آراز نیوز

ارگان خبری تشکیلات مقاومت ملی آزربایجان

دیرنیش
جمعه ۲ام آذر ۱۴۰۳
آخرین عناوین
شما اینجا هستید: / مرکز تحقیقات / تُرکان ایران در نوشتارهای احمد آغااوغلو در نشریه ی صراط مستیقم (متن کامل)- بابک شاهد

تُرکان ایران در نوشتارهای احمد آغااوغلو در نشریه ی صراط مستیقم (متن کامل)- بابک شاهد

تُرکان ایران در نوشتارهای احمد آغااوغلو در نشریه ی صراط مستیقم (متن کامل)- بابک شاهد
9 ژانویه 2015 - 13:46
کد خبر: ۱۲۳۷۱
تحریریه آرازنیوز

مقدمه
احمد آغااوغلو از چهره های سرشناس تاریخ مدرنیته ی ترکیه و قفقاز می باشد. احمد آغااوغلو فارغ التحصیل رشته ی حقوق از دانشگاه پاریس بوده است و حیات فکری وی بسان بسیاری از از اندیشمندان تاثیرگذار تاریخ بشر، فراز و نشیبهای گاهاً متضاد به خود دیده است. وی از جمله شخصیتهایی است که در قفقاز به دنیا آمد در دوران جوانی تحت تاثیر تمدن فارسی قرار گرفت ولی با سفر به پاریس و در گذر عمر خویش چرخشی تئوریک به توران گرایی پیدا کرد و به یکی از پدران فکری این اندیشه تبدیلsiratimustkm گردید. احمد آغااوغلو در کتاب مشهور خود به نام “سرزمین انسان های آزاد” مهمترین شرط کارکردگرایانه در گذار دنیای شرق به مدرنیته را در رعایت حقوق زنان و تغییر الفبای عربی به الفبای لاتین عنوان می نماید. بسیاری از شخصیتهای تاثیر گذار تاریخ معاصر تحت تاثیر اندیشه های وی بودند. از جمله ی این شخصیتها می توان به سیدجمال الدین همدانی، مصطفی کمال آتاتُرک، محمدامین رسولزاده، انورپاشا و … اشاره کرد. در نوشتار زیر انقلاب مشروطه ی ایران، تاریخ ایران و تُرکهای ایران در نوشته های آغااوغلو مورد واکاوی قرار خواهد گرفت. لازم به ذکر است که متن تُرکی مقالات زیر از کتاب “از امّت تا ملّت” اثر پروفسور دکتر عبدالله گون دوغدو استاد گروه تاریخ دانشگاه دولتی آنکارا که در زمینه ی تجددخواهی در دنیای تُرک صاحب آثار فراوانی هستند گرفته شده است.

نوشتارهای آغااوغلو در خصوص تُرکان ایران در نشریه “صراط مستیقم”
سالهای ۱۹۱۰ تا ۱۹۱۴ میلادی مصادف با تضعیف امپراطوری عثمانی می باشد. امپراطوری عثمانی که با تکیه بر امت گرایی اسلامی و اتحاد دنیای اسلام یکپارچگی خود را حفظ نموده بود با گسترش تفکر ملت-دولت گرایی در جهان نتوانست خود را تفکر جدید وفق دهد و با تهاجم دنیای غربی که اندیشه ی امپراطوری بر جهان را در سر می پروراند متلاشی و به کشورهای مختلفی تقسیم شد. در اواخر این امپراطوری برخی از روشنفکران تُرک که عمدتاً مهاجرین تُرک ساکن در ترکیه ی امروزی بودند در تلاش برای بازسازی اندیشه گرایانه این امپراطوری در راستای ناسیونالیسم تُرکی برآمدند. مهمترین نمود این تلاش تئوریک رساله ی “سه گونه ی سیاست” نوشته ی یوسف آقچورا می باشد. یکی از این اندیشمندان احمد آغااغلو از مهاجرین آزربایجانی بود که حفظ امپراطوری را در گرو تغییر رویکرد امپراطوری عثمانی به ناسیونالیسم تُرکی می دانست. به نخستین نوشتارهای آغااغلو در خصوص تُرکان ایران در نشریات اسلام گرایی چون سبیل الرّشاد و صراط مستقیم که مابین سالهای ۱۹۱۰ میلادی تا ۱۹۱۴ میلادی به مدیمر مسئولی محمد عاکف اَرسوی منتشر گردید برمی خوریم. به نخستین اظهار نظر آغااوغلو در خصوص تُرکهای ساکن در ایران و هنگامی که وی در ترکیه سکونت داشت در نشریه ی صراط مستقیم و در بخشهایی از سلسله نوشتارهای وی با عنوان دنیای اسلام برمی خوریم. آغااوغلو در شماره ی ۱۰۸ این نشریه که در سال ۱۹۱۰ میلادی منتشر شده بود در خصوص دیالکتیک شعور ملی تُرکها در ایران چنین می نویسد:
“ورود تُرکها به ایران و امتزاج آنها با قوم فارس سبب احیای دگرباره ی ایران و بقای آن گشت. با امتزاج خصوصیت هایی که در هر دو قوم موجود بود، این کشور روند اصلاحzBK333876JF602_250 گرایانه به خود گرفت. تاریخ و مدنیت فرهنگی فارسها هنگامی که با روحیه ی حکمرانی، شجاعت و اخلاق مادی گرایانه تُرکها درهم آمیخت این کشور جانی دوباره گرفت. چونان که فرهنگ ایران باستانی که با ورود اسلام بدین کشور کاملاً از بین رفته بود و توسط فردوسی سعی در احیای آن شده بود تنها توسط حکومت تُرکان غزنوی و در سایه ی محمود غزنوی توان حیات دوباره پیدا کرد. از زمان انقراض ساسانیان تا زمان نگارش اثر فردوسی در ایران اثری از تمدن و فرهنگ فارسی باقی نمانده بود. زبان، ادبیات، رسوم ملّی و حیات ملّی تماماً فراموش شده بود و دیگر هیچ گونه اثری از زبان پهلوی برجای نمانده بود و تنها در اطراف نیشابور، یزد و کرمان گروههای کوچک زرتشتی و چند کتاب کوچک دینی باقی مانده بود.
اما پس از آنکه تُرکها در ایران حکومت را در دست گرفتند و کل قسمت شرقی دنیای اسلام و خلافت اسلامی در چنبره ی قدرت آنها قرار گرفت؛ به جای توسعه و ترویج زبان، ادبیات و فرهنگ تُرکی شروع به ترویج و گسترش زبان مورد استفاده توسط فردوسی و ادبیات و فرهنگ تولید شده توسط وی نمودند. این روند با چاپ و ترویج کتاب شاهنامه اثر فردوسی توسط محمود غزنوی آغاز گردید و پس از آن این روند در حکومتهای آل بویه، سلجوقیان، اتابکان، صفوی، افشار و قاجار ادامه پیدا کرد. در این نهصد سال، تمامی حکمرانان تُرک حاکم در ایران پی گیر این رفتار شدند.
