تُرکان ایران در آثار احمد آغااوغلو (بخش سوم)- بابک شاهد
در نوشتاری که آغااغلو در شماره ی 107 نشریه ی صراط مستقیم منتشر نموده است به واکاوی و بیان اندیشه ی خود در خصوص سلسله ی قاجاریه و چرایی ظهور انقلاب مشروطیت در ایران که تُرکهای آزربایجان جنوبی به عنوان بازیگران اصلی به ایفای نقش پرداختند می پردازد. در ضمن آغااوغلو که رابطه ی نزدیکی با سیدجمال الدّین اسدآبادی (افغانی) داشت به بیان علت قتل ناصرالدّین شاه از سوی میرزا رضای کرمانی می پردازد. نظر آغااوغلو در این خصوص بدین گونه است:
“پس از روی کار آمدن سلسله ی قاجاریه ایران رو به انحطاط و عقب ماندگی گذارد. به جز فرزند فتحعلی شاه، عباس میرزا فرد دیگری در این خاندان استعداد و هنر لازم برای پیشرفت و حکمرانی و اداره ی امور کشور را از خود نشان نداد. سلسله ی قاجاریه به جز حسادت، بخل، ظلم، ستمگری، پایمال کردن حقوق ملّت و مملکت کار دیگری بلد نبوده و به عنوان بلایی عظیم برای ایران محسوب می شدند و تا حد امکان ایران را به ورطه ی نابودی کشاندند. این سلسله هیچ گونه وابستگی به قوانین شریعت، اصول اداره ی کشور و هویت ملّی خویش قائل نبودند. کارها دل به خواه وابستگان این سلسله و در اغتشاش ادامه پیدا می کرد.
ناصرالدّین شاه نمونه ی بارز تمامی ویژگی های سلسله ی قاجاریه می باشد. در نیم قرن حکومت این شاه مستبد، هوسران، جبّار و ظالم، کشور به معنای واقعی نابود شد. این شخص پادشاه فرانسه لوئی چهاردهم را به عنوان الگوی خود برگزیده بود. تحت تاثیر او، جمله ی منم و دیگری نیست را وِردِ زبان خود نموده و برای رسیدن به نیات خویش تمام روح ایران را نابود کرد.
از دیرباز دو قشر بر ایرانیان صاحب نفوذ بودند. یکی از اینها اشراف، اعیان و نجبا و گروه دیگر علما بودند. ناصرالدّین شاه با تمام قدرت به سرکوب این دو قشر پرداخت. با سرکوب اعیان و اشراف امور اداره ی کشور در دست جاهلان و اجلاف قرار گرفت. این تازه به دوران رسیده ها که تا حد وزارت و صدراعظمی نیز پیش رفتند شروع به تحقیر و کسر امتیازات اشراف و اعیان و نجبا پرداختند و این امر سبب حساس شدن این قشر گردید.
در خصوص علما نیز به وسیله پول و ایادی خویش به طرق گوناگون این قشر را در میان مردم خوار و زبون نمودند.
نباید چنین پنداشت که هدف ناصرالدّین شاه از این اعمال، خلع ید اصحاب قدرت و ثروت و کوتاه نمودن ید ظلم بود. اگر چنین بود، بسیار عالی می گشت و نام وی تا به ابد به نیکی یاد می گردید. اما وی هدف دیگری داشت. وی می خواست که تمامی مخالفان در برابر حکومت مطلق و بوالهوسی های خود را از میان بردارد. حقیقتاً پس از نابودی این دو قشر و خالی ماندن میدان، وی به تاخت و تاز و ستم پرداخت. تمامی مردمان به بازیچه ی لهو و لعب و ظلم و فساد وی تبدیل شدند. در کشور امنیتی برای جان و مال و حتی ناموس باقی نمانده بود. حریصانی که جز به سعادت خود به چیز دیگری فکر نمی کردند و در اطراف وی جمع شده بودند و هرگونه اعتراض در کارهای وی را اغتشاش تلقی کرده و به سرکوب می پرداختند. دیگر کسی را یارا و جرات اعتراض و بیان حقیقت نمانده بود. تمامی ایران سر به زیر انداخته و مشغول عبادت عبودیت این حکمرات مستبد گشته بودند.
