(یوتوپیای آنها، دیستوپیای ما)
ایران ایدآل مرکزگرایان چگونه کشوری است؟

👤 دومان رادمهر ، علیرضا اردبیلی
رابطه سه زمان گذشته، حال و آینده، جایگاهی کلیدی در ایدئولوژیهای توتالیتر (دینی یا دنیوی) دارد. اگر برای تفکر دمکراتیک عاری از جزم ایدئولوژیکی، حوادث گذشته موضوع رشته تاریخ است و ما صرفا برای رفع کنجکاوی خود به آن میپردازیم، تاریخ برای ایدئولوژیهای توتالیتر، آبشخوری برای تعیین شیوه زندگی امروز و فردای دیگران است. برای صاحبان ایدئولوژیهای توتالیتر، جهان حقیقتا ”جای تن آسائی نیست”. برای این جماعت، جهان جای نزاع بیپایان خیر و شر و نبرد دائمی حق و باطل است. در روزهای نزدیک به زمان نوشتن این سطور، در جمهوری مداحان اسلامی ایران، موضوع جنگ چالداران از قبر تاریخ بیرون کشیده شده و بر طبل نفرت علیه همسایگان امروزی ایران نواخته میشود. جمهوری مداحان و عملگان آن در داخل و خارج از کشور از ما میخواهند که به اعتبار حادثه تاریخی ۵ قرن پیش به همسایگان امروزی عرب و ترک ایران نفرت بورزیم! اما هیچ عاقل و دیوانهای در کشور سوئد وجود ندارد که با توسل به حادثه تاریخی موسوم به ”حمام خون استکهلم” (۷ـ۹ نوامبر ۱۵۲۰) خواهان کینهتوزی علیه دانمارک شود. در جریان این فاجعه تاریخی کریستیان دوم دارنده لقب ”کریستیان سفاک” در سوئد، حدود صد نفر از عالیترین شخصیتهای دینی و اشرافی سوئد را در دربار این کشور در استکهلم سر بُریده است. در اصل، تاریخ کل جهان حتی تاریخ نزدیک به زمان ما، مملو از این حوادث خونین است. با این حال، نبرد قادسیه، واقعه کربلا، جنگ چالدارن، پیمان صلح ترکمنچای یا کودتای ۲۸ مرداد ۱۳۳۲ از سوی صاحبان ایدئولوژیهای عجیب و غریب آریایی، شیعی و ایرانشهری بسته به نیاز امروزیشان در جنگ روانی امروزی به صحنه آورده میشوند تا به ما بگویند که بر اساس این قالبهای تاریخی، به ترتیب بر عربها، اهل سنت، ترکیه، جمهوری آذربایجان و غرب، از نفرت لبریز شویم.
در مورد اینکه کدام حادثه تاریخی به چه کیفیت و با کدام دستکاریها به یک قالب تاریخی تبدیل شود، بقول شاعر ”هیچ ترتیب و آدابی مجوی” اولا بسته به مظنه روز، انتخاب یک قالب تاریخی میتواند متفاوت باشد. در لیست حوادث تاریخی که برای نفرتپراکنی در دنیا امروز مورد استفاده قرار گرفتهاند و در برخی موارد هنوز هم این کار ادامه دارد، میتوان دید که توسل به یک مستمسک تاریخی کاملا وابسته به نیازها و اراده وقت سیاسیون، دولتمداران و دولتهاست. نمونه توسل سلوبودان میلوسوویچ کمونیست به یک حادثه تاریخی با قدمت ۶۰۰ سال و زدن کلید استارت خونینترین جنگ اروپا بعداز جنگ جهانی دوم، بسیار گویاست. سلوبودان میلوسویچ در ۲۸ ژوئن ۱۹۸۹ در دشت کوسووا در پای بنای یادبود جنگ ۱۳۸۹ بنام Gazimestan در برابر جمعیتی یک میلیون نفری هم، گذشته صربها را شایسته نام ”مجد و عظمت” خواند و هم، چنین آیندهای را وعده داد و در عمل، مثل همه آنهایی که بهشت در این جهان وعده میدهند، یک جهنم واقعی بنام جنگیوگسلاوی ایجاد کرد. توجه رژیم جمهوری اسلامی به جنگ چالداران بعداز ۵۱۱ سال را نیز درست مثل توسل سلوبودان میلوسویچ به یاد یک جنگ ۶۰۰ ساله فهمید. جالب است بدانید که میلوسویچ به شهادت نزدیکانش همیشه آن ”حماسه” ۶۰۰ ساله صربی را جفنگیات مینامید.
