بررسی شکافهای اجتماعی وشکاف بین دولت – ملت- مرکز مطالعات “یئنی گاموح”
مقدمه
معنای اولیهی جهان سوم که توسط “آلفرد سووی” بیان شد، مربوط به سیاست بینالملل و جایگاه این کشورها در بلوک بندیهای جهانی بود و با پایان جنگ سرد عملا از بین رفت و بعد عناوین دیگری، همانند کشورهای فقیر، کمرشد، استعمارزده، وابسته، پیرامونی، جنوب، درحال توسعه، توسعهنیافته، عقبمانده، و… به کار برده شد که هرکدام از این اصطلاحات نیز با توجه به معنا و مفهوم خود از سوی برخی از صاحبنظران و مردم مورد نقد قرار گرفته شد.
تقسيمات سياسي به لحاظ طبقاتي، مذهبي، نژادي، قومي، زباني، ملي يا جنسيتي و ناهمگونی در این تقسیمات عواملي بوده اند كه الگوهاي پايداري براي شكل گيري پيكارهاي سياسي،گروه بندی های مختلف و در نهایت شکاف های اجتماعی را سبب شدند. «ليسپت» و «ركان» نخستين كساني بودند كه در زمينۀ شكاف هاي اجتماعي به پژوهش دست زدند. پژوهش آنها در وجه نخست متوجه تاثير اين گونه شكاف ها بود. پژوهشگران بعدي نيز تاثير شكاف هاي اجتماعي بر شكل گيري منازعات و تاثيرات ويرانگر آن براي توسعۀ ملت ـ دولت هاي تازه بنياد جهان سوم را بررسي كرده اند.
بنابراین با توجه به مسائل و مشکلاتی(شکاف های اجتماعی) که کشورها و به ویژه کشورهای جهان سوم همچنان با آن رو به رو هستند وهمچنین با توجه به اهمیت پرداختن به موضوع شکاف های اجتماعی نوشته حاضر بر آن است که به بررسی موضوع شکاف های اجتماعی (تعریف و ماهیت شکاف ها، انواع شکاف ها ،صورتبندی این شکاف ها در ایران و… ) بپردازد.
جایی که امروز “جهان سوم “نامیده می شود،کیفیت زندگی و جنس شادی ها و دغدغه ها نیز جهان سومی است. زندگی که بیشتر شبیه گذران عمر است تا زندگی. شادی های کودکی ما درجۀ سه، ولی دغدغه های ما جدی ودرجۀیک… شادی کودکی مان این است که کلکسیون ” پوست آدامس” جمع کنیم و یا با آجر دروازه ای درست کنیم برای بازی فوتبال با توپ پلاستیکی اما دغدغه هایمان ترسناک تر و جدی تربود……
تکلیف های حجیم عید،یا کتابهایی که سال هاست که بابا در آنها به جای “سو”و”چورک”آب و نان میدهد.
در این جهان سوم ، کسی را نداری که به تو بگوید چقدر خندیدن، تفکر و سلامتی خوب است.
اینکه آینده خوب را خودت باید رقم بزنی و کسی قرار نیست برای این کار به تو کمک بکند…..
اینکه همیشه جهان اول ، طاعون جهان سوم نیست،جهان سومی که خود سرشار از تبعیض ها و تضادهاست.
گاهی میمانی که این جهان سوم است که کیفیت تو را تعیین میکند یا اینکه “تو”جهان سوم را درست میکنی؟
اینکه این تبعیض ها و شکاف های اجتماعی که باعث تقسیم بندی و گروه بندی جامعه به فقیر و غنی ، به زن و مرد، به اقلیت و اکثریت، به فرزندان و والدین، به بالادستی و پایین دستی شده و به دنبال این تقسیم بندی ها به آسیب های اجتماعی بدل گشته از کجا سرچشمه گرفته است؟ اینکه شکاف های موجود در این جوامع قابل پر شدن هستند یا اینکه آن قدر عمق گرفته اند که تبدیل به بحران شده اند؟
اینکه در شرایطی که نان به هدف تبدیل شده، مسکنی وجود ندارد و آزادی رویایی بیش نیست امکان ترقی و پیشرفت هست؟ و یا اینکه در چنین شرایطی سخن گفتن از “من” جایز است ودر میان “من-های” ساختگی و ابزاری “خود واقعی” وجود خواهد داشت؟ شاید هم به گفته ی ویرجینیا وولف اتاقی از آن خود لازم است تا بتوان آزادانه اندیشید و نوشت برای همه این تضادهای حل ناشده….؟؟
تعریف شکاف های اجتماعی
بررسی مفهوم شکاف از این نظر حائز اهمیت است که هر نوع صف آرایی و تضاد موجود جامعه را نمی-توان شکاف نامید. به طور کلی باید میان دو نوع تقابل در جامعه تمیز قائل شد. این دو نوع تقابل عبارتند از: تقابل های مقطعی و تضادهای ساختاری. تقابل های مقطعی موقتی و ناپایدار هستند و می توانند موجد تنش هایی در جامعه باشند. درحالی که تقابل های ساختاری ریشه در بطن اجتماع دارند و از تضادهای اساسی نهفته در دل جامعه نشأت می گیرند.
