آراز نیوز

ارگان خبری تشکیلات مقاومت ملی آزربایجان

دیرنیش
جمعه ۲ام آذر ۱۴۰۳
آخرین عناوین
شما اینجا هستید: / مرکز تحقیقات / تُرکان ایران در آثار احمد آغااوغلو (بخش ششم)- بابک شاهد

تُرکان ایران در آثار احمد آغااوغلو (بخش ششم)- بابک شاهد

تُرکان ایران در آثار احمد آغااوغلو (بخش ششم)- بابک شاهد
27 دسامبر 2014 - 14:19
کد خبر: ۱۱۹۹۵
تحریریه آرازنیوز

احمد آغااوغلو در آخرین بخش از این سلسله مقالات خویش در نشریه ی صراط مستقیم به تحلیل جامعه ی ایران پس از اعلان مشروطیت از سوی مظفرالدّین شاه می پردازد و بر این باور است که عدم وجود زمینه های لازم در یک جامعه برای قبول معیارهای آزادیخواهی، آزادی به دست آمده به جای آنکه به نظم اجتماعی منجر شود سبب بروز هرج و مرج در جامعه می گردد.

آغااغلو این معیارها را تشکیلاتهای ریشه دار آزدیخواه، روشنفکران فداکار و اهالی دین آشنا به نعمت آزادی بیان می دارد و عدم موفقیت انقلاب مشروطیت ایران در نبود بسترهای لازم اجتماعی در ایران بیان می کند.
احمد آغااوغلو در این خصوص چنین می نویسد:
“در میانه ی جبر و ستم موجود در ایران، مظفرالدّین شاه که از ظلم و زورگویی اجتناب می کرد بسان سروشی سرزده در میان اهالی ظهور کرد و با اعلان مشروطیت به نیاز عدالت خواهی مردم پاسخ داد. این واقعه ی ناگهانی حقیقتاً اهالی قلم و فکر را شگفت زده کرد. چراکه ایران که هزاران سال به گونه ای اداره شده بود که هیچ درکی از اداره به روش قانون و عدالت نداشت اکنون با تصویب مشروطیت در خصوص چگونگی اداره ی نوین و فعلین این سیستم سردرگم ماند.
جمله ی آزادی گرفتنی است؛ داده شدنی نیست در ایران به معنای واقعی کلمه خود را نشان داد. اگر یک ملت بدون مبارزه ی طولانی برای آزادیخواهی و فداکاری های گسترده به آزادی دست یابد در چگونگی اداره ی این آزادی سردرگم خواهد ماند. چراکه در جامعه ای که تشکیلات های آزادیخواه ریشه دار، روشنفکران آزادیخواه و اهالی عرفان آگاه به نعمت آزادی موجود نباشد آزادی به دست آمده به جای منجر شدن به سعادت به هرج و مرج منجر می شود. حال آنکه در ایران در هنگامه ی اعلان مشروطیت این بسترهای لازم برای حفظ آزادی و گسترش آن فراهم نبود. در آن زمان ایران فاقد حزب و تشکیلاتی آگاه به خود، آگاه به خواسته های خود و فاقد گذشته ای فداکارانه برای کسب آزادی بود. بی تردید ایرانیانی که قرنها زیر ستم استبداد له شده بودند عاشق آزادی بودند. اما عاشق یک چیز بودند و توان کافی برای حفظ آن پس از دست یابی بدان دو مقوله ی کاملاً جدا از یکدیگر است.
با در نظر گرفتن این موارد است که اهمیت جمعیت اتحاد و ترقی با گذشته ای مملو از بذل جان و مال در راه رهایی ملت به خصوص آشنا به اهمیت معیارهای ملی در عدم گذار عثمانی به هرج و مرج و داشتن نیروی لازم برای حفظ آزادی و مشروطیت به دست آمده روشن می شود. این امر را نیز نباید دور از نظر داشت که اسلام در هر مکان به بلاهایی مشابه دچار است. آسمان هر کجا می روی همان رنگ است.
در تمامی جهان مسلمان در زیر ستم دیکتاتوری و استبداد در حال له شدن بودند و در هر جا این شرایط به نتیاجی مشابه منجر شد. یعنی در هر منطقه ظلم و جهالت حاکم، کشور پریشان، بیگانگان مسلط و مردم مأیوس بودند. اخلاق عمومی مردم رو به انحراف گذارده درحالی که روشنفکران جامعه جارچیانی بیش نبودند، جامعه رو به انحطاطی عمیق گذارده بود.