تبدیل زبان مورد استفاده ی فردوسی به زبانی فراگیر در آسیای غربی و پرورش فردوسی ها، عمر خیّام ها، نصیر طوسی ها، دهلوی ها، سعدی ها و حافظ ها به مدد و یاری حاکمان و امیران تُرک محقق گشت. در ایران نیز بسان مناطق دیگر جهان، تُرکها تنها به امور حکمرانی بسنده نموده و در شیوه ی زنگی و آداب و رسوم مردم دخالت نکرده بودند. تُرکها تنها به امور جنگی، اداری و حفظ کشور مشغول شده و تجارت، اقتصاد و ادبیات را به مردمان بومی و دیگران واگذار کردند.
این است جنبه ی ضعف تُرکها! این قوم در طول تاریخ هیچگاه در خصوص قومیت خویش حساس نگشته و به هر کجا که رسیده است خود را اهل آنجا قلمداد کرده است و روح مکان جدید را درونی نموده و به رنگ جدید درآمده است. در استانبول بیزانسی، در آسیای غربی عرب و فارس، در هندوستان هندی و در تُرکستان شرقی چینی گشته است. بدین دلیل است که هم اکنون تُرکی که در قفقاز زندگی می کند از تُرک ساکن در ارضروم، تُرک ارضرومی از تُرک استرآبادی، او هم از تُرک آزربایجانی و تُرک ساکن در ترکستان بی خبر است. حال آنکه تمامی این افراد دارای نژاد، زبان و روح مشترک بوده و از استانبول تا گولجه تشکیل جمعیتی پنجاه-شصت میلیونی می دهد. اگر در خصوص حاکمان این مناطق تحقیق گردد تُرک بودنشان مشخص می شود. حاکمان تونس، حاکمان مصر، حاکمان و امیران ایران و هندوستان همگی اصالتاً تُرک بوده اند.
امروزه نیز حاکمان و امیران در ایران به خصوص در ایالت آزربایجان تُرک بوده و ساکنانش تُرک می باشد. با نگاهی واقع بینانه متوجه می شویک که امروزه تُرکها ایران و روح ایرانی را پای برجا نگاه داشته اند. امور سیاسی، اجتماعی، مطبوعات، ادبیات و سرنوشت ایران در دست تُرکها است. اما تعلق قومی این تُرکان در امور فوق الذکر مفقود می باشد. این تُرکان هیچ تفاوتی میان خود و فارس ها نمی بینند و برای بقا و یکپارچگی مفهوم جغرافیای وطن تلاش می نمایند. مطالعه ی تاریخ انقلاب ایران نشان می دهد آنچه که سبب پیروزی این انقلاب گردید، دخالت تُرکهای ایران به خصوص مرکز حکومتی آزربایجان یعنی تبریز در این انقلاب بود. اما متاسفانه باید اعتراف کنیم که تُرکهای ایران نتوانستند از این انقلاب بهره ی لازم را ببرند. این کشور بیچاره از یک سو با اشغال از سوی بیگانگان و از سوی دیگر به دلیل توطئه چینی فرقه ها و عشیرتهاBB1286B7-C0D5-4C10-A0F1-75929A6A46F3_mw800_s بر علیه یکدیگر در آستانه ی نابودی است. در مقاله های آتی مان مشکلاتی که این وضع می تواند برای ممالک عثمانی پدید آورد را شرح خواهیم داد. اکنون تنها به بیان این مسئله اکتفا می کنیم که آن هم از فقدان قوه ی مرکزی مستحکم در ایران نشات می گیرد. نیرویی که بتواند تمامی نیروهای دیگر را تحت فرمان خویش درآورده و متحد نماید. در اثنای انقلاب یقیناً چنین نیرویی وجود نداشت. چنین وضعیتی در سایر نقاط دنیای اسلام نیز وجود داشت ولی تاریخ نشان داد که متحد کردن کشور تحت یک سیستم غیرممکن نمی باشد. تمامی رنجها و مصیبتهای ایران از این مسئله نشانت می گیرد. با پندگیری از این درس است که عثمانی ها باید ارزش “جمعیت اتحاد و ترقی” را درک نمایند و با تمام وجود بدین جمعیت به خصوص نظامیانی که داخل این جمعیت شده اند یاری رسانند. مطمئن باشید که اگر این جمعیت عثمانی یا زیرپای استبدا له می شد و یا تحت اشغال و تفرقه اندازی بیگانگان از بین می رفت. ان شا الله در نوشتارهای آتی مان هنگام شرح وضعیت ایران این نکته را بسط خواهیم داد.”(۱)
به نظر آغااوغلو تُرکها در طول تاریخ مستعدترین ملت برای آسیمیلاسیون بوده اند و این نکته علاوه بر تُرکهای جهان در میان تُرکان ایران نیز دیده شده است. این نوشتار در شماره ی ۱۰۴ نشریه ی صراط مستقیم منتشره در سال ۱۹۱۰ میلادی منتشر گشته است که نکته ی قابل توجه دیگر در این نوشته اشاره ی وی به حضور تُرکها در ایران از تاریخ باستان می باشد. بنا به نظر آغااوغلو:
“اهمیت نقش ایرانیان در دنیای اسلام برای افرادی که واقف به تاریخ اسلام می باشند پوشیده نیست. در سالهای نخستین سلطنت عباسیان که مدنیت اسلامی توسعه پیدا نمود، ایرانیان نقشی مؤثر داشتند. از جمله در زمینه های کشف حقایق و لدنیّات اسلامف توضیح و تفسیر قرآن و تکوین قوانین شریعت اسلامی تلاش مؤثری داشته اند. وجود افرادی چون امام فخر رازی، کشّاف، جلال الدّین رومی و غیره که به ماوراءالنهر منسوب بوده و ایرانی الاصل بودند سبب گشت که ایرانیان در راه ترقی و تعالی اسلام نقش ممتازی داشته باشند. در اصل سرشت سریعاً انفعال پذیر و حساس این قوم که سبب می گردد دارای قدرت تخیّل قوی باشد باعث شد که به این درجه ی ممتاز در علوم فکری در دنیای اسلام دست یابند. بخش عظیمی از علوم فلسفه، تصوّف و تفکر در اوایل سلطنت عباسیان توسط ایرانیان و در ایران پدیدار گردید. منشا و مبدا فرق مذهبی گوناگونی چون، معتضله، اشاعره، زیدیّه، اسماعیلیه، باطنی، فدایی، کریم، خانی، شیخی، بابی و غیره ایران می باشد. خلاصه، ایران در تاریخ اسلام همواره مکانی پر جنب و جوش بوده است. این نقش ایرانیان در گسترش زبان فارس ها در آسیای غربی نیز حائز اهمیت می باشد. هر آنچه که به ذهن ایرانیان می رسد با سرعتی برق آسا در دنیای اسلام منتشر می شد.