همان گونه که دانیل لویی سلر می گوید؛ در مقابل تضاد و صف آرایی نوع دوم، دو نوع راه حل می توان تصور کرد. راه حل نخست، عبارت است از تغییر سریع و رادیکال روابط اجتماعی به منظور از بین بردن تضادهای موجود که از این راه حل باید تعبیر به انقلاب نمود. راه حل دوم عبارتست از پذیرش تضاد و تقابل ریشه دار در متن اجتماع و تلاش برای از میان بردن و یا کاهش اثرات مخرب آن. در چنین حالتی است که از شکاف در اجتماع سخن می گوییم و ساختار فرهنگی، سیاسی و اجتماعی یک جامعه و توان نظام سیاسی آن تعیین کننده راه حل انقلابی و یا میزان اثرات مخرب تضادها در جامعه است.
حاصل آنکه، هر تقابلی در جامعه را نمی توان شکاف خواند. شکاف عبارت است از تقابلی که گذرا نیست و برخاسته از تضادها و تبعیض های موجود دربطن و متن جامعه می باشد. چنین شکاف هایی همان گونه که محقق معروف نروژی استین روکان نشان داده است، تمایل به انجماد دارند و برای سالیان متمادی در یک جامعه اقامت خواهند افکند. منشأ اصلی شکافها غالباً حوادث مهم و تاریخی و تمایزات وتفاوت های پایدار یک جامعه هستند. در اثر حوادث بزرگی چون انقلاب یا نوسازی و همچنین سیاست ها و برنامه های نادرست یک دولت و امثال آن است که تضادهای عمیقی در یک جامعه ایجاد می شوند و به صورت شکاف به معنایی که گذشت ظاهر می گردند.
شکافهاي اجتماعي(تضادها و تعارضهای اجتماعی) قدمتي به درازاي پيدايش جامعه سياسي دارند. در واقع، از بدو پيدايش جامعه سياسي، تفاوتهاي منافع اقتصادي، جغرافيا، طبقات، قدرت سياسي، عقايد، ايدئولوژي، و… شکافهايي را دربين افراد و گروههاي اجتماعي موجب ميشده و تعارضاتي به دنبال آورده که حل و فصل يا مديريت آنها مبناي اصلي تشکيل نهادهاي گوناگون سياسي، اقتصادي، اجتماعي، و فرهنگي بوده است. «دولت» خود، نمود اصلي چنين تشکيلاتي است که هدف از آن ايجاد همگرايي و حفظ انسجام اجتماعي است که البته در دورههاي مختلف تاريخي چگونگي انجام اين کارويژه، متفاوت بوده است؛ تاريخ شکلگيري دولت و طي مراحل گوناگوني مانند شهر ـ دولتها، امپراتوريها، و ملت ـ دولتهاي مدرن از همين زاويه قابل بررسي است.
ملت ـ دولتهاي مدرن خود از ميان شعلههاي آتش برخوردهاي اجتماعي در پايان سدههاي ميانه سر برآوردندکه نتيجه فعال شدن شکافهاي اجتماعي خفته طي آن دوران بودند زيرا در واقع، جنگ پيچيدهترين و پوياترين گونه پيكار يا برخورد اجتماعي بوده است كه دنياي مدرن را شكل داده است. جنگ در ابتداي تشکيل ملت ـ دولتهاي مدرن خصلت ميان کشوري نداشت بلکه عمدتاً جنگ در درون کشورها جريان داشت که نهايتاً به فرآيند ادغام و همگرايي ملي و در نتيجه عقلاني شدن ساحت سياست و نهادهاي نظامي ميانجاميد. پيدايش سرمايهداري مدرن،گروهها و طبقات جديدي از جامعه قرون وسطايي پديد آورده و جنگها و ستيزهاي مختلفي در درون کشورها موجب شد.
