آراز نیوز

ارگان خبری تشکیلات مقاومت ملی آزربایجان

دیرنیش
یکشنبه ۲ام دی ۱۴۰۳
شما اینجا هستید: / نوشتار / زندان مرکزی تبریز هر روز بدتر از دیروز… – سالار طوری

زندان مرکزی تبریز هر روز بدتر از دیروز… – سالار طوری

زندان مرکزی تبریز هر روز بدتر از دیروز… – سالار طوری
31 جولای 2014 - 22:11
کد خبر: ۹۸۳۲
تحریریه آرازنیوز

 وقتی ابزارهای زندگی برایت محدود می گرددٰ وقتی شرایط عادی جایش را با شرایط خاص عوض می کنند هنگامی که خودت را بین افرادی خاص از اجتماعی مریض میابی که انعکاسگر احوال ناخوش جامعه ی مثلا مدنی هستند و وقتی که مجوز دیدن آن سوی سکه و آن سوی رفاه را برایت صادر می کنند به دنیایی کوچک با آرزوهایی فراموش شده و خواسته هایی پشیزانه و کاملا محدود وارد میشوی که همه چیز درش با آموخته هایت متفاوت است. مجادلانه در پی وفق خوردن با شرایطت نوینت نای زندگی کردن را ازتو میگرد تا تو هماهنگ باشی با دنیای اطرافت و بسته به جنبه ی شخصیت، زمانت و عمرت بفرساید تا بهترین سوژه برای خاطراتت گردد برای سالهای مستقبلت،
خاطراتی که جنس شیرین و تلخیش شاید با گذشت زمان تغییر کند اما تحرکش در ذهن خسته ات همیشگیست .. برای کسی که بار اولش هست که مهمان ناخوانده ی سفره کم نان و نمک و بی طعم دولت مهرگانش میشود شادید گذر زمان برایش به اندازه تفاوت زمان در کرات همسایه باشد و وفقش با شرایط گاهی ماهها از اوبگیرد و گاهیم هرگز نتواند بر شرایط سخت چیره گردد و مطبوق شود با شرایط نو ظهورش اما برای اغلب کسانی که قبلا نان خور همان سفره برای چندین بار بودند انس با شرایط شاید روزها و شایدم ساعتها برایشان هزینه گر باشد وقتی می شنود از هم بندهای قدیمی که باید ساخت با شرایط موجود اینجا زندان است و ما زندانی چاره ای نیست به اجبار هم رنگ جماعت میگرد و تسلیم شرایط..
زندان واژه ایست از هزاران واژه و کلمه ی معلق در ذهنمان که تا امروز آموخته ایم و تداعی گر سختی ها استرس و اذیت و آزار در ادراکمان است اما همیشه نا خودآگاه با شنیدن کلمه زندان کلمه آزادی نیز زنجیروار به ذهنمان خطور میکند و گویی این دو کلمه با معناهای کاملا متضاد نوعی برادر خوانده ی هم نیز هستند که با تلفظ یکی، دیگری نیز خاطرمان را می لمسد و چقدر متفاوت است جایگاهشان در کنار هم و چه سخت است برای کسی که برای آزاد زیستن باید طعم تلخ زندانی شدن را بچشد و برای رسیدن به مراد آزادی باید ایستگاه زندان را بگذراند. براستی زندانی کیست؟ از مسئولین بند و حتی از زندانیان عادی شنیدم که می گفتند فلانی زندانیست چون قانون شکنی کرده و چون قانون مدار نبوده مجرمست و لیاقتش همین مکان نامعلوم.. فهمیدم که رابطه ی مستقیمیست با قانون شکنی و زندانی شدن که تقریبا مورد قبول تمامی زندانیان و مسئولین زندان می باشد.