تا زمان ظهور صفویان ایران به عنوان جزء لاینفک دنیای اسلام بود. اما این سلسله تحت تاثیر یک سری توهمات وهیم ایران را در راستای منافع صفویان از دنیای اسلام منفرد و مجرّد کرد. اما دیری نگذشت که نابغه ای چون نادر شاه افشار ظهور کرد با وقوف به نتایجی که این تفرقه و تجرّد می تواند به بار آورد تلاش نمود که اتحاد و همدلی پیشین را دگرباره احیا نماید و امروز شکر خدا که این فکر در ذهن تمامی مسلمانان گسترده گشته است.
لاکن در دوره ی حکمرانی صفویان بر ایران حوادث مهمی به وقوع پیوست. این واقعه، حرکت گروه های دیگری از اقوام تُرک به سوی ایران و امتزاج در ایران بود. در اصل از دیرباز قوم تُرک با قوم فارس بیگانه نبود. چنانکه در نوشتار پیشین بیان کردیم، شاهنامه ی فردوسی که می توان درجه اعتبار آن را با کتاب ایلیاد و اودیسه ی هومر برابر دانست توسط حمایت تُرکها آفریده و منتشر گشت. فارسها تُرکها را قرنها قبل از میلاد مسیح می شناختند. حتی در نتیجه ی حفاری های به عمل آمده توسط اروپائیان در ایران وجود تُرکها در این کشور از زمان باستان اثبات گشته و حتی ابداع الفبا و خط میخی توسط این تُرکان در ایران اثبات شده است.
لاکن از زمان ظهور ساسانیان تا چند قرن پس از ورود اسلام به ایران مدارک و منابع معتبری دال بر چگونگی ارتباط تُرکان و فارسها در ایران در دستمان موجود نیست. ۹۷۱۰۶۶_۵۱۳۲۷۲۵۳۲۰۸۱۶۳۷_۳۹۱۰۸۲۲۰۴_nحتی به نوعی قطع این ارتباط نیز به ذهن انسان می رسد. از قرن سوم هجری قمری است که ارتباط میان تُرکها و مسلمانان آغاز می شود. اقوام تُرک در ماوراءالنهر و تُرکستان به جنگ با اعرابی که خواهان گسترش اسلام هستند می پردازد. مسلمانان جنگاوری و شجاعت تُرکان در میدان جنگ و سخاوت و متانت را در روابط شخصی شان تقدیر می کنند و مفتون ویژگیهای اخلاقی و فضائل تُرکان می گردند. فارس ها که در صفوف اعراب جنگ می کردند نیز مغلوب این حسشان می شوند. به گونه ای که تُرکانی که در اثنای جنگ اسیر می شدند به بالاترین قیمت به فروش می رسیدند. سلاطین، امراء، عیان و اشراف با یکدیگر برای به خدمت گرفتن غلام و کنیزان تُرک به رقابت می پرداختند. در بسیاری از اشعار حافظ شیرازی به بیت هایی برمی خوریم که در آنها متانت و زیبارویی تُرکها را ستوده است. این کنیزان و غلامان که در سرای اعیان زندگی می کنند با گذر زمان با آداب اسلام آشنا شده و در برخی موارد نیز نقش آموزگار به خود می گیرند و رفته رفته میان تُرکان و دنیای اسلام رابطه ی تنگاتنگی برقرار می گیرد؛ تا اینکه خلافت عباسی و عباسیان جهت حفظ خود و خلافت اسلامی به فکر یاری گرفتن از تُرکان برآمدند و لشکری متشکل از تُرکان جهت حفظ سرای خلافت تشکیل دادند. این لشکر با گذر زمان و نشان دادن صداقت خود امور کشوری را نیز بر عهده گرفتند و زمانی فرا رسید که خلیفه اسلامی در بغداد خود را اسیر و فرمانبردار تُرکان دید. تُرکان به دلخواه خود خلیفه را عزل و فرد دیگری را جای وی برمی گزیدند. این تُرکان ارتباط خود با تُرکهای ماوراءالنهر و تُرکستان را حفظ نموده بودند و آنها را به اطاعت از خلافت اسلامی دعوت می کردند. علاوه بر این افراد لایق را از میان خویش برگزیده و به عنوان امیر و حاکم به ایالات مختلف می فرستادند. در سایه ی این اعمال بود که در اواسط دوره ی عباسیان شاهد گسترش خلافت اسلامی به سوی قسمتهای شرقی خلافت و محل سکونت تُرکان می شویم. نکته ی قابل توجه در این میان گسترش و استیلا بر قسمتهای شرقی خلافت اسلامی از سوی تُرکان بدون استفاده از سلاح جنگ پیش از امیرتیمور و چنگیزخان می باشد. در تاریخ عمومی قدیم چنین گسترشی بدون جنگ کمتر دیده شده و مثالی بر فطرت انعطاف پذیر تُرکها است.