در بررسی شکاف های اجتماعی باید به تنوعات جغرافیایی و تنوعات تاریخی توجه داشت به این معنی که نوع و شمار و نحوه ی صورتبندی شکاف های اجتماعی برحسب عوامل گوناگون ازجامعه ای به جامعه دیگر و از زمانی به زمان دیگر در درون یک کشور ممکن است تغییر کندکه بر حسب چنین تنوعاتی می توان شکاف ها را به فعال و غیر فعال- ساختاری و تاریخی تقسیم کرد.
تقسیم بندی شكاف هاي اجتماعي
وظيفه جامعه شناسي عبارت است از كشف، توصيف، طبقه بندي، تحليل ساختار، تحليل پويايي نيروهاي اجتماعي وسياسي ونقش آنها. لذا درمي یابيم كه قدرت تنها بُعد سياسي ندارد و شامل لايه هاي ديگري همچون (اقتصادي، فرهنگي و اجتماعي )مي گرددكه با شناخت اين لايه ها مي توان به وجود شكاف ها در جامعه پي برده ودر نهايت عوامل ايجاد شكاف را شناسايي كنيم.
از نظر تاثیرگذاری بر زندگی سیاسی شکاف های اجتماعی را باید به فعال و غیر فعال بخش کرد مثلا شکاف طبقاتی در یک کشور ممکن است از نظر سیاسی خفته وغیر فعال باشد،یعنی اینکه آگاهی سیاسی و سازمان دهی و عمل سیاسی برپایه ی آن صورت نگرفته باشد. شکاف اجتماعی زمانی فعال می شود که بر پایه ی آن گروه بندی ها و عمل و آگاهی سیاسی تکوین یابد یعنی در واقع ابتدا باید از شکاف آگاهی پیدا کرده باشند و سپس حول آن سازمان دهی صورت گرفته باشد.
نحوه ی گذار از وضعیت شکاف غیرفعال به شکاف فعال متضمن فرآیند های پیچیده ای است که معمولا از آن به عنوان بسیج سیاسی یاد می شود.در این رابطه دو وضعیت قابل تصور است: یکی اینکه شکافی در حال حاضر غیرفعال است اما ممکن است در آینده فعال شود مانند شکاف های طبقاتی در جوامع نیمه صنعتی، دوم اینکه شکافی در گذشته فعال بوده و دیگر اثربخشی خود را از دست داده است.
از نظر تکوین، برخی از شکاف ها ساختاری و برخی دیگر تاریخی و یا تصادفی هستند. شکاف های ساختاری شکاف هایی هستند که به مقتضای برخی ویژگی های پایدار در جامعه ی انسانی پدید آمده اند و همواره وجود دارند مثلا تداوم تقسیم کار اجتماعی همواره نوعی از شکاف طبقاتی را ایجاب می-کند.همچنین تقسیم جنسی و سنی جمعیت میان زن ومرد و پیر و جوان ویژگی پایدار جامعه بشری است اما شدت و ضعف آن از یک جامعه به جامعه ی دیگر و از یک زمان به زمان دیگر متفاوت است. برخی دیگراز شکاف های اجتماعی حاصل سرنوشت تاریخی یک کشورهستند و بنابراین ضرورت ساختاری ندارند. تحولات و تصادف های تاریخی در تکوین آنها موثر هستند بنابراین تنوعات بسیاری در نحوه ی شکل گیری آن ها در جوامع گوناگون مشاهده می شود. از جمله این شکاف ها باید به شکاف-های مذهبی، فرقه ای – شکاف میان دین و دولت –شکاف های قومی، زبانی و …
شكاف ها از نظر موضوع به چهار دسته تقسيم مي شوند:
1)- شكاف هاي اجتماعي: مانند شكاف هاي قومي.
2)- شكاف هاي تاريخي: مانند شكاف دين وسياست.
3)- شكاف مقطعي : مانند شكاف ايران وعراق.
4)- شكاف عقيدتي : مثل شكاف شيعه وسني.