آخرین جنگ ایران با همسایگان، همانا جنگ ایران و عراق است که در عین حال با نیم میلیون تا یک میلیون قربانی انسانی، پر تلفاتترین جنگ تاریخ مکتوب ایران هم هست. با اینهمه این جنگ جای شکر دارد که هنوز موجب تبلیغ دشمنی با کشور و مردم عراق نشده است. این پرهیزکاری شاید کمی عجیب برسد اما باید توجه کرد که دلیل این کار، عدم نیاز سیاسی جمهوری مداحان به تهییج افکار عمومی و راه انداختن یک جنگ نفرت با عراق بوده است. امری که براحتی و بی هیچ مقدمه خاصی میتواند اتفاق بیفتد و در یک روز آفتابی، ”حماسه” جنگ ایران و عراق از سوی مداحان و ملاهای حکومتی به سوژه نفرت پراکنی علیه مردم عراق تبدیل شود.
یک ”هدف غایی و عالی”
برای همه ایدئولوژیهای توتالیتر، یک ”هدف غایی و عالی” وجود دارد که میتواند براحتی هر رذالت و جنایتی را توجیه کند. حوادث تاریخی در پروسه پرداخت ایدئولوژیک به قالبهایی برای توجیه و اقناع دیگران برای انتخاب مدل خاصی از زندگی تبدیل میشوند. در ادبیات اسلامی، جهان مادی و زندگی دنیوی بهعنوان آزمونی برای سنجش ایمان، اخلاق، و اعمال انسان در مسیر رسیدن به هدف غایی و عالی، یعنی قرب الهی و سعادت ابدی در آخرت، توصیف میشود. این رویکرد، جهان را بهجای مقصد نهایی، بهعنوان مقدمهای برای حیات جاودان در نظر میگیرد. این ”هدف غایی و عالی” از آموزههای دینی به ادبیات، عرفان و مکاتب سیاسی هم راه یافته است.
در برنامه یک جریان کمونیستی ایرانی میخوانیم: ” در … کشورهای صنعتی اروپای غربی و آمریکا … حقوق فردی و مدنی مردم … از هر معنی مادی و جدی تهی است.”
این سخنان نسخه المثنی سخنان معروف آیت الله خمینی در بهشت زهرا در ۱۲ بهمن ۱۳۵۷ است که میگفت: ”دلخوش به این مقدار نباشید که فقط مسکن میسازیم، آب و برق را مجانی میکنیم، اتوبوس را مجانی میکنیم. دلخوش به این مقدار نباشید.معنویات شما را، روحیات شما را عظمت میدیم. شما را به مقام انسانیت میرسانیم.”
تکرار بیت (جعلی یا واقعی) ”چو ایران نباشد، تن من مباد/ بر این بوم و بر زنده یک تن مباد” از سوی ناسیونالیستهای ایرانشهری مدل قدیم و نیز مدل جدید، در حقیقت تقدس خاک و ترجیح یک ”هدف غایی و عالی” اانتزاعی بر حق بشر برای زندگی، رفاه و لذت بردن از زندگی و حتی ترجیح به حق بقای فرد و حتی کل اهالی یک کشور است.