زندان جایست که بیشتر از هر جایی ذهن و افکار نمیه منجمد زندانیان با کلماتی مانند دادگاه و دادسرا و قاضی و وکیل و بلاخره بیشتر از همه با قانون ملموس و مرتبط است که کلکسیونی از جرایم در اجتماع محدودی که با کارها و قانون شکنیهایشان بلیط این مکان شسته از روح و صداقت را دریافتند و شدند منتخبانی که انتخابشان بیش از نیمش خودآگاه و بقیه نا خودآگاهنه با هدایت ناهنجاریهایی که جامعه بیمار آنهارا به فعلیت رسانده است راهی سرای نا محبت شده اند ذهن آدمی در زندان درگیر قانونی و غیر قانونی بودن افعال مجرمانه مبحوسان خسته و خسته تر می شود، با صحبت از هر کدام در ابتدا حق به سیستم قضایی مملکت می دهی که واقعا ثوابی کرده که فلانی را به این مکان آورده ولی با گذشت ساعاتی و گوش دادن به سرگذشت مسیبت بارش واقعا مردد می شوی که تقصیرکار اصلی کیست این زندانیه مظلوم نما یا شرایط نا خواسته ی زندگیش که انتخابش به مانند هزاران انتخابات دیگرش در جامعه با وی نبوده و جبر شرایط بر وی چیره گشته ویا مقصر جامعه ی کم پویای ماست که راههای رسیدن به کمال و سعادت را محدود ساخته تا افراد کم بنیه و مستعد برای جرم براحتی به سرانجام گناه و معصیت اجتماعی برسند، خلاصه این مکان جایست که ذهنت سرگرم ومشغول افکاریست که شاید حتی کوچکترین جز آن در دنیای نسبتا آزاد شهری جای در ذهن آرامت نداشته باشد. با وجود حبس کم مدتم که چند ماهی بیش نبود با درخواست دوستانی چند روزه و اجباری که بنا به جرم بنده چاره ای جز توسل به من نداشتند تا شاید من و امثال منها به علت قدرت اعتراضمان بتوانیم کاری برای شرایط این مکان نا زیبا انجام دهیم بنا به قولی که داده ام قلم به مطالبی که از زندان مرکزی تبریز دیده و لمس کرده ام بتکانم تا خوش قولیم را اخلاقا بجا آورده باشم، برای اشخاصی که اتفاقی یا عمدی متهمان قانون شکن و بی پناه هم سفره کم برکتم بودند.
من زندانی زندان مرکزی تبریزبودم شهری که شهر اولینها می نامند و من فوق العاده نسبت به شهرم تعصب و وابسته هستم به قدری که گفتن ناکاستی هایش و ضعف شهرسازی و سنتهای غیر قابل تحمل و غیره را برایم سخت و دشوارمیسازد که کاش مجبور به بازگویی ناکاستیهای شهرم نمیشدم حتی زندان مرکزیش که بدفعات مهمان ناخواسته اش بودم. اما مجبور به نوشتن این نوشته مضعوف شدم بروی کاغذ سفیدی که بر خلاف عادتم که با خودکار مشکی می نویسم گاهی اینبار به یاد خون گریستن عواطف و احساساتم خودکار قرمزی را می گریانم برروی ملافه ی سفیدی به نام کاغذ که تداعی گر روزهای نسبتا سختم در مکان ناخواسته ام برای نام آزادی خواهی متحمل شده ام که بوی هر چیزی میداد الا بوی قوانین مصوبه و آئین نامه های جاری برای زندانها که معمولا و مجبورا می بایست به اجرا در میامد، متعجب شدم از اینکه چگونه است قانون شکنان را به جایی که کم قانون تر از همه جاست می آورند. با و جود اینکه از صمیم قلب به بی گناهیم ایمان دارم و قانون شکنی عرفی و حقوقی نکردنم را قبول دارم اما با فرض مجرم بودنم و بعنوان یک زندانی که خلاف قانون کرده به این موضوع می نگرم..زندانی که نامش به ندامتگاه تبدیل گشته تا سعی شود از زمختی کلمه و حس نگرانی زاییده شده از آن تا حد ممکن کم گردد با خیال اینکه با تعویض واژه شاید مشکلات پیرامون مسئله به حداقل برسد از موهماتیست که شاید تنها به فکر بشر خاورمیانه ای می تواند خطور کند چرا که نمی توان مثلا با تعویض نامی مانند کوه به جاده از وجود کوه و ناهمواریهایش کاسته گردد در حالی که برای ساختن جاده ای باید دل کوه را شکافت تا هموارش ساخت ،در مورد زندان اینکه نامش را با تغییر به کلمه ای نسبتا متعادل و نرمانه جامعه را از وجود زندان آری ساخت که در این میان حتی تغییر نامش نیز به ندامتگاه خود سوالاتی در ذهنمان می کارد که ندامتگاه جایست که افراد نادم و پشیمان را در دل خود جای می دهد که این پشیمانان با اراده ی خود به این تصمیم رفتاری رسیده باشند که می توان مرحله یا طبقه ای بعد زندان باشد در پرسه اصلاح سازی زندانیان،، که گامی مبتدی برای اصلاح می توان نام نهاد نه افرادی که یا عمل انجام جرم را انکار میکنند ویا از انجامش هرگز نادم نیستند و حتی افرادی که به صورت حرفه ای و در سطح ماهرگری و سابقه ای اعمال این چنینی را انجام می دهند چه به رسد به اشخاصی مانند بنده که هرگز کرده های خود را غیر قانونی و غیر عرفی ندانسته و هرگز از اعمالم که موجوبات پا