ماهيت شكاف
1)- شكاف هاي متراكم : يعني شكاف هايي كه يكديگر را تقويت مي كنند. در اين شكاف ها گروهاي سياسي نقاط مشترك دارند.در این حالت اغلب جامعه دو قطبی می شود و پتانسیل کشمکش اجتماعی افزایش می یابد.
2)- شكاف هاي متقاطع: يعني شكاف هایي كه با يكديگردر تضاد هستند.دراين نوع از شكاف جامعه از حالت تك قطبي خارج شده و چند قطبي مي شودو زمینۀ منازعۀ اجتماعی کاهش می یابد.
3)- شكاف هاي متوازي: اين نوع از شكاف ها، با يكديگر متعارض نبوده ويكديگر را هم تقويت نمي كنند.
تقسيم بندي جامعه از نظرشكاف
1)- جامعه تك شكافي: شكافي كه ميان دولت و جامعه وجود دارد و شکاف های دیگر موثر نیستند و یا اینکه شکاف دیگری وجود ندارد (تنها يك شكاف است كه وجود داردو شکاف های دیگر از نظر سیاسی غیرموثر هستند)كه يا باعث همگرايي مي شود و يا تضاد.مانند مكتب پروتستان در انگلستان،كه ايجاد موج نمي كند.
2)- جامعه دوشكافي متوازي: وجود دو جريان و دو شکاف فعال و عمده که در جامعه همسو هستند و قادر به توليد موج و منازعه نيستند مانند هلند كه احزاب غيرمذهبي كاتوليك و پروتستان به صورت متوازي وجود دارند .
3)- جامعه تك شكافي متراكم: یک شکاف عمده و فعال وجود دارد وشكاف هاي ديگر، اين شكاف را تقويت مي كنند. به عنوان مثال آنگاه كه شكاف دين و دولت با شكاف طبقاتي جمع مي شود.
4)- جامعه دو شکافی متقاطع: در این حالت دو شکاف عمده و فعال یکدیگر را قطع می کنند و در نتیجه شمار و تنوع نیروهای اجتماعی – سیاسی افزایش می یابد.صورتبندی شکاف ها در فرانسه و ایتالیا از این نوع است.
5)- جامعه سه شکافی متقاطع: در صورتی که سه شکاف فعال و قوی وجود داشته باشند، کثرت ایدئولوژیها و احزاب سیاسی افزایش می یابد وپتانسیل منازعه نیز شدت می گیرد.
انواع شکاف های اجتماعی:
شکاف نسلی(شکاف فرهنگی)
شکاف نسلها بر قطع پیوندها و روابط بین نسلی اشاره دارد و نخستین بار در دهه ۶۰ میلادی توسط صاحبنظران اجتماعی در کشورهای غربی مطرح شد که به بررسی و ساختارشناسی اختلافات فرهنگی میان والدین و فرزندان میپرداخت. این پدیده از آن تاریخ تا امروز از ابعاد گوناگون مورد بررسی قرار گرفته و تعاریف متفاوتی نیز برای آن ارائه شده است.
یکی از جامعترین تعاریف، شکاف یا فاصله میان نسلها را چنین تبیین میکند: شکاف نسلها مفهومی است که اختلاف فاحش روانی، اجتماعی، فرهنگی و تفاوت معنادار در بینش و آگاهی، باورها، تصورات، انتظارات، جهت گیریهای ارزشی و الگوهای رفتاری میان ۲ نسل همزمان در یک جامعه را مورد توجه قرار میدهد. تغییر دائمی اجتنابناپذیر است و امری مذموم و ناپسند شمرده نمیشود؛ اما نبود سیستمی برای جذب تغییرات و بومی کردن آن، نابرابری دسترسی به اطلاعات، انجماد فکری درباره لزوم پذیرش تحول و بدبین بودن درخصوص مظاهر دنیای جدید، تغییرات گسترده و عمیق را به عامل اصلی شکاف میان نسلها تبدیل میکند. تغییرات در حوزههای متنوع زندگی نظیر فنی، تکنولوژیکی، فلسفه زندگی و شیوههای انجام کار، دائمی است و با گسترش ارتباطات، نسلهای اجتماعی به تناوب از آن بهرهمند میشوند.