رفتار رژیم نازی با مردم و کشور آلمان در ماههای پایانی جنگ جهانی دوم هم، تأیید همین نگاه نسبت به فرد انسان بود. با این نگاه به انسان و حقیر شمردن انسانیت در مقایسه با ”هدف غایی و عالی” نازیها بود که تمامی شش فرزند گوبلز و همسرش، توسط مادرشان، ماگدا گوبلز، با همکاری پزشک اساس (SS)، در تاریخ اول ماه مه ۱۹۴۵ در پناهگاه هیتلر مسموم شده و کشته شدند. دلیل این اقدام، جلوگیری از زندگی آنها در دنیایی بود که نازیسم در آن شکست خورده و آلمان از اصالت آریایی خود دور میشد. (بهترین بازسازی سینمایی این حادثه در فیلم ”سقوط” (Der Untergang) به کارگردانی الیور هرشبیگل (Oliver Hirschbiegel) نمایش داده میشود)
”هدف غایی و عالی” ایرانشهری
راه حل نهایی مسئله غیرفارسهای ایران
راه حل نهایی مسئله یهود یا به آلمانی Endlösung der Judenfrage، اصطلاحی بود که توسط رژیم نازی آلمان در دوران جنگ جهانی دوم در سال ۱۹۴۲ در کنفرانس وانزی در عمارتی در نزدیکی برلین برای توصیف برنامه سیستماتیک نابودی کامل یهودیان اروپا به کار گرفته شد. فکر اجرای برنامه مشابهی برای نابودی تام و تمام غیرفارسهای ایران و تبدیل ایران همیشه متکثر به ایران یکزبانه فارس، در طول صد سال اخیر در ایران اجرا شده است. بخش اصلی و دائمی ایران پروژه همانا از سوی سیستم تحصیلی، رسانهها با موقعیت انحصاری زبان فارسی در رسمیت، کاربرد و صیانت از آن اجرا شده و هنوز هم در حال اجراست. در کنار این طرح اصلی، شیوههای افراطیتر شبیه ”حل نهایی مسئله یهود” نازیها در اروپا، نیز مطرح بوده است. با اینکه این طرحها نه به شیوههای نازیها بلکه در قالب سیاستهای تدریجی همواره دنبال شده است، اما طرح علنی و بیپروای این پروژهها از سوی شخصیتهای طراز اول کشور و فقدان هرگونه انتقاد جدی از این طرحها یا متهم شدن مؤلفان این طرحها به نژادپرستی، نشان از جدی بودن و اپیدمی بیماری نژادپرستی آریایی در ایران صد سال اخیر دارد.
ناسیونالیستهای ایرانشهری، در شرح و بیان ”هدف غایی و عالی” بطرز غیرقابل تصوری، بیپرده و بیتعارف هستند. یکی از پدران مسلم این ایدئولوژی، بنام محمود افشار برنامه یکسان سازی یعنی نابودی هویتهای غیرفارسی را با سخنان زیر را مکتوب کرده است:
””ایدهآل” یا مطلوب اجتماعی ما حفظ و تکمیل وحدت ملی ایران است… منظور از کامل کردن وحدت ملی این است که در تمام مملکت زبان فارسی عمومیت یابد، … کرد و لر و قشقایی و عرب و ترک و ترکمن و غیره … هر یک به لباسی ملبس و به زبانی متکلم نباشند.” (مجله آینده، شماره ۱، تیرماه ۱۳۰۴، دوره چهارجلدی تجدید چاپ شده، تهران، (۱۳۵۶) ۲۵۳۶، بنیاد موقوفات افشار، جلد سوم، صفحه ۵)
جملات فوق را میتوان با کمی تفاوت در جملهبندی و انتخاب کلمات، در همه مانیفستهای فاشیستی و نازیستی یافت. همه این ایدئولوژیها خواهان ”خلوص نژادی و خونی” از طریق کشتار، اخراج دستهجمعی اقلیتها و یا نابودی هویتی اقلیتهای ”غیرخودی” از طریق مهندسی زبان و مذهب هستند.
جنگ، بستر اجرای راه حل نهایی…
جالب است که همانطور که جریان جنگ جهانی دوم در اروپا، بستری برای نازیها جهت اجرای راه حل نهایی مسئله یهود بود، در ایران آریایی نیز، جنگ ایران و عراق بعنوان بستر مناسب جهت راه حل نهایی مسئله غیرفارسها مطرح شده است. یکی از آخرین پیامبران نازیسم ایرانی بنام جواد شیخ الاسلامی هم، برای طرح یک پروژه نسلکُشی آریایی دیگر در ایران، از جنگ ایران و عراق الهام گرفته است. وی البته برای زدودن رد پای نژادپرستی سیتماتیک دولتی، پروژه نابودی اقلیتهای غیرفارس ایران را بر عهده ”خانوادههای محترم فارسیزبان” مینهد. وی تأسیس اردوگاههای تغییر زبان نوزادان و کودکان در مقیاس بزرگ را توصیه میکند. وی با رعایت مراتب رأفت و عطوفت اسلامی ـ آریایی، این اردوگاههای تغییر هویت را ”مجتمعهای تربیتی” مینامد تا شاید به زعم خود، زشتی نازیستی افکار خود را تعدیل کرده باشد:
”جنگ کنونی میان ایران و عراق از قضا یک چنین موقعیتی را عملاً بوجود آورده است و بر نیکوکاران شهرهای مهم و فارسیزبان ایران (تهران، مشهد، اصفهان، یزد، شیراز و کرمان) واجب است که در صورت امکان برخی از خردسالان آواره این مناطق را که در گذشته (به هر دلیل) به یادگرفتن صحیح زبان فارسی کامیاب نشدهاند، در کانونهای خانوادگی یا مجتمعهای تربیتی (که هزینه تأسیس و نگهداری آنها باید از طرف نیکوکاران مستطیع و علاقهمند به حفظ فرهنگ و زبان فارسی تأمین گردد) بسپارند… میتوان جوانان کمسال آذربایجانی و زنجانی و خوزستانی (اعم از دختر و پسر) را… برای یکی دو سال در خانوادههای محترم فارسی زبان که زبان مادریشان فارسی باشد به عنوان مهمان پذیرفت و از این راه به ترویج و تحکیم زبان فارسی میان این گروه سنی (۱۲ تا ۱۶ سال) کمک کرد.” (مقاله ”زبان فارسی نشان والای قومیت ایرانی”، مجله آینده، سال هفتم، شماره سوم، خرداد ۱۳۶۰، ص ۱۶۲.)