این پادشاه مستبد حقیقتاً خود را سایه ی خدا بر زمین و ظل الله پنداشته و در سایه ی حماقت انسانها اموال ممالک محروسه را به دلخواه خود هدر می داد. این فرد در عمر شصت و پنج ساله ی خود و پادشاهی پنجاه ساله اش برای یک بار هم شک نکرد که مردم ایران بسان کفشهای وی اموال شخصی او نیستند. به دلخواه خود افراد را اعدام کرده، به دار آویخته یا می سوزاند. تمامی ایران را میان فرزندان و خانواده ی خویش تقسیم کرده بود. این فرزندان نیز با الگوگیری از اعمال وی رفتارهای او را بسان رهنمودهایی خلل ناپذیر تلقی می کردند. تمامی فکر اینها نیز چپاول اموال مردم و تجمیع آنها در بانکهای انگلستان بود. در نتیجه ی این ظلم شاه و شاهزادگان صبر اهالی سرریز شد و پایان ظلم پنجاه ساله ی این شاه را رضا نامی رقم زد. چرایی قتل ناصر الدّین شاه توسط این فرد نیز حکایتی در خور تامل را داراست.
رضا و همسرش صاحب یک فرزند دختر و یک فرزند پسر بودند. روزی حاکم ولایتی که رضا در آن سکونت داشت چشمش به همسر رضا افتاده و می خواهد به وی تجاوز نماید و شوهر این زن یعنی رضا را مجبور می کند که همسرش را در اختیار او گذارد. رضای بیچاره به تهران رفته و شکایت خود را نزد حضرت همایون ناصرالدّین شاه برده و عرض حالی برای وی می نویسد. به جای اجرای عدالت، شاه دستور می دهد که این فرد گستاخ را به تلکه ببندند. چراکه گویا باید تمایل شاهزاده به همسر رضا از سوی وی باید به عنوان الطفات و مرحمت تلقی می شد. بدین صورت رضای بیچاره مجبور به بازگشت از تهران می شود؛ اما نمی دانست که فلاکتی تازه چشم به راه او است. شاهزاده ی قاجار پس از تجاوز به همسر وی دست بر دختر او نیز گذارده و به زور دختر را گرفته و بسان مادرش مورد تجاوز قرار می دهد. این دفعه نیز رضا به تهران رفته و شکایت و عرض حال خود را به تهران می برد. شاه نیز این بار دستور به قتل رضا می دهد. رضا به هر نحو ممکن فرار می کند. اما این فرار برای ادامه ی حیات نبود چراکه دیگر زندگانی برای کسی که شرف و ناموسش این چنین پایمال شده بود معنا نداشت. قلب رضا مملو از حس انتقام گردیده بود و به همین جهت راهی استانبول می شود. در آن زمان سیدجال الدّین افغانی که به سبب مبارزات خود مجبور به ترک وطن گردیده و در تلاش و تفکر برای حل مشکلات دنیای اسلام بود و فریب وعده های سلطان عبدالحمید را خورده در سرای سلطان عبدالحمید اقامت داشت. او نیز زمانی طعم ظلم ناصرالدّین شاه را چشیده بود. رضا به سید جمال مراجعت نموده و با وی در خصوص این موضوع استشاره می کند. سید جمال نیز بیان می دارد که جهت رضای پروردگار و پیامبر از میان برداشته شدن این پادشاه ظالم واجب است.
این فتوا تمامی دردهای رضا را درمان می کند و یک راست از استانبول راهی تهران می گردد و منتظر فرصتی مناسب می ماند. روزی ناصر الدّین شاه جهت دعا و زیارت به بارگاه شاه عبدالعظیم می رود اما نمی دانست که رضا قبلاً در این زیارتگاه مخفی شده بود و ناگهان در مقابل ناصرالدّین شاه ظاهر شده و خنجر انتقام را بر سینه ی وی فرود می آورد. شاه ظالم نیز در همان لحظه کشته می شود.
تمامی ایران، این خبر را چونان مژده ای مسرت آمیز شنید. اما تاثیرات این کابوس عظیم هم اکنون نیز گریبانگیر ایران است و ایران از لحاظ مادی و معنوی نابود گشته است.”
منبع: نشریه ی صراط مستقیم به مدیرمسئولی محمد عاکف اَرسوی، مجموعه مقالات دنیای اسلام نوشته ی احمد آغااوغلو، جلد پنجم، ماه نهم، سال 1910 میلادی مطابق با 1326 هجری قمری، شماره 107، صفحات 45-46.)