پیشرفتها و ابداعات جدید از هر سو زندگی بشر را در برمیگیرند و نسلهای جدید به فراخور علاقه و اقتضای سنی سریعتر از آن آگاه میشوند و دنیای فکری خویش را براساس آن پایهریزی میکنند. آنها در دسترسی به اطلاعات تغییر و شناخت و یادگیری آن در جامعه نقش پیشرو را بازی میکنند و ناگفته پیداست این مظاهر نوین زندگی، دنیای جدیدی برای نسلهای نو می سازد که برای بزرگترها تا حدی ناشناخته است و همین امر دلیل تفاوت نگرش میان والدین و فرزندان می شود.
شکاف دیجیتالی
اصطلاحی است در اشاره به فاصله بین مردمانی که به فناوری دیجیتال و فناوری اطلاعات دسترسی مؤثری دارند با مردمانی که دسترسی بسیار محدودی به این فناوریها داشته یا اصلاً دسترسی ندارند. این عبارت شامل عدم تعادل در دسترسی فیزیکی به فناوری (تکنولوژی) نیز میشود، مانند عدم تعادل در داشتن منابع و مهارت برای دسترسی موثر و مفید به فناوری و محسوب شدن به عنوان شهروند دیجیتال به عبارت دیگر، شکاف دیجیتال یعنی دسترسی نابرابر برخی از اعضای جامعه به فناوری اطلاعات و ارتباطات. شکاف دیجیتال با مفهوم شکاف دانش ارتباطی نزدیک دارد، شکاف دیجیتال میتواند بر پایه جنسیت، درآمد و نژاد باشد. علاوه بر وجود شکاف در یک جامعه، وجود شکاف دیجیتال بین کشورهای جهان را شکاف دیجیتال جهانی میگویند.
شکاف دیجیتالی چالشی است که امروزه دنیای مجازی با آن رو به رو شدهاست و یکی از محورهای اصلی دومین دوره اجلاس جهانی جامعه اطلاعاتی تونس، به این امر اختصاص یافتهاست.
در دهۀ ۱۹۹۰ و قبل از ورود رسانههای دیجیتالی، متفکران به وجود «شکاف آنالوگی» اشاره میکردند و از این اصطلاح وجود تمایز و تفاوت بر حسب تولید محتوا و دسترسی به فناوریهای رسانههای سنتی نظیر رادیو، تلویزیون و تلفن را مراد میکردند. افزون بر نابرابری در دسترسی و مصرف، نابرابریهای ساختاری در تولید هم وجود داشت که هنوز هم به قوت خود باقی است. همین امر موجب شد که رسانههای غربی با تسلط بر برنامههای خبری، تلویزیونی و فیلمها در سطح جهان به تاخت و تاز در زمینه حفظ انحصارطلبانۀ تکنولوژی ادامه دهند .
تعاریف شکاف دیجیتالی
در مورد معنای اصطلاح «شکاف دیجیتالی» و شاخصهای آن هنوز اختلاف نظر وجود دارد. شکاف دیجیتالی اصطلاحی است که برای بیان نابرابریهای توزیع جهانی در زمینه دسترسی به تکنولوژی اطلاعات و ارتباطات استفاده میشود. به عبارت دیگر میتوان گفت تا اندازهای شکاف دیجیتالی نشانهای از تهدید قدرتهای نیرومندی است که جهان را در قرن بیست و یکم به بخشهایی نابرابر از نظر دسترسی به اطلاعات تقسیم میکنند. به تعبیری دیگر شکاف دیجیتالی نابرابریهای موجود میان کشورهای مختلف جهان است که از چگونگی بهرهگیری آنان از تکنولوژی اطلاعات و ارتباطات در جهت توسعه اقتصادی و اجتماعی ناشی میشود. برخی استدلال میکنند نیروهای مذکور موجب شدهاند اغلب ملل جهان در دام عقب ماندگی دائمی گرفتار شوند.
شکاف دیجیتالی در معنای عام کلمه بازتاب فقر، کمبود سواد کافی و بهداشت و سایر ضرورتهای اجتماعی است. در این تعریف اعتقاد بر این است که رایانه و سایر فناوریها، لازم هستند اما هیچچیز نمیتواند جامعه را وادار به پرکردن شکاف دیجیتالی کند مگر اینکه سواد کافی، فقر و بهداشت مورد توجه قرار گیرند. شکاف دیجیتالی در معنای خاص کلمه عبارت است از نبود ارتباط فیزیکی و دسترسی به شبکه و سختافزار کامپیوتری و آموزش که درصورت تامین آن، این شکاف میان دولتها یا دولت و سازمانهای غیردولتی در داخل و میان کشورها در سطح بینالمللی برداشته خواهد شد.