انتخاب کلمه ”مجتمع تربیتی” از سوی جواد شیخالاسلامی یادوآر یک اردوگاه مرگ از نوع دیگر در نظام شوروی سابق است. آن اوردوگاهها که برای کشتار مخالفان نظام شوروی طراحی و برپا شده بود، نام ”اداره کل اردوگاهها و کلونیهای کار تربیتی” را داشتند و کلمه معروف ”گولاگ” مخفف نام روسی این اردوگاهها بود.[۱]
شخص دیگری بنام یحیی ماهیار نوابی سالها بعد از محمود افشار و بسیار پیش از جواد شیخالاسلامی مدل ایرانی اردوگاه آوشویتس را در سال ۱۳۳۲ با جملات زیر مطرح کرده است:
”آخرین و قطعیترین و پرثمرترین راه، ساختن شهرهایی برای کودکان است. اینگونه شهرها را میتوان برای نخستین بار در جاهایی که دارای دههای فراوان و پراکنده است مانند نواحی اهواز و ارسنجان، پیانداخت. آغاز کار را ساختن زایشگاهی بزرگ و چند کودکستان و دبستان بسته است، ولی رفتهرفته باختصاص سن کودکان، دبیرستانها و آموزشگاههای دیگر برای فراگرفتن پیشههای گوناگون باید بدانها افزود. بهوجود آوردن اینگونه شهرها گذشته از تعمیم و ترویج زبان فارسی دارای فواید بیشماریست” (مقاله یحیی ماهیار نوابی، که بار اول در سال ۱۳۳۲ منتشر شده و بعد از آن در چاپهای متعدد، از سری انتشارات موقوفات محمود افشار، از جمله در این منبع مورد استفاده من: ”زبان فارسی در آذربایجان”، جلد دوم، از نوشتههای دانشمندان و زبانشناسان، گردآوری ایرج افشار، ص ۱۴۳.)
هم محمود افشار یزدی (۱۸۹۳ـ۱۹۸۳)، هم یحیی ماهیار نوابی (۱۹۱۲ـ۲۰۰۰) و هم جواد شیخ الاسلامی (۱۹۲۱ـ۲۰۰۰) و حتما جواد طباطبایی (۱۹۴۵ـ۲۰۲۳) و لابد همه دیگر پیامبران، مرشدان و مریدان نازیسم ایرانی، از شباهت طرحهای خود با نازیسم و فاشیسم بیخبر نبودند. حتی یکی از پیامبران نازیسم ایرانی بنام داوود منشیزاده (۱۹۱۴ـ۱۹۸۹) خود در لباس افسر اس اس در دستگاه مرگ هیتلری خدمت کرده بود و یکی از این موجودات که اتفاقا در قید حیات هم است، بنام هوشنگ امیراحمدی (متولد ۱۹۴۷) با صراحت از نازیسم و فاشیسم بعنوان نظام ایدآل خود برای اداره ایران یاد میکند.
وی سالها بعداز طرح علنی نظرات خود، هنوز هم به برنامههای تلویزیونی و جلسات و سمینارهای مجازی و حضوری دعوت شده و با عناوینی چون ”جناب پروفسور” داوود منشی زاده؛ تنها ایرانی عضو حزب نازی آلمانتحلیلگر مورد خطاب قرار میگیرد. این مورد اخیر میزان خطاپوشی و پذیرش جریانات اصلی جامعه ایرانی در قبال ایدئولوژیهای افراطی مروج آدمکشی در مقیاسهای صنعتی را افشا میکند. انواع دیگری از منادیان امروزی ایرانشهریسم و آریانیسم از علی خامنهای و قاسم سلیمانی با القابی چون ”آریوبرزن”، ”کوروش کبیر”، ”داریوش بزرگ”، ”مالک اشتر علی” و ”سردار عارف” یاد میکنند و نابودی مردمان و شهرهای سوریه با بمب بشکهای و جتهای جنگده روسی را چون ”پیروزی استراتژیک ایران در رسیدن به دریای مدیترانه” میستایند.