بدین صورت در اواسط خلافت عباسیان، کل ایران، ماوراءالنهر، اطراف دریای خزر و افغانستان به زیر استیلای تُرکان درمی آید. حاکمان این ایالات اگرچه در ظاهر از سوی خلیفه ی عباسی تعیین می شد ولی در اصل حکومتی مستقل داشت و حیات معنوی دوباره ی ایران از این زمان شروع شد. چراکه تُرکان بسان همیشه و نقاط دیگر جهان، هویت خود را فراموش کرده و شروه به دیدن خود در قامت هویت قومی دیگر نمودند. این ویژگی تُرکان در طول تاریخ بوده است که در هر مکانی قرار می گرفتند، قومیت خود را فراموش کرده و تلاش برای گسترش و توسعه ی فرهنگ و مدنیت محیطی که در آن قرار می گرفتند می نمودند. تُرکها در هر جا که حکومت را در دست می گرفتند به جای تلاش در راه هویت خود روح معنوی مکان و محیط جدید را گرفته و به رنگی نو درمی آمدند. این خصوصیت تُرکان در حاکمیت سبب بقا و پایداری بسیاری از اقوام در طول تاریخ گشت که در نوشتار آتی مان بدان اشاره خواهیم کرد.”(۲)
در نوشتاری که آغااغلو در شماره ی ۱۰۷ نشریه ی صراط مستقیم منتشر نموده است به واکاوی و بیان اندیشه ی خود در خصوص سلسله ی قاجاریه و چرایی ظهور انقلاب مشروطیت در ایران که تُرکهای آزربایجان جنوبی به عنوان بازیگران اصلی به ایفای نقش پرداختند می پردازد. در ضمن آغااوغلو که رابطه ی نزدیکی با سیدجمال الدّین اسدآبادی (افغانی) داشت به بیان علت قتل ناصرالدّین شاه از سوی میرزا رضای کرمانی می پردازد. نظر آغااوغلو در این خصوص بدین گونه است:
“پس از روی کار آمدن سلسله ی قاجاریه ایران رو به انحطاط و عقب ماندگی گذارد. به جز فرزند فتحعلی شاه، عباس میرزا فرد دیگری در این خاندان استعداد و هنر لازم Gazetelerبرای پیشرفت و حکمرانی و اداره ی امور کشور را از خود نشان نداد. سلسله ی قاجاریه به جز حسادت، بخل، ظلم، ستمگری، پایمال کردن حقوق ملّت و مملکت کار دیگری بلد نبوده و به عنوان بلایی عظیم برای ایران محسوب می شدند و تا حد امکان ایران را به ورطه ی نابودی کشاندند. این سلسله هیچ گونه وابستگی به قوانین شریعت، اصول اداره ی کشور و هویت ملّی خویش قائل نبودند. کارها دل به خواه وابستگان این سلسله و در اغتشاش ادامه پیدا می کرد.
ناصرالدّین شاه نمونه ی بارز تمامی ویژگی های سلسله ی قاجاریه می باشد. در نیم قرن حکومت این شاه مستبد، هوسران، جبّار و ظالم، کشور به معنای واقعی نابود شد. این شخص پادشاه فرانسه لوئی چهاردهم را به عنوان الگوی خود برگزیده بود. تحت تاثیر او، جمله ی منم و دیگری نیست را وِردِ زبان خود نموده و برای رسیدن به نیات خویش تمام روح ایران را نابود کرد.
از دیرباز دو قشر بر ایرانیان صاحب نفوذ بودند. یکی از اینها اشراف، اعیان و نجبا و گروه دیگر علما بودند. ناصرالدّین شاه با تمام قدرت به سرکوب این دو قشر پرداخت. با سرکوب اعیان و اشراف امور اداره ی کشور در دست جاهلان و اجلاف قرار گرفت. این تازه به دوران رسیده ها که تا حد وزارت و صدراعظمی نیز پیش رفتند شروع به تحقیر و کسر امتیازات اشراف و اعیان و نجبا پرداختند و این امر سبب حساس شدن این قشر گردید.
در خصوص علما نیز به وسیله پول و ایادی خویش به طرق گوناگون این قشر را در میان مردم خوار و زبون نمودند.
نباید چنین پنداشت که هدف ناصرالدّین شاه از این اعمال، خلع ید اصحاب قدرت و ثروت و کوتاه نمودن ید ظلم بود. اگر چنین بود، بسیار عالی می گشت و نام وی تا به ابد به نیکی یاد می گردید. اما وی هدف دیگری داشت. وی می خواست که تمامی مخالفان در برابر حکومت مطلق و بوالهوسی های خود را از میان بردارد. حقیقتاً پس از نابودی این دو قشر و خالی ماندن میدان، وی به تاخت و تاز و ستم پرداخت. تمامی مردمان به بازیچه ی لهو و لعب و ظلم و فساد وی تبدیل شدند. در کشور امنیتی برای جان و مال و حتی ناموس باقی نمانده بود. حریصانی که جز به سعادت خود به چیز دیگری فکر نمی کردند و در اطراف وی جمع شده بودند و هرگونه اعتراض در کارهای وی را اغتشاش تلقی کرده و به سرکوب می پرداختند. دیگر کسی را یارا و جرات اعتراض و بیان حقیقت نمانده بود. تمامی ایران سر به زیر انداخته و مشغول عبادت عبودیت این حکمرات مستبد گشته بودند.
این پادشاه مستبد حقیقتاً خود را سایه ی خدا بر زمین و ظل الله پنداشته و در سایه ی حماقت انسانها اموال ممالک محروسه را به دلخواه خود هدر می داد. این فرد در عمر شصت و پنج ساله ی خود و پادشاهی پنجاه ساله اش برای یک بار هم شک نکرد که مردم ایران بسان کفشهای وی اموال شخصی او نیستند. به دلخواه خود افراد را اعدام کرده، به دار آویخته یا می سوزاند. تمامی ایران را میان فرزندان و خانواده ی خویش تقسیم کرده بود. این فرزندان نیز با الگوگیری از اعمال وی رفتارهای او را بسان رهنمودهایی خلل ناپذیر تلقی می کردند. تمامی فکر اینها نیز چپاول اموال مردم و تجمیع آنها در بانکهای انگلستان بود. در نتیجه ی این ظلم شاه و شاهزادگان صبر اهالی سرریز شد و پایان ظلم پنجاه ساله ی این شاه را رضا نامی رقم زد. چرایی قتل ناصر الدّین شاه توسط این فرد نیز حکایتی در خور تامل را داراست.
رضا و همسرش صاحب یک فرزند دختر و یک فرزند پسر بودند. روزی حاکم ولایتی که رضا در آن سکونت داشت چشمش به همسر رضا افتاده و می خواهد به وی تجاوز نماید و شوهر این زن یعنی رضا را مجبور می کند که همسرش را در اختیار او گذارد. رضای بیچاره به تهران رفته و شکایت خود را نزد حضرت همایون ناصرالدّین شاه برده و عرض حالی برای وی می نویسد. به جای اجرای عدالت، شاه دستور می دهد که این فرد گستاخ را به تلکه ببندند. چراکه گویا باید تمایل شاهزاده به همسر رضا ازAğaoğlu سوی وی باید به عنوان الطفات و مرحمت تلقی می شد. بدین صورت رضای بیچاره مجبور به بازگشت از تهران می شود؛ اما نمی دانست که فلاکتی تازه چشم به راه او است. شاهزاده ی قاجار پس از تجاوز به همسر وی دست بر دختر او نیز گذارده و به زور دختر را گرفته و بسان مادرش مورد تجاوز قرار می دهد. این دفعه نیز رضا به تهران رفته و شکایت و عرض حال خود را به تهران می برد. شاه نیز این بار دستور به قتل رضا می دهد. رضا به هر نحو ممکن فرار می کند. اما این فرار برای ادامه ی حیات نبود چراکه دیگر زندگانی برای کسی که شرف و ناموسش این چنین پایمال شده بود معنا نداشت. قلب رضا مملو از حس انتقام گردیده بود و به همین جهت راهی استانبول می شود. در آن زمان سیدجال الدّین افغانی که به سبب مبارزات خود مجبور به ترک وطن گردیده و در تلاش و تفکر برای حل مشکلات دنیای اسلام بود و فریب وعده های سلطان عبدالحمید را خورده در سرای سلطان عبدالحمید اقامت داشت. او نیز زمانی طعم ظلم ناصرالدّین شاه را چشیده بود. رضا به سید جمال مراجعت نموده و با وی در خصوص این موضوع استشاره می کند. سید جمال نیز بیان می دارد که جهت رضای پروردگار و پیامبر از میان برداشته شدن این پادشاه ظالم واجب است.