در اینچنین جامعه ای دمیدن روح حیات و امید به مردم از آنچه که تصور می شد، دشوارتر بود. برای چنین تغییری نیروی مرکزی لازم بود که در حالی که حاضر به فدای جان و مال و هستی خود بود آگاهی های لازم برای چگونگی این تغییر را نیز باید کسب کرده بود.
پریشانی وطنمان در دو سال و نیم اخیر را دگرباره از نظر بگذرانید. با اعلان مشروطیت در عثمانی که با هدف دمیدن روح حیات و امید انجام پذیرفت هر بخش از عثمانی خود را روحی جدا انگاشت. غائله ی یمن! حوادث ۳۱ مارت، آرناووتلوک، مقدونیه، آدانا و حوادث حاوران که هم اکنون نیز ادامه دارد. هنوز کابوس روح استبداد دست به گریبان ماست و حس عمومی ملت و جامعه را تحریک می کند. عبدالحمید سرنگون شد اما تاثیرات روانی استبداد عبدالحمیدی هنوز پابرجاست. خدا را شکر که ما دارای نیرو و تشکیلات لازم برای اداره ی جامعه را دارا هستیم. این تشکیلات است که تلاش دارد دگرباره نظم عمومی را در ممالک عثمانی برقرار نماید و ان شا الله در نتیجه ی تلاش های آن دگرباره شاهد نظم عمومی خواهیم بود.
اما اگر این نیرو نبود، سرنوشتمان چه می شد؟ اجزای مختلف عثمانی به جان هم افتاده و بیگانگان بر کشور مسلط می شدند. نگاه کنید، به سبب خرید دو مورد اسباب نظامی چه غوغایی به پا کرده اند. خدا را شکر که نیرویمان توانست بیگانگان را با تمسک به گذشته و تجربه هایمان اقناع نماید.
اما متاسفانه ایران فاقد چنین نیرویی بود. ایرانیان بیچاره! در فقدان چنین نیرویی ایرانیان برای آزادی تلاش می کنند ولی موفق نمی شوند. رفته رفته تسلط بیگانگان بر این کشور افزایش پیدا می کند. کشور در دام هرج و مرج افتاده و خبری از نظم عمومی نیست. احتملاً اگر مظفرالدّین شاه چند سال دیگر نیز زنده بود به سبب آنکه این آزادی را به خواست خود به مردم اهدا کرد می توانست جهت نهادینه شدن آن فعالیت هایی را نیز انجام دهد اما به سبب سالخوردگی و جسم رنجور و بیمارش دو سال پس از اعلان مشروطیت بدرود حیات گفت.
به جای مظفرالدّین شاه خلف ناخلفش محمد علی شاه به سلطنت رسید. این فرد که تمام عمر خود را در تبریز در میان کودکان و زنان گذرانده بود از ادب و تربیت محروم بود و حتی آشنایی به ادبیات فارسی نیز نداشت. در سیمای چاق، بدنظر و بداحوال وی اثری از نجابت و حیا نبود. گویا که این فرد منتسب به خانواده ای سلطنتی که دویست سال گذشته را بر ایران حکم رانده بود، نبود. رفتار و سخن گفتنش رؤسای قبایل را در ذهن انسان زنده می کرد و در سخت دل بودن وی بیان این دو مثال کافی است که؛ در هنگام عصبانیت فحش های رکیک را با لهجه ی تبریزی نثار وزیر و اطرافیان خود می کرد و پس از برقراری مجلس یکی از آزادیخواهان را که دستگیر شده بود خود وی به قتل رسانید و سپس در میان جمع سر و پوست وی را کَند. جلوس چنین فردی به مقام پادشاهی مصیبتی جدید برای ایران گشت.”

منبع: نشریه ی صراط مستقیم به مدیرمسئولی محمد عاکف اَرسوی، مجموعه مقالات دنیای اسلام نوشته ی احمد آغااوغلو، جلد پنجم، ماه نهم، سال ۱۹۱۰ میلادی مطابق با ۱۳۲۶ هجری قمری، شماره ۱۱۰).

روی خط خبر