار داخلی است که نه تنها از ثروت نفتی خود بهره مند نمی شود بلکه آبهای خوزستان نیز به قم و یزد منتقل می گردد.
آذربایجان درانقلاب مشروطه ثروتمندترین ایالت ممالک محروسه بود وهمین قدرت اقتصادی اجازه می داد که یک سال تمام درمقابل قشون مستبدین مرکز مقاومت کند وازمشروطیت دفاع نماید امااکنون آذربایجان طبق آمار وزارت صنایع درمیان سی استان درمقام هفدهم قرارگرفته است و سیاست ویران سازی آن با خشکاندن دریاچه اورمیه همچنان ادامه دارد. فرق اساسی آذربایجانی ها با سایر ملیت های غیر فارس اینست که آذربایجانی ها قبل از بقدرت رسیدن رضا شاه ملیت حاکم بودند و هزار سال سابقه حکومت دارند وتضعیف اقتصادی وتحقیر فرهنگی آنان یک استراتژی استعماری بوده وهمچنان هست تا نگذارند آذربایجانی ها دوباره قدرت بگیرند .
بیست سال پیش وضعیت اقتصادی واجتماعی کردستان ایران وکردستان عراق مشابه هم بود ولی اززمانی که کردستان عراق تحت حمایت سازمان ملل متحداستقلال نسبی بدست آورد شروع به توسعه نموده بطوریکه اکنون با کردستان ایران قابل مقایسه نیست و زبان کردی درآنجا به زبان دانشگاهی تبدیل شده است اماکردستان ایران همچنان اسیرفقر وعقب ماندگی است که نتیجه مستقیم استعمارداخلی می باشد .
درسال ۱۳۵۰ هنگامیکه بحرین با انجام رفراندوم زیرنظر جامعه بین المللی ازایران جدا ومستقل شد ، جزیره متروک و بی اهمیتی بود که نود ونه درصد مردم ایران ازجدائی آنجا با خبر نشدند همین بحرین اکنون مرکز بیمه وبانکداری منطقه است و درآمد سرانه آن ده برابر درآمد سرانه ایران می باشد.
ترکمن صحرا حاصلخیز ترین زمینهای کشاورزی را دارد اما از دوره رضا شاه به بعد ترکمن ها را سرکوب و زمینهایشان را بین سرهنگان و درباریان تقسیم کردند و جمهوری اسلامی نیز با مهاجرت دادن غیربومی ها به ترکمن صحرا ترکیب جمعیتی انجا را تغییر داده واکنون تمام کارها و زمینهای مرغوی ترکمن صحرا به شیعه های طرفدار حکومت واگذار شده است و سنی زدائی درمنطقه پیش می رود وهمه این اعمال سیاستهای استعماری می باشند.
ممکن است گفته شود که حکومتهای دیکتاتوری چنین دره عمیقی بین مرکز وپیرامون ایجاد کرده اند واگرحکومت دموکراتیک وجود داشت چنین نمی شد.
می دانیم که واقعیت ها با اما واگرعوض نمی شوند باید قبول کرد که کشوری چند فرهنگی وکثیرالمله با ۱۶۴۸۰۰۰ کیلومتر مربع مساحت ویکصد میلیارد دولاردرآمد سالیانه نفت اگربا حکومت متمرکزو توسط یک ملیت اداره شود نتیجه ای غیرازاین ببارنمی آورد . حکومت متمرکز گهواره دیکتاتوری است واین دیکتاتوری زمانی کامل می گردد که ریشه اقتصادی داشته باشد و درآمد نفت برای حکومت مرکزی ایران این امکان را فراهم می سازد و پایه های دیکتاتوری را تثبیت می کند . دراینجا نیت حکام دردرجه بعدی اهمیت قرارمی گیرد. قدرت تمایل به انحصاروفساد دارد وساختارمتمرکز را تدریجابه دیکتاتوری تبدیل می کند.
طی نزدیک به یک قرن گذشته بعلت تداوم ستم ملی درایران ملیت فارس رشد کرده وقدرتمند شده وسایرملیت ها یا آسیمیله شده اند ویا فقیرتر شده اند . فرهنگ وهویت ملیت های غیرفارس تخریب ونابود شده ودرعوض تمام بودجه آموزشی کشور به توسعه فرهنگ فارسی اختصاص یافته است . نقش ملیت های غیرفارس دراداره کشور روز بروز کمتر شده تا بدانجا که اکنون بعضی از ملیت ها مانند بلوچ ها وترکمن ها اصلا درحاکمیت کشور نقش ندارند و بعضی دیگرمانند آذربایجانی ها با اینکه لا اقل یک سوم جمعیت کشور راتشکیل می دهند فقط درپست های درجه دوم وکم اهمیت حضور دارند و روز بروز نیزحاکمیت کشورتک ملیتی ترشده وبیش ازپیش درانحصارملیت فارس قرارمی گیرد.