نهادنم به این مکان اجبار است اظهار ندامت نمی کنم و مثل اکثر انتخابهایی که در جامعه مجبورش هستیم حتی انتخاب نادم بودن یا نبودن نیز از حوزه ی اختیار شخص زندانی خارج است. البته باید به این نکته نیز توجه داشت که زندان مرکزی شهر اولینها (تبریز) در این زمینه نیز نو آوری کرده و اولین زندانی شاید باشد که واقعا آدمی را از کرده هایش پشیمان می کند و احتمالا تغییر نام را به خاطر اینکه می دانسته که زندانی را نادم از اعمالش خواهد کرد نام زندان را به ندامتگاه تغییر داده است.. وقتی زندانی در صفهای ساعتی فروشگاه بند برای خرید کالاهایی کاملا محدود در فروشگاه زیر آفتاب داغ تابستانی می ایستد و وقتی زیر همان خورشید داغ در صفهای ساعتی دیگر چون صف حمام ۵ دوشه برای ۷۵۰ نفر و صفهای ساعتی آشپزخانه و آبجوش وغیره می ایستد اگر پشیمان از اعمالش نشود بعد آمار که به قصد رفع حاجت به سرویس بند سر میزند و میبیند که ۱۵۰ نفر در محل ۳۰ متری سرویس مشغول سیگار کشیدند و چگونه مانند پرفسور بالتازا(شخصیت کارتونی) انواع بوهای گند رو با هم مخلوط می کنند و بویی ماندگار و فوق گند را تولید می نمایند طوری که با ایستادن ۱ دقیقه ای در صف همان توالت چنان تار و پود لباسش از این اخطلاط بوها ملموس می شود که تا صبح از زندگی پشیمانش می کند چه برسد به پشیمانی جرمش، ازآلودگی صوتی که پرده های گوشش را به مانند دارکوبی نوک زن که تنه ی درختی پیری را متزلزل می سازد صدای ۲۰۰ نفری که در اتاق ۲۰۰ متری ۹۰ تختی که بیش از نصف مبحوسانش کف خواب و کف نشین هستند می تواند زندانی را به نقطه ی تسلیم اعصابی بکشاند و اگر باز مقاومت کند از پشیمان شدن برای ندامتش، به هنگام رسیدن زمان خاموشی با وجود اینکه هرگز راضی به دیدنش نیست چون از ترس اینکه باز باید ۴یا ۵ نفره بروی یک پتویی که سایش روزگار آنرا بمانند پارچه ای نازک و چرکین در آورده بخوابد طوری که تا صبح نتواند تکانی بخورد و استخوانهای بدنش چنان بفشرند که ماهها بعد آزادیش جرات باز شدن از هم رو نداشته باشند برای نرسیدن شب شاید نماز شب بخواند و چنین میشود که نادم از اعمالش در این مکان می گردد.
زندان تبریز زندانیست که مرا پشیمان از آرزوی که داشتم کرد از آرزوی نبودن هیچ زندانی در هیچ شهری که با همت زندان تبریزآرزویم به آرزوی وجود زندانی بزرگتر تبدیل شد زندانی که در آن بتوان نفس را از هوا کشید نه از باز دم زندانی دیگر چون حتی اکسیژن هوا را هم مستقیم از هوا نمی گرفتیم و نفسهای هم رو دم و بازدم می زدیم در بندی بنام بند سه گانه(۱۱ تحت قرار) که برخلاف اسمش که می بایست افراد تحت قرار میهمانش میشدند افراد داری محکومیت تعدادشان بیشتر بود به مانند بنده .زندانی که ملاقات حضوریش مدتهاست از یاد زندانیان و خانواده هایشان به خاطره ها تبدیل گشته ،زندانی که تفکیک جرایم سالهاسات از یادگاه مبحوسان و زندانبانانش فراموش شده من در بند مذکور افرادی روانی را نیز دیدم که جرم یکی سرقت از صندوق صدقاتی بود که اصلا فلسفه ی وجود این چنین صندوقاتی برای اشخاصی مثل او بوده واست ،صندوقی که نقدینگیش فوق فوقش بیش از چند هزار تومانی نمی توانست باشد بندی که شاید بیش از ۴۰ نفر متهم و محکوم به قتل و منتظر اجرای حکم قصاص بودند بندی که جرایمی مانند سرقت .رابطه. زنا. لولط.شرارت.مالی سیاسی و هر جرمی که در دایره ی قوانین اساسی و مدنی تعریف شده بود می توان در بند مذکور مشاهده کرد بطوری که هم سفره های بنده ۳نفر قتل ۲ نفر لواط ۱ نفر سرقت و ا نفر درگیری بودند که می توان به تفکیک جرایم از دید زندان مرکزی تبریز فقط تبسم تلخی زد هزاران فریاد اعتراض را در خود نهفته داشته باشد زندانی که رسیدن افراد از مرحله ی کف خوابی به تخت حداقل سه ماه از حبس زندانی رو تلف میکند و بدتر از آن قیمت نگه داری همان تخت است که به مراتب سخت تر و گرانتر از بدست آوردنش می باشد و کمتر زندانی هست که تختش را به دفعات از دستش نگرفته و دوباره کف خوابش نکرده باشند که باز سه ماه منتظر رسیدن به تختش نمانده باشد برای اینکه تختی که قانونا باید داشته باشی و اصلا جز مبتدی ترین حقوق زندانیست بتوانی نگهش داشته باشی باید غلام حلقه به گوش مسئولین گردی و اجازه ی کوچکترین اعتراض به حقی را نداشته باشی اعتراض به کتک خوری اعتراض به وضع واقعا ملامت بار غذا و صفهایی که فوقا مذکور گشتند به الفاظی رکیک که از طرف مسئولین نثار جانت می شوند و دیگر شرایط.