همه این نظرات بغایت غیرانسانی از نظرات محمود افشار در ۱۰۰ سال پیش (۱۹۲۵) باینسو همه با عطف به یک ”هدف غایی و عالی” توجیه شدهاند و هنوز هم میشوند.
پروژههایی از نوع آنچه در فوق از زبان یحیی ماهیار نوابی و جواد شیخالاسلامی خواندیم، تنها طرح کلی یک پروژه عظیمی است که در ایران لاقل به آنصورت ”سخت” توسط دولت مرکزی اجرا نشدند. در مقابل، دولت مرکزی در طول صد سال گذشته، سیاست آسیمیلاسیون را به صورت نرم و تدریجی با ممنوع و محدود و تحقیر زبانهای دیگر به شیوه دیگ ذوب (melting pot) ادامه داده است.
پروژههای تشکیل اردوگاههای فارسیسازی و گرفتن نوزادان خانوادههای غیرفارس و فارسی سازی نسل جدید غیرفارسها توسط ”خانوادههای محترم فارس” خوشبختانه هرگز عملی نشدند با این وجود باخبر شدن از وجود چنین پروژههایی، به فهم نسل امروزی و آیندگان از مافیالضمیر نیروهای غیر دمکراتیک ایرانشهری (آریایی، شیعی و هیبریدی) کمک مهمی است.
اجرای پروژه نابودی زبان ترکی در ایران
زبانها میتوانند در یک سیر طبیعی تحت تأثیر عوامل متعددی به مرور به زبانهای جدید تبدیل شوند. مثل زبان باستانی پروتو-ژرمنی که به تدریج دچار تغییرات آوایی، دستوری و واژگانی شود و در نهایت به زبانهایی مانند انگلیسی، آلمانی، هلندی، دانمارکی، سوئدی، و نروژی منتج شود.
زبان پروتو-ترکی (یا ترک اولیه) احتمالاً بیش از ۲۰۰۰ سال پیش در مناطق آسیای میانه شکل گرفته است. در این دوره، جوامع ترکزبان هنوز به شکل نسبی یک زبان مشترک داشتند. در مراحل بعدی این زبان باستانی به نوشته دکتر جواد هیئت به ۲۶ زبان و دیالکت جدید از جمله ترکی ترکیه، آذربایجانی، قزاقی، ازبکی، اویغوری و قرقیزی تجزیه شد.
عوامل موثر بر پروسه دگرگونی زبان
پروسه تجزیه زبانها و تولد زبانهای جدید از این پروسه در بسیاری از مناطق جهان طی شده است. در این پروسه، عوامل تسریع کننده (مشدده) و عوامل مهار کننده (مخففه) در هر موردی دخیل بودهاند. در کنار آن، درجه طبیعی یا مصنوعی بودن این پروسه برای زبانهای مختلف متفاوت بوده است. بارزترین نمونه یک عامل مخففه در مسیر سرعت تجزیه یک زبان، وجود کتاب قرآن بعنوان کتاب مقدس در جغرافیای ۱۳ میلیون کیلومتر مربعی ۲۲ کشور عربی بوده است و نمونه دیگر از عوامل ترمز کننده در مسیر تجزیه زبانها، وجود دولتهای مدرن با سیستم تحصیلات و رسانههای سرتاسری است. دولتهای مدرن مانع جریان طبیعی تجزیه زبانی میشوند. معنی دیگر این گزاره این است که یک دولت حاکم، بدون اتخاذ هیچ سیاست دشمنانه بر علیه یک زبان غیررسمی شده در کشور تحت اقتدار خود هم، میتواند نابودی آن زبان را از طریق واگذاری سرنوشت آن زبان به سیر ”طبیعی” امور، مسجل کند.
زبانی که از امکانات زیر محروم باشد، محکوم به فناست:
۱. کتابت و کاربرد زبان در امور مختلف.
۲. سیستم تحصیلات.
۳. رسانههای همهگیر،
۴. مرجع آکادمیک ناظر بر تحولات زبانی.