مرزداران غیور
در کتابهای درسی فارسی، ملیت های غیرفارس را مرزداران غیور خطاب می کنند اما بلافاصله اضافه می کنند که متاسفانه قدرتهای بیگانه برای ازبین بردن وحدت ملی و تمامیت ارضی ایران مرزنشینان را تحریک می کنند تا ایران را تجزیه کنند . این نوع آموزش ها ذهن کودک را ازهمان نوباوگی نسبت به ملیت های غیر فارس که اکثرا در پیرامون کشور ساکن هستند بد بین می کند وکودک تصور می کند که هرترک وکرد وبلوچ وعرب یک تجزیه طلب مادر زاد است مگراینکه غیرآنرا اثبات کند. همین آموزشهای انحرافی و نژاد پرستانه منجر به این شده است که بسیاری از روشنفکران فارس نیز دربرخورد با مساله ملی وخواسته های ملیت های غیرفارس به یک پان ایرانیست و راسیت تبدیل شوند واصول پایه ای دموکراسی را زیر پا بگذارند .بقول پیربوردیو « خشونت سمبلیک» همه جانبه اعمال می شود . وقتی یک کارگر فارس همکار ترک خود را« ترک خر» و دیگری را« تازی »یا «عرب سوسمارخور» خطاب می کند ، خشونت ملتی بر ملت دیگر را نشان می دهد که این زخم زبان ها روح و جان انسانها را آزرده می سازد و فاصله ها را بیشتر می کند.
چگونگی تحقق رهائی ملی
امانسیپاسیون وحق تعیین سرنوشت ملی یک مساله ژئوپلیتیک است و نه تنها به سیاست حکومت مرکزی هرکشور بلکه به سیاستهای منطقه ای وجهانی نیزمربوط می شود . اگرحکومت مرکزی عاقلانه برخورد کند و حق تعیین سرنوشت را برسمیت بشناسد مساله درخود مملکت با صلح وآرامش حل می شود نظیر آنچه که دراکثرکشورهای اروپائی انجام گرفته اما اغلب حقوق ملیت ها از طرف حکومت مرکزی برسمیت شناخته نمی شود وکاربه کشمکش ودخالت خارجی وحتی جنگ داخلی منجرمی شود بدینجهت برای رهائی ملی فراهم بودن شرایط منطقه ای وبین المللی ضروری است .
درقرن بیستم سه بارموج امانسیپاسیون مناطق تحت سلطه را فراگرفت .
مرحله اول زمانی بود که در جریان جنگ دوم جهانی ژاپن با حمله به کشورهای آسیای جنوب شرقی به استعمار کشورهای غربی پایان داد وحق تعیین سرنوشت ملل آن کشورها را برسمیت شناخت. با شکست ژاپن درپایان جنگ کشورهای انگلستان ، فرانسه وهلند خواستند دوباره برگردند واستعمار را مجددا برقرار سازند اما ملل ویتنام و لائوس و کامبوج و برمه واندونزی درمقابل بازگشت استعمارگران مسلحانه ایستادند وآنها را شکست دادند وآمریکا نیزبه تنها مستعمره خود یعنی فیلیپین استقلال داد وباین ترتیب تمام جنوب شرقی آسیا مستقل شد وبا استقلال هندوپاکستان آسیا از استعمار رهائی یافت.
مرحله دوم استعمار زدائی درشمال آفریقا بعد ازجنگ شروع شد و بتدریج به سراسرآفریقا گسترش یافت که جنگهای ضد استعماری تا دهه هشتاد میلادی وسقوط دولت سالازاردرپرتقال که برزیل وجنوب غربی آفریقا را مستعمره کرده بود ادامه داشت ونهایتا با پایان سیستم آپارتاید درآفریقای جنوبی استعمار کلاسیک درافریقا خاتمه یافت.
مرحله سوم با سقوط دیواربرلن شروع شد وباانحلال اتحاد شوروی درسال ۱۹۹۱وبرهم خوردن اردوگاه سوسیالیستی وآزادی ملل شوروی سابق وبعدا کشورهای بالکان پایان یافت .
اشاره به این نکته خیلی مهم است که درجریان جنگ دوم جهانی طرف های درگیرجنگ سیاستها رقبای خود را افشاء می کردند و با اشغال کشورها مخالف بودند وهمچنین برای افزایش قدرت نظامی خود ازمردم مستعمرات سرباز گیری می نمودند که در نتیجه این اعمال باعث بیداری عمومی شد و منجر به استقلال مستعمرات بعد ازجنگ گردید .
بطورخلاصه درپایان جنگ دوم جهانی هنگام تشکیل سازمان ملل متحد ۵۵ دولت دردنیا وجود داشت که عضو رسمی سازمان ملل شدند واکنون اعضاء سازمان ملل متحد با احتساب دولت خودمختارفلسطین به ۱۹۵ رسیده است و روند رهائی ملی و تشکیل دولتهای جدید همچنان ادامه دارد .
چنانکه مشاهده می شود رهائی ملی می تواند خود جوش واز درون باشد مانند مورد الجزایر که البته یک سوم جمعیت خود را درجریان جنگهای استقلال ازدست داد . یا اینکه دراثرجنگهای جهانی ومنطقه ای تحقق می یابد مانند اندونزی (هند هلند)ویا ترکیبی ازایندو مانند اغلب کشورهای آفریقای سیاه ویا دراثرانقراض امپراطوری ها مانند انحلال اتحاد شوروی .
اشکال مبارزه در جریان رهائی ملی به آگاهی ملتی که خواهان حق تعیین سرنوشت است ، به برخورد حکومت مرکزی با حق تعیین سرنوشت . به سیاست کشورهای همسایه و منطقه وسیاستهای جهانی کشورهای بزرگ که منافعی درهرگوشه جهان دارند ارتباط پیدا می کند بدینجهت مبارزه دراین میدان نظیربازی شطرنج است که با تکان خوردن یک مهره آرایش تمام مهره ها عوض می شود وضروری است همه جوانب درنظر گرفته شود بنا براین هدایت مبارزه حق تعیین سرنوشت به تشکل های ملی قدرتمند وسیاستمداران کارکشته نیازمند است تا ملت خود را با کمترین هزینه به پیروزی برسانند وراه را برای استقراردموکراسی درآن جامعه هموار سازد .