زندان تبریز واقعا ندامتگاهی ساخته که کمتر شخصی بتواند بدون نادم شدن از اعمالش
از زندان آزاد گردد. هنوز تنم لباسهایم و نفسهایم بوی گند زندانی را می دهد در شهری که در قلبم پینه بسته است و هنوز گاها در تنم بدنبال یافتن شپشهایی که دیگر مانوسشان شده بودم می گردم مجبورا و بنا به منطق واقع بینی آرزوی زندانی بزرگتر در شهرم را می کنم چون متوجه شده ام که بهتراز خیالبافیهای شهر بدون زندان است .زندانی تمیز شایسته ی اسم انسان و آدمیت هر چند افرادی نا هنجار مهمانش شوند.
اجازتا میخواهم مختصر شرحی از زندان تبریز و بندهایش داده باشم تا درک مسئله برای قاریان این مکتوب آسانتر بوده باشد.. زندان مرکزی تبریز که به گفته ی خیلی از مسئولین و زندانیان زمینش قصبی است در منطقه راهنمایی تبریز قرار دارد که گویند زمانی قسمتهایی از آن مانند بند ۷ مخدره استبل اسبان بوده است که هنوزم جای آخورهایش قابل رویت است. این مبحوسگاه از ۱۵ بند تشکیل شده که معمولا به غیر از استثناتی هر بند از ۴ تا ۵ اتاق تقریبا ۲۰۰ متری تشکیل شده با حیاتی حدودا ۶۰۰ متری که چند تا از بندها یا حیات ندارند و یا حیات یک روز در میان دارند و یا حیاتی کوچک نسیبشان است آمار فعلی کل زندانیان بالای ۵۰۰۰ نفر هستش که من به شخصه از یکی از مسئولین قضایی گویی دلسوز شنیدم که ظرفیت اصلی و استاندارد این زندان ۱۵۰۰الی ۲۰۰۰ نفر هستش که تقریبا اکثر اتاقها با دو برابر ضرفیت تختها زندانی در خود جای دادند این زندان هرگز بندی با عنوان بند سیاسی یا بقول خودشان امنیتی لااقل در چند سال اخیر نداشته و زندانیان امنیتی معمولا در هر بند چند نفری یا تکی نگهداری می شوند پیش زندانیانی با جرایم متفاوت که این مسئله همیشه از طرف زندانیان سیاسی که بنده نیز از همان طیف بودم بارها معترض چنین شرایطی بودیم ولی هرگز پاسخی مثبت دال بر درخواست قانونی تفکیک جرایم در این زندان از طرف مسئولین امر دریافت نکردیم گذشته از اینکه بندی یا اتاقی در داخل یک بند به این زندانیان طلق گیرد از متراکم کردن و زندانیان سیاسی در یک بند را نیز به اجرا نبرده اند که هر کدام را به بندی انتقال داده و با جرایمی بس سنگین و خطرناک هم بند و هم اتاق کرده اند که این قانون شکنی بارز از طرف خود زندان تبریز می باشد که آغوشش از قانون شکنان پر است و همیشه یادآور ضرب المثلی با عنوان هرچه بگندد نمکش میزنند وای به روزی که بگندد نمک است که وقتی رویت مرکز به اصطلاح اصلاح سازی انسانی و اجتماعی یک مملکتی خود مشعل بدست و پرچمدار قانون شکنی و اعمال غیر قانونی باشد ریشه های امید به پیشرفت فکری در من و امثال من خشک می گردد چون بنده به هر بار رفتن به همین زندان به جای پیشرفتهایی که معمولا گذر زمان بر بلوغ فکری افراد متاثر می سازد متاسفانه پسرفتهایی را دیدم که نامیدانه بود با وجود اینکه هنوزامیدوار در پیشرفتش چرخ افکارم را میگردانم.

روی خط خبر