اگر یک زبان، حاکم و مجهز به همه این امکانات باشد و بعلاوه یک سیستم امنیتی ناظر بر برخورداری زبان حاکم و محرومیت زبان محکوم و غیررسمی هم باشد، زبان غیررسمی مزبور محکوم به نابودی حتمی است.
از میان عوامل برشمرده، عوامل مشدده مصنوعی به موضوع این مقاله ارتباط مستقیم دارد. یعنی مداخله دولتی برای پروسه تجزیه و نابودی زبان ترکی در ایران. این عوامل که با شیوههایی چون عدم رسمیت، عدم آموزش و ممنوعیت بکارگیری کتبی و نیز عدم فعالیتهای فرهنگستانی اجرا میشود، میتوان به چند زیر-پروژه تقسیم کرد:
زیر-پروژه ”پیجین سازی”: تبدیل زبان ترکی موجود در ایران به زبان پیجین[۲] (Pidgin) از طریق انباشتن زبان ترکی با کلمات دخیل فارسی.
زیر-پروژه تقطیع ترکی در ایران: تقسیم حوزه موجودیت زبان ترکی موجود در ایران به حوزههای کوچکتر.
زیرپروژه جداسازی و ایزوله کردن کلیت مجمعالجزایر حاصل در ایران، از دو حوزه مهم زبان ترکی در شمال و غرب ایران. (جمهوری آذربایجان و ترکیه)
علائم موفقیت سه زیر پروژه، یعنی تقطیع زبان ترکی تاریخا رایج در ایران، طبق هدفگذاری انجامشده باید ظهور نسخههای گوناگون ترکی باشد. مثلا:
دسته اول: ترکی شهرهای مختلف: ترکی تبریز، ترکی اورمیه، ترکی زنجان، ترکی قزوین، ترکی همدان، ترکی ساوه، ترکی قم، ترکی اردبیل، ترکی قشقایی و … که برای جاانداختن بیشتر تقطیع توسط مسئولان تبلیغ میشود.
دسته دوم: ترکی رادیو تلویزیون شهرهای آذربایجانی که بیشباهت به ترکی مقامات دولتی در شهرهای آذربایجان نیست.
دسته سوم: ترکی افراد تحصیل کرده به زبان فارسی که از همه ترمینولوژی لازم برای بیان مطالب تخصصی محروم هستند.
دسته چهارم: ترکی مناطق چند زبانی که زبان ترکی از هر سو تحت فشار زبان فارسی است. در تهران و شهرهایی که از نظر جغرافیایی در حواشی حوزه گسترش زبان ترکی هستند.
وحدت بخشیدن به جزایر زبانی فارسی در ایران و خارج از مرزها
برخلاف سیاست فوق در مورد زبان ترکی (و بقیه زبانهای محکوم در ایران)، در مورد زبان فارسی، سیاست وحدت بخشی به زبان فارسی چهارگوشه کشور پهناور ایران است. تصور کنید که در صورت عدم مداخله دولت مرکزی طی صد سال اخیر، امروز بسیاری از حوزههای زبانی زبان فارسی امروز بصورت جزایری درآمده بودند که بسختی زبان فارسی همدیگر را میفهمیدند.
بطور موازی با تقطیع حوزه وسیع موجودیت زبان ترکی به جزایر منفک از هم در ایران، امنیتی کردن هرگونه گوشه نظر به جمهوری آذربایجان و ترکیه، سیاست حاکم رسمی دو نظام در صد سال اخیر ایران بوده است. سیاست دفاع از جنایات بیشمار ارمنستان علیه اهالی جمهوری آذربایجان و بسیاری از سیاستهای تخریب و ترور دولتی رژیم جمهوری اسلامی برای بیثباتسازی، همگی بنوعی با هدف محدود نگه داشتن تأثیرات جمهوری آذربایجان و ترکیه بر ترکان ایران بوده است.
اما برخلاف سیاست فوق، رژیم اسلامی و حتی اوپوزیسیون آن بطور همهجانبهای سعی در نزدیک کردن زبان فارسی موجود در ایران با زبان دری افغانستان و تاجیکی تاجیکستان دارند. کافی است که به میزان خبردهی از همه جزئیات روستاهای دورافتاده افغانستان و تاجیکستان در رسانههای فارسی داخل و خارج کشور را با بیمیلی آنها با پوشش اخبار بخصوص اخبار مثبت جمهوری آذربایجان و ترکیه مقایسه کنید.