سیاستمداران و دست اندرکاران تجارت و بازرگانی جملگی عنوان کردهاند که شکاف دیجیتالی بین جهان فقیر در حال توسعه و غرب پیشرفته، از عمدهترین چالشهای اقتصادی قرن به شمار میرود. در همین راستا مجمع عمومی سازمان ملل در ژوئن ۲۰۰۲ اعلام کرد که شکاف دیجیتالی احتمالاً بسیاری از کشورهای در حال توسعه را از نظر اقتصادی در حاشیه قرار خواهد داد. حتی اگر ملتهای فقیر آنقدر شانس بیاورند که باسواد شوند و به یک زبان عمده تکلم کنند، کاربری ایشان از اینترنت در زمینه فعالیتهایی چون بازرگانی، به علت نبود کارت اعتباری، احتمالاً محدود خواهد شد، چه برسد به اینکه بخواهند در محلههای خود مایحتاجشان را به کمک اینترنت تهیه کنند.
شکاف طبقاتی
شکاف طبقاتی بیشتر به نوعی شکاف گفته می شود که جامعه از نطر اقتصادی به صورت آپارتمانی شود به این معنی که در جامعه نوعی از قشر بندی صورت گیرد که اصطلاحاتی همچون شمال و جنوب و بالاشهر یا پایین شهری شنیده می شود که خبر از وجود شکاف طبقاتی می دهد. شاید این نوع شکاف را بتوان عمیق ترین و بدترین نوع شکاف دانست چراکه شکاف اقتصادی(طبقاتی)زمینه ساز سایر شکاف ها نیز خواهد شد ودر همه ی حوزه ها از جمله(اجتماعی ،سیاسی،فرهنگی و…)نفوذ پیدا خواهد کرد و پیامدهای آن متوجه سایر حوزه ها هم خواهد شد. در اجتماع فقدان تفریحات مناسب و شادی و نشاط در جامعه و وجود فقر، بیکاری، طلاق و…برای جوانان مجموعاً باعث می شود در جامعه پرخاشگری، خشونت، ستیزه گری، دعوا، جرم و جنایت و ورود به اعتیاد و فحشا، دزدی و…صورت بگیرد. بنابراین میان این موارد و شرایط اقتصادی جامعه رابطه ای مستقیم وجود دارد.
شکاف جنسیت
به دنبال طرح مساله نابرابری های طبقاتی، نژادی و قومی و سایرنابرابری های اجتماعی، درجوامع غربی و سپس در سایر جوامع، اذهان متوجه نابرابری های حاصل از تمایزات جنسیتی شد. گرچه این مساله درجوامع گوناگون به شیوه های مختلفی طرح گردید ولی عامل مشترک درتمام آنها رشد آگاهی افراد جامعه نسبت به تفاوت ها و تمایزات و سپس نابرابری های جنسیتی درحوزه های گوناگون زندگی روزمره بود. در واقع شکاف جنسیتی به شکافی گفته می شود که میان دو جنسیت جامعه به وجود می آید وفرد به خاطر جنسیت خود از یک سری مزایا در جامعه محروم می شود که این تبعیض بیشتر متوجه قشر زنان در جامعه است.
نقش پیش داوری های ایدئولوژیکی، شرایط زندگی دوران کودکی و بزرگسالی، جامعه پذیری فرهنگی و جنسیتی، منابع اعتباری مانند تحصیلات، روابط خانوادگی و میزان قدرت زنان در خانواده و اجتماع از طریق دست یابی به سرمایه ها و منابع ارزشمند، همگی و در کنار بسیاری از متغیرهای دیگر در شکل-گیری آگاهی و شناخت جنسیتی مهم قلمداد شده است. اما علی رغم طرح مساله زنان به عنوان یک گروه اجتماعی و فرض رشد آگاهی جامعه نسبت به نابرابری ها و شکاف جنسیتی و بازتعریف هویت زنانه، هنوز دقیقاً مشخص نشده است که در ذهنیت فرهنگی جامعه و خصوصاً زنان درمورد آن چه می-گذرد. در بررسی این شکاف به موقعیت زنان به عنوان یک گروه اجتماعی محروم و مدعی حقوقی انسانی و شهروندی، توجه بسیاری می شود که نتیجه ورود عناصر مدرن درزندگی روزمره جامعه ای آغشته به ارزش های سنتی بود، به سوال از وضعیت و روابط مستقر جنسیتی و تفاوت های زیستی و اجتماعی آن و نهایتاً طرح مساله ای با عنوان نابرابری های جنسیتی می انجامد.
