سوسیالیزم و رسولزاده- بابک شاهد
یکی از مکاتبی که در صده ی اخیر مورد توجه بسیاری از جوامع و روشنفکران واقع گشته است مکتب سوسیالیسم می باشد. ریشه ی فلسفی این مکتب به رجحان اصل عدالت بر اصل آزادی بازمی گردد. اگر در لیبرالیسم اصل آزادی به عنوان زیربنا مطرح گشته و عدالت اجتماعی به عنوان روبنای آن تعریف می شود؛ در سوسیالیسم اصل و بنا بر عدالت اجتماعی گذارده شده و اصل آزادی با زیربنا قرار دادن عدالت تعریف می گردد.
مکتب سوسیالیسم مکتبی چندوجهی است که به تناسب تفسیرهای مختلف از سوی روشنفکران گوناگون شاخه های متعددی را به خود اختصاص داده است. مثلا سوسیال-دموکراسی موجود در اروپا همانقدر از سوسیالیسم نشات می گیرد که مارکسیسم انقلابی خود را وامدار اصول سوسیالیسم بیان می دارد.
رسولزاده از جمله سوسیال-دموکراتهایی محسوب می گردد که مارکسیسم انقلابی را خوانشی نادرست از سوسیالیسم دولت گرا قلمداد می نمود و باور به تعاون اجتماعی سوسیالیزم داشت. در نگاه رسولزاده لیبرالیسم اقتصادی منجر به تکثر فقر می گردد و دولتگرایی مبتنی بر سیاستهای تامین اجتماعی جهت کاستن از شدت گسترش فقر لازم است.
یکی از مقالات مهم فلسفی محمدامین رسولزاده مقاله ی “در باب سوسیالیسم” می باشد که در سیر آن، رسولزاده به بیان نگاه خویش به ماهیت فلسفی سوسیالیسم می بپردازد. در نوشتار ذیل به ارائه ی بخشهایی از این مقاله در باب نگاه رسولزاده به مکتب سوسیالیسم خواهیم پرداخت. لازم به ذکر است که این مقاله توسط انتشارات گستره به تصحیح و همت آقای فریدون آدمیت منتشر شده است.
رسولزاده در ابتدای مقاله به بحث اخلاقی در باب زندگی دنیوی می پردازد. این بحث رسولزاده که بارها در مقالات دیگری از وی همچون سلسله مقالات “حیات ملی” با آن مواجه می شویم بر این امر استوار است که بشر امروزی جهت نیل به نائلیت، خویشتن را از خرافات متافیزیکانی که همه ی امور را به دنیای آخرت حواله نموده و تلاش در این دنیا را عبث بیان می نمایند رهانیده و تلاش می نماید که دنیای خویش را آباد نماید تا آخرتی آباد نیز داشته باشد. رسولزاده در ابتدای این مقاله انتقاد شدید خود را از صوفیانی که مردم را به تحمل صبر و تسلیم شدن در مقابل سرنوشت فرامی خوانند بیان می دارد و به تمجید از متفکران سوسیالیستی چون هگل، کانت و مارکس می پردازد که با آثار خویش امید تازه ای در حیات بشریت دمیدند. رسولزاده در این باب چنین می نگارد:
“اواخر سده ی هجدهم و اوایل سده ی نوزدهم از یکسو فیلسوفانی چون روسو، کانت و هگل و از سوی دیگر کنت، اسپنسر و مارکس امیدهای تازه ای به بشریت دمیدند. آن فیلسوفان که مدافع نظریه های گوناگون و از بسیاری جهات مدافع سیستم های متضادی بودند، بر افکار معاصران خویش تاثیری ژرف گذاردند و اعتقادی در بهشت دنیائی بوجود آوردند.”