نکته مهم دیگر، استفاده وسیع از مصاحبه شوندگان، خبرنگاران و گویندگان استودیویی افغانستانی با لهجه دری در رسانههای بزرگ و کوچک خارجی است. در حالی هیچ گوینده یا خبرنگار فارسی گوی ترک، با لهجه ترکی در این رسانهها نیست.
فولکلوریزه کردن فرهنگ شهری آذربایجان
تقلیل ادبیات آذربایجان به ”فولکلور” و در بهترین حالت به منظومه حیدربابای شهریار، تقلیل موسیقی جهانی شده آذربایجان به آثار کوچهبازاری (مثل ”سکینه دایقیزی”) و موسیقی روستایی و انتخاب انحصاری صحنههای زندگی ایلاتی و روستایی ترکان ایران در رسانههای مرکزی یا مراسمی بنام ”جشنواره آش” یا ”جشنواره ی کوچ عشایر” از شهرهای آذربایجان و همزمان سکوت رسانههای دولتی مرکزی در باره مهمترین جلوههای زندگی شهری و بهترین آثار هنری معروف در جهان، سکوت در باره آموزشگاههای بیشمار موسیقی و رقص فاخر، سکوت در باره تئاتر و آثار موزیکال ارزشمند، سکوت در مورد هرآنچه بین دو سوی آراز مشترک است است و از کانال جمهوری آذربایجان معروفیت بینالمللی کسب کرده است. همه این تمهیدات برای تبدیل آذباریجان به یک ”حاشیه با رنگ و بوی سنتی و روستایی” است. آذربایجانی که، ایرانیان را برای اولین با همه مظاهر زندگی مدرن مثل تجارت جهانی، بازار، صنعت، چاپ، مطبوعات، تئاتر، موسیقی مدرن، ادبیات، حقوق زنان، سینما، نثر مدرن، پذیرش همه ارزشهای شیوه غربی اداره کشور و … آشنا کرده است. این هویتزدایی و جعل هویت روستایی برای آذربایجان تلاشی آگاهانه برای نابودی آذربایجان واقعی و نیل به هدف ایدئولوژیک ایرانشهری یعنی یکسانسازی ایران تاریخا متکثر است.
اوتوپیای متولیان پروژه یکسانسازی
اغراق نکردهایم اگر با اتکا به شواهد بیشمار متولیان رسمی و غیررسمی پروژه یکسان سازی در ایران، ادعا کنیم که ایران اوتوپیایی آنها، جایی است که مشخصات زیر را داشته باشد:
۱. همه اهالی کشور به زبان فارسی و با یک لهجه واحد سخن بگویند.
۲. هویت ترکی مایه خجالت ترکها بوده و زبان ترکی برای مدتی قبل از نابودی کامل به صورت فاذری به جاندادن ادامه دهد.
۳. همه ترکان ایران به خونخواهی شهدای چالدران و همه جنگهای مذهبی دیگر، در نفرت پراکنی بر علیه ترکیه در ردیف اول دستجات تحریک شده باشند.
۴. همه ترکهای ایران در جهاد بر ضد جمهوری آذربایجان سر از پا نشناسند و حتی خواهان پیوستن آن جمهوری به کشور مهرورزی ایران باشند.
مشکلات مهندسی اجتماعی
دولتهای غیردموکراتیک که نه کسب اقتدار و نه ماندنشان در قدرت، مدیون آرای آزاد مردم است، جامعه شبیه لابراتورا یا کارگاهی قابل مهندسی میبینند. از نظر آنان مرزی برای ساختن یک جامعه مطلوب وجود ندارد و آنان با تکیه بر ابزارهای قدرت دولتی قادر به هر کاری هستند. در عمل به دلیل وجود متغیرهای فراوان و غیرقابل کنترل در داخل و بیرون از مرزهای هر کشوری، نتیجه پروژههای مهندسی اجتماعی بندرت آن چیزی از آب درمیآید که طراحان و مجریان این پروژههای مهندسی در ابتدای کار در پی آن بودند.
گرفتاری دو نظام صدسال اخیر ایران و اوپوزیسیون مرکزگرای شریک در پروژه یکسانسازی نیز در بروز نتایج نامطلوب از اجرای پروژههای ناسیونالیستی بوده است و خواهد بود.
در جدول زیر به نتیجه اجرای سه مورد مورد اشاره از زیرپروژههای رژیمهای مرکزی ایران در صدسال اخیر، اشاره شده است.