این فتوا تمامی دردهای رضا را درمان می کند و یک راست از استانبول راهی تهران می گردد و منتظر فرصتی مناسب می ماند. روزی ناصر الدّین شاه جهت دعا و زیارت به بارگاه شاه عبدالعظیم می رود اما نمی دانست که رضا قبلاً در این زیارتگاه مخفی شده بود و ناگهان در مقابل ناصرالدّین شاه ظاهر شده و خنجر انتقام را بر سینه ی وی فرود می آورد. شاه ظالم نیز در همان لحظه کشته می شود.
تمامی ایران، این خبر را چونان مژده ای مسرت آمیز شنید. اما تاثیرات این کابوس عظیم هم اکنون نیز گریبانگیر ایران است و ایران از لحاظ مادی و معنوی نابود گشته است.”(۳)
در شماره ی ۱۰۸ نشریه ی صراط مستقیم آغااوغلو در واکاوی زمینه های انقلاب مشروطیت ایران به بیان تاثیر استبداد ناصرالدین شاهی بر فرهنگ عمومی و اقتصاد ایران می پردازد. نوشتار با انتقاد از جریان روشنفکری آن زمان به تاثیر فرهنگی استبداد بر توده ی مردم پرداخته و علت ظهور فرقه ها و جریان های مذهبی را روح استبدادزده ی ایرانیان و خیانت روشنفکران ایرانی بیان می کند.
مقاله ی آغااوغلو بدین شرح است:
“در نیم قرن حکوکت ناصرالدین شاه در ایران حیات ملی در این کشور به کلی نابود گشت. از ادبیات فارسی که به درجه ی اعلا و شکوفایی در آن دوران دست یافته بود دیگر اثری نماند. زیر ستم ناصرالدین شاه استعدادها و اذهان فرصت شکوفایی نیافته بودند. عقلها منجمد و دلها یخ بسته بودند. مردم مجال تفکر نیافته و به امرار معاش روزمره بسنده کرده بودند. تفکر آزادیخواهی از اذهان رخت بربسته و میدان برای چاپلوسان مهیا گشته بود. ادبیات که مهمترین نقش در تغذیه ی روح ملی ملت ها را دارد به کناری نهاده شده بود. ادبیات در آن زمان به مدح و کاسه لیسی این سلطان جبار تبدیل گشته بود. تمامی شعرا و ادبا زمان ناصرالدین شاه مشغول حمد و ثنای این یار دین و یاور ملت گشتند و بدین سبب در این زمان ادیبی راستین ظهور ننمود. هر آنچه سروده می شد قصیده هایی در مدح کبر و غرور پادشاه بود. هیچ کس جرات بیان حق و حقیقت را نداشت.
بدین سبب بود که صدراعظم مقتدری چون میرزا تقی خان و دیپلمات برجسته ای چون میرزا ملکم خان مقهور و طرد شدند. در این شرایط بود که مردم ایران در سفالتیsirat-i-mustakim-mecmuasi تمام گذران حیات می کردند و امید نجاتی باقی نمانده بود و همه در یاسی جانفرسا بسر می بردند. تجارت و صنعت ورشکسته شده و کشاورزی فراموش شده بود. هوس و میل ترقی و پیشرفت برای کسی باقی نمانده بود. چراکه هرکس چونانکه از جانش امین نبود از مال خویش نیز بیم داشت. در زمان ناصر الدین ضبط و مصادره ی اموال افرادی که ثروتمند می شدند، از سوی شاه یا شاهزادگان رایج شده بود. بدین سبب بسیاری از این ثروتمندان ترک موطن کرده و به کشورهای دیگر مهاجرت نمودند. هر سال مابین دویست و سیصد هزار ایرانی به خارج از ایران مهاجرت می کرد. این افراد یا به عثمانی، یا قفقاز و یا از طریق خلیج فارس راهی هندوستان می شدند. این مکان های خالی شده از سکنه نیز به زمین های بایر تبدیل می شد.
جغرافی دان مشهور فرانسوی مسیو راکلو در کتاب جفرافی خویش چنین می نویسد که، اگر این وضعیت مدتی نیز ادامه پیدا می کرد ایران بسان آنچه که به صحرای آفریقا در آفریقا مشهور است به صحرای آسیا تبدیل می شد. چراکه در قسمت اعظم ایران کم آبی و خشکی های عظیم درجه رطوبت پایینی را برای این کشور رقم زده است. در گذشته به سبب همیاری ها و مساعدتهای حکومت ها اهالی به آبیاری و کشت زمین های خود مشغول می شدند و از جان و مال خود امین بودند و در این زمینه از سوی حکومت تشویق نیز می شدند. اما استبدا ناصرالدین شاه هیچ میل و هوسی برای کار در میان اهالی باقی نگذاشت و مهاجرت گسترده ی اهالی این زمین ها را زمینهای خشک و بایر تبدیل کرد.
تاثیر این استبداد تنها محصور به فلاکت های مادی نماند و از لحاظ معنوی و روی نیز ضربات جبران ناپذیری بر روح جمعی وارد نمود. به راستی بدترین تاثیر استبداد بر مردم تاثیر فرهنگی آن می باشد. خسارتهای مادی قابل جبران است اما ترمیم فرهنگ عمومی بسی دشوار و زمانبر می باشد.
افکار و ویژگی های عمومی که به یاس و کدر دچار شده بودند با مداحی و چاپلوسی های هرزه گویان سعی و کوشش را رها نموده و زندگانی خود را به عیاشی و بطالت می گذراندند.