در ادامه ی مقاله رسولزاده با آگاهی هرچه تمام به بیان تفاوت موجود میان سوسیالیزم و مارکسیسم می پردازد و چنین ادعا می نماید که سوسیالیسم پیش از مارکس نیز به عنوان قواعدی اخلاقی از سوی برخی نظریه پردازان مطرح شده و موجود بوده است اما چون توسط مارکس حالتی علمی و عینی که قابل تجربه باشد گرفت در ادبیات سیاسی چهان سوسیالیسزم با مارکسیزم درآمیخته شد . وی در این باب چنین می نویسد:
“سوسیالیزم با مارکس آغاز نمی شود. آدمی از لحظه ای که پا به اجتماع مدنی نهاده با فکر سوسیالیسم انس یافته است. در یونان باستان اندیشه ی سوسالیسم را می شناختند. افلاطون دولت کمال مطلوب را در نظام اشتراکی آزاد از مالکیت خصوصی تصور می نمود. پس از او، تاریخ سوسیالیسم دعوت های پرشور و تصورات خیال انگیز ایده آلیست های بزرگی چون اون، فوریه، سن سیمون، پرودن و دیگران را ثبت کرده است.”
سپس رسولزاده به بیان برداشت خویش از مارکسیسم و تفاوت آن با سوسیالیزم می پردازد، وی در باب مارکسیزم چنین می نویسد:
“از اصول تفکر مارکس اینکه: تحول سرمایه داری به سوسیالیسم با تحول قوانین طبیعی که در ذات سرمایه داری هست، خودبخود حاصل می شود: وسایل تولید در دست سرمایه داران معدودی تمرکز می یابد؛ یک سرمایه دار بسیاری از سرمایه داران را نابود می کند و از میدان بدر می برد؛ با کم شدن عده ی سرمایه داران فقر و ذلت افزایش پذیرد؛ و استثمار به شکلی مدهش در می آید. از سوی دیگر، کارگر به ستوه می آید و بر مقاومتش می افزاید. سرانجام تجمع سرمایه در مرکز واحد و تبدیل اکثریت افراد جامعه به صورت مزدور، تضاد را به نهایت می رساند. محفظه ی سیاسی تحمل تضییق های اقتصادی را نمی آورد.”
چنان که رسولزاده در ادامه بیان می دارد، این تحلیل خویش را از چکیده ی مانیفیست کمونیستی بیان می دارد. به نظر وی مارکسیزم دین جدیدی بود که توسط مارکس بنیان نهاده شد و در کتاب “کاپیتال” تئوریزه گشته و عینیت و خلاصه ی آن در “مانیفیست کمونیست” بیان گردید. سپس رسولزاده تفاوت سوسیالیزم و مارکسیزم را در نگاه آن به مفهوم دولت پی می گیرد. به نظر رسولزاده مارکس مفهوم “ایده آلیسم تاریخی” هگل را ماتریالیزه می نماید که در آرمانشهر آن اثری از دولت وجود نخواهد داشت. یعنی مفهوم دولتی که در فلاسفه ی پیش از مارکس ابزاری جهت نیل به سعادت اجتماعی بیان گردیده بود در فلسفه ی مارکسیسم نماینده ی سرمایه داری می باشد که در نهایت با انقلاب پرولتاریا ره به نابودی خواهد گذاشت.
رسولزاده در این باب چنین می گوید:
“مارکس به خلاف هگل دولت را ایده آلیزه نمی نماید، آنرا طرد می نماید. به نظر مارکس دولت موجود دیکتاتوری سرمایه داران است، بنایی که بنیادش بر ستمگری و غاصبیت قرار گرفته، و بایستی این بنا را سرنگون ساخت.”
آنچه که طبق این نوشتار از نگاه رسولزاده به سوسیالیسم می توان پی برد این است که، رسولزاده اعتقاد به سیاست اقتصادی ایدئولوژیک نداشت. در نگاه وی رفاه اجتماعی تنها با پایبندی محض به ایدئولوژی اقتصادی خاصی به دست نمی آید. در برخی از موارد حق با اقتصاد سوسیالیستی و در برخی نیز با لیبرالیسم اقتصادی است. سوسیالیسم منافاتی با دولت گرایی ندارد و در برخی از موارد نیز ضروری است اما جهت تداوم روح جمعی نیاز به تعاونی اجتماعی مبتنی بر فرهنگ وجود دارد.
منبع مورد استفاده در نگارش این نوشتار: فکر دموکراسی اجتماعی در نهضت مشروطیت ایران، فریدون آدمیت، نشر گستره