خلاصهای از آنچه در بالا مطرح شد یا مهمترین محورهای اوتوپیای نژادپرستانه ایرانشهری:
۱. تقسیم و پراکندهسازی مناطق ترکزبان به جزایری جدا از یکدیگر، حتی در آذربایجان.
۲. تزریق واژگان فارسی به ترکی در تمامی این مناطق با هدف تبدیل زبان ترکی به یک زبان پیجین.
۳. فولکلوریزه کردن فرهنگ ترکی و تقلیل آن به یک زبان و فرهنگ روستایی و عقبمانده.
۴. جداسازی این مناطق از پیوندهای زبانی و فرهنگی با جمهوری آذربایجان در شمال و ترکیه در غرب.
۵. حذف تدریجی این مناطق ترکزبان، آغاز از ضعیفترین نقاط.
از بین بردن مرزهای زبانی میان ایران، افغانستان و تاجیکستان، بهگونهای که زبان فارسی – هرچند نه بزرگترین زبان این کشورها، اما زبان مسلط – به شکلی بیرقیب باقی بماند.
ایجاد وضعیتی که در آن، زبان ترکی تنها در خارج از مرزهای ایران بقا یابد و در سه کشور یادشده، همه زبانهای دیگر بهتدریج از بین بروند. در بهترین حالت، بقایای آنها به زبانهایی فولکلوریک، روستایی و نمادهای عقبماندگی تبدیل شوند، یادآور گذشتهای که به فراموشی سپرده میشود.
با رشد جنبش ضد تبعیض آذربایجان، موسوم به ”حرکت ملی آذربایجان”، و جذابیت روزافزون زندگی سکولار در جمهوری آذربایجان و ترکیه برای ترکهای ایران، پروژهی صدسالهی ”غیریتسازی” از ترکهای ایران و ترکهای همسایه، دچار یک شکست تاریخی جدی شده است. طرح ایجاد یک ایران یکدست، در برابر واقعیت تاریخی تکثر ایران، ناکام مانده است. زبان فارسی دچار سرنوشتی است که زمانی زبان لاتین دچار آن شد. این زبان در ادامه عقب نشینی به درون مرزهای تاریخی خود، بعداز از دست دادن هرگونه توجهی در حوزههای خارج از ایران، اینک در مقابل عقب نشینی محتوم به مرزهای مناطق فارسزبان ایران، افغانستان و تاجیکستان، در حال مقاومت است. تهاجم به زبان ترکی را باید در چهارچوب یک استراتژی مقاومت در قبال سرنوشت، ارزیابی کرد.
ساختن ایرانی که برای همه مردم آن قابلزیست و برای همسایگان و جهان قابلتحمل باشد، بدون پذیرش وجود پروژهی یکسانسازی و اعتراف به شکست آن، ممکن نخواهد شد.
آنچه برای گروهی با ذهنیت نژادپرستانه، یوتوپیا (آرمانشهر) تلقی میشود – مطابق توصیفات این مقاله و بندهای هفتگانهی پایانی – برای قربانیان این پروژه، یک دیستوپیا (ویرانشهر) است. طرح ایران آینده باید به گونهای باشد که همهی مردم این سرزمین بتوانند آن را یوتوپیای خود بدانند.
———————————-
[۱] Главное управление исправительно-трудовых лагерей и колоний
[۲] زبان پیجین (Pidgin): زبان پیجین یک زبان سادهشده است که از طریق انباشتن کلمات دخیل در زبان بومی یا کلماتی از چند زبان متفاوت معمولاً برای ارتباط میان گروههایی با زبانهای مادری مختلف ایجاد میشود. هدف اصلی آن تسهیل ارتباط برای انجام کارهای تجاری، اداری، یا اجتماعی است و از نظر تاریخی در دوران استعمار و بنادر و مراکز تجاری محل مراوده متکلمان به زبانهای متفاوت شکل میگرفتند. انباشتن یک زبان مورد تبعیض با کلمات دخیل از زبان حاکم، از نظر زبان شناسی منجر به شکلگیری یک “زبان پیجین” نمیشود هرچند از نظر مراحل تخریبی یک زبان، مشابهتهایی میان این پدیدهها وجود دارد.
زبان کرئول (Creole): مرحله بعدی و نهایی نابودی یک زبان است. زبان کرئول زمانی شکل میگیرد که یک زبان پیجین به یک زبان کامل تبدیل شود و به زبان مادری یک گروه جمعیتی تبدیل گردد. از این مرحله به بعد تخریب زبان بومی دیگر کامل شده است.