اعیان و اشراف زمان خویش را در میخانه ها و تریاکخانه ها گذرانده، روزها خوابیده و شبها به شراب شیراز و کنیاک پاریس عادت کردند. در میان مستی شراب و خماری تریاک خواستند که مصیبتهایی را که بدان دچار شده بودند را فراموش نمایند. در نتیجه ی این امر، مست و خراباتی بودن، عیش و عشرت، دروغ، ریا و خصوصیاتی این چنینی به فرهنگی عمومی تبدیل شد.
عالمان نیز به جای آنکه به چاره یابی در خصوص وضعیت کنونی ملت بپردازند ره به گذاری دیگر پیمودند. برخی از علما سعادت خود را در پیمودن راه ارازلی که خود را فاضل و ادیب می دانستند و کاری جز مدح و ثنا و شعر گفتن بلد نبودند، دیدند و به ثنای مستبد پرداختند. این عالمان با مشروعیت دادن به کارهای ظل الله در چپاول و غارت اموال عمومی شرکت کردند. بخش دیگر نیز یا گوشه ی انزوا را ترجیح دادند و بخشی نیز در میان مردم به بهانه ی تصوف به رواج خرافات و زهد و تقوایی که هیچ ارتباطی با دین نداشت، پرداختند. بدین سبب که دوره ی ناصرالدین شاه دوره ای پر جنب و جوش در حوزه ی مسائل دینی بود و فرقه هایی چون بابیت، شیخی و کریمخانی در این زمان ظهور کرد. تنها علت و منشا این گسترش مباحث دینی، کابوس عظیمی به نام ناصرالدین شاه بود که بر پیکره ی ملت فرود آمده و مردم به سبب پر کردن افکار به یاس آمیخته ی خویش و دلهای خالی شده ی خویش بدین فرقه های و مسائل پناه بردند.
در این زمان به جای آنکه چند عالم واقعی پیدا گشته با جسارتی تمام به بیان این کاستی ها بپردازد چاپلوسان و متملقانی مقام پرست و شهرت دوست مردم را با توهمات و خیالاتی نادرست مشغول کردند. تریاک و مخدرها ذهن این عالمان را مختل و مشوّش نموده بود. عوام الناس نیز فریب این افرادی که تنها چند کلمه ی عجیب و غریب را قادر به تلفظ بودند خورده در سرگردانی گذران حیات می کردند.”(۴)
آغااوغلو در شماره ی ۱۰۹ نشریه ی صراط مستقیم به نتایج و چگونگی مصرف قرض های ناصرالدّین شاه از بیگانگان، ویژگی شخصیتی مظفرالدّین شاه و نقش نشریات تجدد طلبی تُرکی منتشر شده در روسیه بر شروع انقلاب مشروطیت در ایران می پردازد.
آغااوغلو در این موارد چنین می نویسد:
“ناصرالدّین شاه ایران را نه تنها از داخل کشور بلکه در خارج از کشور نیز به ورطه ی نابودی کشاند. واردات از خارج در این کشوری که روزبه روز رو به انحطاط می گذاشت حتی کفاف اسرافهای اطرافیان ناصرالدّین شاه را نمی کرد از این رو این افراد و ناصرالدّین شاه به فکر قرض گرفتن از بیگانگان افتادند. این قرض گرفتن از خارج سبب آغاز روندی در ایران شد که در سالهای آتی به ورشکستگی این کشور منجر گردید.
قرض گرفتن از خارج برای یک کشور نه مایه ی سرافکندگی و نه مایه ی غرور است.حتی کشورهای پیشرفته ای چون فرانسه، انگلستان، آلمان و آمریکا نیز مبالغی درmetbuat7777 حد پنج شش میلیارد از خارج قرض می کنند. اما برای اینکه این استقراض سبب فلاکت در یک کشور نگردد باید در شرایط خاصی مصرف گردد که مهمترین آن انجام عملیات های عمرانی در یک کشور یا صرف پولهای قرض گرفته شده در توسعه ی تجهیزات دفاعی یک کشور می باشد. اگر پولهای قرضی در این موارد مصرف شود دیری نخواهد گذشت که از سود حاصل از راههای کشیده شده در کشور یا سایر موارد عمرانی و صنعتی قرض بازپس داده شده و این تاسیسات به عنوان سود در داخل کشور باقی خواهند ماند.
در زمان ناصرالدّین شاه قطعاً این موارد رعایت نگشته بود. پولهای قرض گرفته شده تنها به مصر عیش و عشر و اسراف می رسید. بدین سبب بود که در مدتی کوتاه این کشور تمامی منابع و ثروتهای خود را در اختیار انگلستان و روسیه گذارد. بیگانگانی نیز که از دیرباز برای به چنگ آوردن ایران دندان تیز کرده بودند نیز منتظر چنین فرصتی بودند. در گام اول روسیه و انگلستان تحت لوای نام های گوناگون به تاسیس بانکها در ایران مبادرت ورزیدند. این بانکها با وامهایی با نرخ بهره های بالا تمامی احتیاجات این مستبد بوالهوس را تامین می کردند و در قبال این نرخ های بهره امتیازات انحصاری منابع معدنی و ثروتهای طبیعی ایران را خواستار می شدند. تمامی وامهای گرفته شده نیز حتی اندک مقداری نیز صرف امور عمرانی و توسعه ی اقتصادی نمی شد. تنها کار صورت گرفته در آن زمین کشیده شدن هفت کیلومتر خط راه آهن مابین تهران و حرم شاه عبدالعظیم بود. حتی یک مؤسسه نیز که لایق نام مدرسه و آموزشگاه باشد وجود نداشت. از نیروهای زمینی و دریایی نظامی تنها نامی باقی مانده بود. تمامی پولها صرف اسراف اعیان و نزدیکان ناصرالدّین شاه شده و وی با این پولها به سفرهایی با چنان دَبدَبه و کبکه ای به اروپا می پرداخت که تنها در شان امپراطوری های بزرگ مشرق زمین بود. تمامی پولها را صرف فحشا و خوش گذرانی در اروپا می کرد.
اروپایی ها نیز تمدن، مدنیت و اصول اخلاقی را که در میان خود رعایت می کردند به فراموشی سپرده و به تشویق پادشاه مشغول می شدند. چراکه برای آنان اهمیتی نداشت که این پولها به بهای از دست رفتن استقلال ایران و خون چشم ایرانیان مهیا گردیده است. نشریات و مطبوعات اروپا تیتر نخست خود را بدین پادشاه اختصاص داده و با تملّقی تمام وی را برگزیده ترین امپراطور دنیای شرق بیان می نمودند و وی را در این راهی که پیش گرفته بود تشویق می کردند.
حال آنکه در آن زمان و وقتی که ناصرالدّین شاه با فروش ایران بدین سفرها می رفت رفتن ایرانیان به اروپا جهت تحصیل علم ممنوع شده بود و حتی یک صفحه از مطبوعات خارجی نیز اجازه ی نشر در ایران نداشت.
