سه تکه از آزادی – محمدرضا لوایی
در موضوع وطنم دنباله رو کسی هستم که ویژگی من و نسل جدید را نکوبد و آزادش بگذارد. پرسشگری ما را به انحراف نکشد. با مدرنیسم و مفاهیم مدرن حرکت نستیزد. فرصت رشد و شکوفایی برای برداشت ها و تحلیل های نسل جوان و نسل روشنفکر آزربایجان بدهد. ما را مثل خودش به تن آسائی سنت پیوند نزند. امرو نهی سنت را بر حق رای مساوی افراد تحمیل نکند. فرصتی برایم ایجاد شد با عزیزانی آشنا شوم که قایل به لزوم تغییراتی بنیادین در سطوح بالای حرکت هستند. جوانانی که معتقد به اصل (فعالین برای مردم) هستند. (مردم برای فعالین) در اصل شعار خود شیفتگی و خود محوری سنت است.
زهتابی را بدین دلیل می ستایم که می رفت وسط مردم و جوانان. زبان و تاریخ و هویت را برایشان ترانه می ساخت. هنوز تصویر او را در قلعۀ بابک از یاد نبرده ام. جایی در آن بالا نشسته و دارد کفش پاره اش را می دوزد. کوه و قلعه و راه. دوختن کفش، ترمیم راهی که از چپ و راست زبان حاکم زخمها برداشته است. زهتابی می رفت درون مردم بدون شو و تبلیغ و بیانیه و بادیگارد. افتخارم این است که شاگرد کسی بودم که در شکوفایی مکتب تبریز سهم بسزایی داشت. او جهل مردم را می زدود. ما به چنین کسانی احتیاج داریم.
ما کسی را نمی خواهیم که از انحرافی به انحراف دیگر سوقمان دهد. می خواهیم به خاطر یکدیگر به آزادی برسیم نه اینکه به خاطر هم رنج بکشیم. نمی خواهیم به خاطر یکدیگر با یکدیگر در بیفتیم. نباید از زیبایی اندیشۀ یکدیگر، از نفوذ تفکر یکدیگر واهمه کنیم. باید یاد بگیریم این ما هستیم که یکدیگر را می اندیشیم. درست و غلطش را باید با خاطری آسوده به بحث نشست.
نسل نوی حرکت یاد گرفته است که معطل فرد نماند. منطق و شعور انسان هویتی در امر و نهی فرد تحقیر می شود. تاریخ این نسل، نقل و روایت نیست بلکه تحلیل است و بازخوانی.
سد راه تحلیل ها و برنامه های این نسل نشویم و بهتر است که به آنها بپیوندیم.
*
سعید متین پور برای سه روز آزاد شد. آزربایجان سه روز فرصت آزادی دارد.
مفهوم شعری که عطیه مدتهاست ورد زبانش است اکنون به واقعیت پیوسته است.
” سن گلن گونده بوتون ثانیه لر دیکسینه جک”
این نسل را که مبارزه و رنج و شادی هایش از جنس خودش است و ویژگی های خاص خودش را دارد دوست دارم. عاشق صمیمیت مبارزۀ این نسلم و یکی از آنها بودنم به من حس زیبای بودن به سبک آزربایجان می دهد.
*
این هم شعری از من با ترجمۀ شاعر و نویسندۀ آذربایجان سوسن نواده رضی که ممنونم از ایشان. این شعر را تقدیم می کنم به سعید متین پورها و نقاشان هویت و هستی آزربایجان.
تابلولاریندا آزادلیغین رنگی کیمدیر؟
کیمین دردی دیر؟ کیمین دوداقلاری؟ کیمین قاشلاری؟
مملکتین دردینی هانسی رنگه قاتیبسان؟ هانسی داغا؟ هانسی گولدانا؟
دیریلریمیز تابلولاریندیر یا تابلولارین دیریلریمیز؟
اؤلولریمیزین جوما آخشاملارینی هانسی داشین آرخاسیندا گیزله دیبسن؟
منیم چانتامین حوزنو تابلولاریندا نئچه دن بیردیر؟
تابلولاریندا هانسی گؤز تانری دیر؟ هانسی گؤز شئیطان؟
هانسی آلمادان دوشه جک حوا آنان، آدم بابان؟
نئچه میلیون بدن آخیب تؤکوله جک بارماقلاریندان؟
دئتایلی بیلمک ایسته ییرم
هانسی گؤیو هانسی قوشون قانادینا یوکله یه جکسن؟
هانسی قویویا هانسی یالنیزلیغی جالایاجاقسان؟
هانسی یالنیزلیق یوسف دیر؟ هانسی یالنیزلیق یالنیز قویو؟
یالنیزلیغین سککیز میلیارد آدامینی هانسی بئشیکده یاتیرداجاقسان؟
کیمی میسمار چکه جکسن دیوارا؟
کیمی پرده تیکه جکسن پنجره یه؟
کیمی یاندیراجاقسان شومینه ده؟
کوبیزمه تاخیلان او قارما قاریشیقلیق دیلیمیز دئییلمی؟
اکسپرسیونیزمه ایلیشن او رؤیالار وطنیمیز دئییلمی؟
خریطه لره خریطه سیز اینسانلاری تیکه جکسنمی؟
قاره لرین اضطیرابینی سوسدوراجاقسان زئیتون یارپاقلاریندا؟
منی ساعات نئچه ده بوغاجاق تابلولارینین آرازی؟ هانسی گونده؟
هر شئیی بیلمک ایسته ییرم
حتتا تابلولارینین دیبینده اوزانیب یاتان گله جه یی…
—————-
در تابلوهایت رنگ آزادی چهکسی است؟
درد چه کسی است؟ لبهای چه کسی؟ ابروهای که؟
درد وطن را به کدامین رنگ آمیختهای؟ به کدامین داغ؟ به کدامین گلدان؟
آیا زندههایمان در تابلوهایت هستند؟ یا تابلوهایت در زندههایمان؟
شب جمعهی مردگانمان را پشت کدام سنگ پنهان کردهای؟
اندوه کیف ِ من در تابلوهایت به چند است؟
در تابلوهایت کدام چشم، خداست؟ کدام چشم، شیطان؟
ننه حوایت از کدام سیب خواهد افتاد؟ بابا آدمت از کدام؟
چند میلیون کالبد از انگشتانت فرو خواهد ریخت؟
میخواهم به تفصیل بدانم
کدام آسمان را بار بالهای کدام پرنده خواهی کرد؟
به کدام چاه کدام تنهایی را خواهی انداخت؟
کدام تنهایی یوسف است؟ کدام تنهایی فقط چاه است؟
هشت میلیارد نفر تنهایی را در کدام گهواره خواهی خواباند؟
چه کسی را میخکوب خواهی کرد برای دیوار؟
چه کسی را پرده خواهی دوخت برای پنجره؟
چه کسی را در شومینه خواهی سوزاند؟
آن آشفتگی که به کوبیزم آویخته، زبان ما نیست؟
آن رویاهایی که به اکسپرسیونیزم گیر کرده، موطن ما نیست؟
آیا انسانهایی که نقشه جغرافیایی ندارند را به نقشهات خواهی افزود؟
آیا در برگهای زیتون اضطراب قارهها را فرو خواهی نشاند؟
ارس ِ تابلوهای تو در چه ساعتی غرقم خواهد کرد؟ در چه روزی؟
میخواهم همه چیز را بدانم
حتی آیندهای را که در ته تابلوهایت درازکش خوابیده است…