در این شرایط بود که چنانکه در نوشتار پیشین بیان کردیم فردی به نام رضا، ایران را از این مستبد نجات داد و به جای وی مظفرالدّین شاه بر اریکه ی قدرت تکیه زد.
این فرد وقتی که به پادشاهی رسید در سنین سالخوردگی بود. تمامی عمر خود را در تبریز و در حرمسرا به بطالت گذرانده بود. فردی ضعیف النفس اما خوش نیت و خوش قلب بود. حاضر به رنجانیدن حتی یک نفر نیز نبود اما حتی توانایی اداره ی یک نفر را نیز نداشت. بدین سبب اطراف وی مملو از افراد جاهل گردید و کشور به وضعیتی اسفناک تر افتاد.
دقیقاً در این زمان بود که انقلاب و دگرگونی در روسیه به وقوع پیوست. چنانکه در نوشتارهای پیشین بیان کردیم مهاجرین ایرانی زیادی در روسیه به سر می بردند. از این رو مناسبات تجاری و فرهنگی مختلفی میان روسیه و ایران توسط این افراد وجود داشت. بدین علت بود که انقلاب و دگرگونی روی داده در روسیه کم کم به ایران نیز سرایت کرد. واسطه ی این سرایت نیز قفقاز خصوصاً نشریات اسلام گرای قفقاز بودند.
لازم به ذکر است که تا زمان انقلاب روسیه، حکومت روسیه اجازه ی نشر هر گونه کتاب، نشریه و روزنامه را به مسلمانان قفقاز نمی داد. این مسلمانان نیز تنها صاحب یک نشریه به زبان روسی به نام “کاسپی” بودند که با مشقت تمام منتشر می شد. علیرغم تمامی مشکلات مالی و امنیتی این نشریه به تنویر افکار عمومی مسلمانانSeratemostagim در روسیه می پرداخت. اما دایره ی نفوذ آن نیز محدود بود؛ چراکه بسیاری از مسلمانان قادر به خواندن زبان روسی نبودند. به دنبال انقلاب در باکو شروع به انتشار نشریات “حیات” و “ارشاد” نمودیم و خدا را شکر که توانستیم نشریاتی به زبان تُرکی منتشر نماییم. نخستین جرقه های تفکر انقلاب در ایران نیز توسط این نشریات زده شد. چراکه در آن زمان آنچه که لایق نام نشریه باشد در ایران وجود نداشت. حال آنکه در جای جای ایران میلیونها تُرک ساکن بودند. این تُرکان در رابطه ای نزدیک با تُرکان قفقاز بودند و انتشار نشریه به زبان تُرکی فوراً دقت تُرکان ایران را به خود جلب کرد و در تمامی ایران به خرید و خوانش آن پرداخته شد. این نشریات با جدیتی بسیار افکار آزادیخواهانه و مشروطه طلبی را در میان مسلمانان رواج می دادند.
در سایه ی این تنویر افکار بود که کم کم در نقاط مختلف ایران حرکات آزادیخواهانه آغاز گردید. اهالی ایران دیگر به صورت علنی نارضایتی خود را بر زبان می راندند. در تبریز بسان سایر مناطق نیز انتشار نشریات مستقل شروع شد. بسیاری از مهاجرین ایرانی ساکن در قفقاز به موطن خود برگشتند تا راههای رهایی از استبداد و احیای دگرباره ی ایران را هموار کنند.”(۵)
احمد آغااوغلو در آخرین بخش از این سلسله مقالات خویش در نشریه ی صراط مستقیم به تحلیل جامعه ی ایران پس از اعلان مشروطیت از سوی مظفرالدّین شاه می پردازد و بر این باور است که عدم وجود زمینه های لازم در یک جامعه برای قبول معیارهای آزادیخواهی، آزادی به دست آمده به جای آنکه به نظم اجتماعی منجر شود سبب بروز هرج و مرج در جامعه می گردد. آغااغلو این معیارها را تشکیلاتهای ریشه دار آزدیخواه، روشنفکران فداکار و اهالی دین آشنا به نعمت آزادی بیان می دارد و عدم موفقیت انقلاب مشروطیت ایران در نبود بسترهای لازم اجتماعی در ایران بیان می کند.
احمد آغااوغلو در این خصوص چنین می نویسد:
“در میانه ی جبر و ستم موجود در ایران، مظفرالدّین شاه که از ظلم و زورگویی اجتناب می کرد بسان سروشی سرزده در میان اهالی ظهور کرد و با اعلان مشروطیت به نیاز عدالت خواهی مردم پاسخ داد. این واقعه ی ناگهانی حقیقتاً اهالی قلم و فکر را شگفت زده کرد. چراکه ایران که هزاران سال به گونه ای اداره شده بود که هیچ درکی از اداره به روش قانون و عدالت نداشت اکنون با تصویب مشروطیت در خصوص چگونگی اداره ی نوین و فعلین این سیستم سردرگم ماند.
جمله ی آزادی گرفتنی است؛ داده شدنی نیست در ایران به معنای واقعی کلمه خود را نشان داد. اگر یک ملت بدون مبارزه ی طولانی برای آزادیخواهی و فداکاری های گسترده به آزادی دست یابد در چگونگی اداره ی این آزادی سردرگم خواهد ماند. چراکه در جامعه ای که تشکیلات های آزادیخواه ریشه دار، روشنفکران آزادیخواه و اهالی عرفان آگاه به نعمت آزادی موجود نباشد آزادی به دست آمده به جای منجر شدن به سعادت به هرج و مرج منجر می شود. حال آنکه در ایران در هنگامه ی اعلان مشروطیت این بسترهای لازم برای حفظ آزادی و گسترش آن فراهم نبود. در آن زمان ایران فاقد حزب و تشکیلاتی آگاه به خود، آگاه به خواسته های خود و فاقد گذشته ای فداکارانه برای کسب آزادی بود. بی تردید ایرانیانی که قرنها زیر ستم استبداد له شده بودند عاشق آزادی بودند. اما عاشق یک چیز بودند و توان کافی برای حفظ آن پس از دست یابی بدان دو مقوله ی کاملاً جدا از یکدیگر است.
با در نظر گرفتن این موارد است که اهمیت جمعیت اتحاد و ترقی با گذشته ای مملو از بذل جان و مال در راه رهایی ملت به خصوص آشنا به اهمیت معیارهای ملی در Ahmet_Agaogluعدم گذار عثمانی به هرج و مرج و داشتن نیروی لازم برای حفظ آزادی و مشروطیت به دست آمده روشن می شود. این امر را نیز نباید دور از نظر داشت که اسلام در هر مکان به بلاهایی مشابه دچار است. آسمان هر کجا می روی همان رنگ است.
در تمامی جهان مسلمان در زیر ستم دیکتاتوری و استبداد در حال له شدن بودند و در هر جا این شرایط به نتیاجی مشابه منجر شد. یعنی در هر منطقه ظلم و جهالت حاکم، کشور پریشان، بیگانگان مسلط و مردم مأیوس بودند. اخلاق عمومی مردم رو به انحراف گذارده درحالی که روشنفکران جامعه جارچیانی بیش نبودند، جامعه رو به انحطاطی عمیق گذارده بود.
در اینچنین جامعه ای دمیدن روح حیات و امید به مردم از آنچه که تصور می شد، دشوارتر بود. برای چنین تغییری نیروی مرکزی لازم بود که در حالی که حاضر به فدای جان و مال و هستی خود بود آگاهی های لازم برای چگونگی این تغییر را نیز باید کسب کرده بود.
پریشانی وطنمان در دو سال و نیم اخیر را دگرباره از نظر بگذرانید. با اعلان مشروطیت در عثمانی که با هدف دمیدن روح حیات و امید انجام پذیرفت هر بخش از عثمانی خود را روحی جدا انگاشت. غائله ی یمن! حوادث ۳۱ مارت، آرناووتلوک، مقدونیه، آدانا و حوادث حاوران که هم اکنون نیز ادامه دارد. هنوز کابوس روح استبداد دست به گریبان ماست و حس عمومی ملت و جامعه را تحریک می کند. عبدالحمید سرنگون شد اما تاثیرات روانی استبداد عبدالحمیدی هنوز پابرجاست. خدا را شکر که ما دارای نیرو و تشکیلات لازم برای اداره ی جامعه را دارا هستیم. این تشکیلات است که تلاش دارد دگرباره نظم عمومی را در ممالک عثمانی برقرار نماید و ان شا الله در نتیجه ی تلاش های آن دگرباره شاهد نظم عمومی خواهیم بود.
اما اگر این نیرو نبود، سرنوشتمان چه می شد؟ اجزای مختلف عثمانی به جان هم افتاده و بیگانگان بر کشور مسلط می شدند. نگاه کنید، به سبب خرید دو مورد اسباب نظامی چه غوغایی به پا کرده اند. خدا را شکر که نیرویمان توانست بیگانگان را با تمسک به گذشته و تجربه هایمان اقناع نماید.
اما متاسفانه ایران فاقد چنین نیرویی بود. ایرانیان بیچاره! در فقدان چنین نیرویی ایرانیان برای آزادی تلاش می کنند ولی موفق نمی شوند. رفته رفته تسلط بیگانگان بر این کشور افزایش پیدا می کند. کشور در دام هرج و مرج افتاده و خبری از نظم عمومی نیست. احتملاً اگر مظفرالدّین شاه چند سال دیگر نیز زنده بود به سبب آنکه این آزادی را به خواست خود به مردم اهدا کرد می توانست جهت نهادینه شدن آن فعالیت هایی را نیز انجام دهد اما به سبب سالخوردگی و جسم رنجور و بیمارش دو سال پس از اعلان مشروطیت بدرود حیات گفت.
به جای مظفرالدّین شاه خلف ناخلفش محمد علی شاه به سلطنت رسید. این فرد که تمام عمر خود را در تبریز در میان کودکان و زنان گذرانده بود از ادب و تربیت محروم بود و حتی آشنایی به ادبیات فارسی نیز نداشت. در سیمای چاق، بدنظر و بداحوال وی اثری از نجابت و حیا نبود. گویا که این فرد منتسب به خانواده ای سلطنتی که دویست سال گذشته را بر ایران حکم رانده بود، نبود. رفتار و سخن گفتنش رؤسای قبایل را در ذهن انسان زنده می کرد و در سخت دل بودن وی بیان این دو مثال کافی است که؛ در هنگام عصبانیت فحش های رکیک را با لهجه ی تبریزی نثار وزیر و اطرافیان خود می کرد و پس از برقراری مجلس یکی از آزادیخواهان را که دستگیر شده بود خود وی به قتل رسانید و سپس در میان جمع سر و پوست وی را کَند. جلوس چنین فردی به مقام پادشاهی مصیبتی جدید برای ایران گشت.”(۶)

منبع اصلی: از امّت تا ملّت، پروفسور دکتر عبدالله گون دوغدو، انتشارات İQ، استانبول

پانوشت ها:

(۱) صراط مستقیم؛ جلد پنجم، ماه هشتم، سال ۱۳۲۶ هجری قمری مصادف با ۱۹۱۰ میلادی، شماره ۱۰۵، صفحات ۹-۱۱٫
(۲) صراط مستقیم، عالم اسلام؛ مجموعه مقالات، نگاهی به گذشته و حال ایران، جلد ۴، سال هشتم، ۱۳۲۶ هجری قمری مصادف با ۱۹۱۰ میلادی، شماره ۱۰۴، صفحات ۴۵۲-۴۵۳
(۳) نشریه ی صراط مستقیم به مدیرمسئولی محمد عاکف اَرسوی، مجموعه مقالات دنیای اسلام نوشته ی احمد آغااوغلو، جلد پنجم، ماه نهم، سال ۱۹۱۰ میلادی مطابق با ۱۳۲۶ هجری قمری، شماره ۱۰۷، صفحات ۴۵-۴۶٫
(۴) نشریه ی صراط مستقیم به مدیرمسئولی محمد عاکف اَرسوی، مجموعه مقالات دنیای اسلام نوشته ی احمد آغااوغلو، جلد پنجم، ماه نهم، سال ۱۹۱۰ میلادی مطابق با ۱۳۲۶ هجری قمری، شماره ۱۰۸، صفحات ۶۲-۶۳٫
(۵) نشریه ی صراط مستقیم به مدیرمسئولی محمد عاکف اَرسوی، مجموعه مقالات دنیای اسلام نوشته ی احمد آغااوغلو، جلد پنجم، ماه نهم، سال ۱۹۱۰ میلادی مطابق با ۱۳۲۶ هجری قمری، شماره ۱۰۹، صفحات ۷۹-۸۰٫
(۶) نشریه ی صراط مستقیم به مدیرمسئولی محمد عاکف اَرسوی، مجموعه مقالات دنیای اسلام نوشته ی احمد آغااوغلو، جلد پنجم، ماه نهم، سال ۱۹۱۰ میلادی مطابق با ۱۳۲۶ هجری قمری، شماره ۱۱۰٫

روی خط خبر