مفهوم تفاوت ها و نابرابری های جنسیتی در نظریه های اخیر قشربندی اجتماعی و یا رویکردهای فمینیستی بازگوکنندۀ این نکته است که هنگامی که منابع عمده اجتماعی و اقتصادی و ابزار قهریه در دست یک گروه و یا جنس قرار داشته باشد سیستمی از قشربندی و سلسله مراتب جنسیتی به وجود می آید. استفاده از امتیازات و مزایای این سیستم، احتمال افزایش موقعیت برتر و کنترل بیشتر بر منابع و فرصت ها را برای یک جنس فراهم آورده و در نهایت در سطح خرد و کلان اجتماعی منجر به افزایش قدرت و برتری یک جنس در رابطه با جنس دیگر می گردد.
نظریه های آگاهی از نابرابری های اجتماعی براین فرض عمده استوار است که مطالبۀ اقدامات اصلاحی در مورد حذف و یا تعدیل وضعیت موجود، ابتدا نیاز به باخبری، آگاهی و تصدیق افراد از وضع نابرابر وغیرعادلانه دارد و در پی این آگاهی است که مسالۀ دگرگون ساختن و امنیت اجتماعی پیش می آید. آگاهی از نابرابری متضمن اطلاع از گروه های برترو مسلط برمنابع و امکانات جامعه در مقابل گروه های فرودست و بدون بهره می باشد. البته پذیرش وضعیت موجود و مشروع و عادلانه دانستن آن، درخواست و انتظار تغییر را کاهش می دهد.
در زمینه مسائل زنان شواهد موجود نشان از بیگانگی اکثریت جامعه با مباحث فمینیستی از جمله نابرابری های اجتماعی و چالش بین ایده های این رویکرد با سنت های پذیرفته شده اجتماعی دارد پژوهشی دیگر نشان می دهد که در بسیاری از جوامع به ویژه جوامع کمتر توسعه یافته نقش های خانگی برای زنان و فعالیت اقتصادی برای مردان تعریف شده و اکثریت زنان که در میان آنها نسبت قابل توجهی دارای تحصیلات عالی و شاغل نیز بوده اند، برای اشتغال خارج از خانه زنان اولویتی قایل نبوده-اند. در حالی که نابرابری و شکاف جنسیتی در بسیاری از بخش های اجتماعی ساختار می یابد و مستقر می گردد، تجربۀ زنان از نابرابری در دو حوزۀ عمدۀ زندگی روزمره یعنی خانواده و محل کار یکسان می باشد. این دو حوزه که در بسیاری از موارد برای زنان در پیوند با یکدیگر ظاهر می شود، نابرابری ها و تمایزات را از یک محدوده به محدودۀ دیگر سرایت داده و باعث تقویت آن در هر دو می گردد. به عبارت دیگر ساختار و روابط نابرابر در خانواده به نابرابری های جنسیتی اجتماعی و اقتصادی انجامیده و نابرابری های اجتماعی در مقابل باعث ادامه و تقویت نابرابری های خانوادگی می گردد. در این چرخۀ محرومیت-زایِ نابرابری هایِ خانوادگی و اجتماعی، اهمیت آگاهی در این است که آگاهی از نابرابری های جنسیتی نخستین مرحله در درک و شناخت وضعیت نابرابر و مورد تبعیض زنان تلقی شده و مرحله ای است که وجود آن برای هرگونه کنش جمعی و بیان انتظارات و مطالبات از جانب زنان لازم شمرده می-شود.
جنسیت با توجه به روابط زنده بین زن و مرد که از طریق آن ایده ها و تمایزات جنسیتی ساخته می-شود، قابل تعریف است. برخی از این تفاوت ها و نابرابری ها با تقسیم کار جنسی در درون خانواده و برخی دیگر با روابط بیرونی و حوزه عمومی سروکار پیدا می کند. آنچه تقریباً در تمامی جوامع قابل-مشاهده است، دسترسی و کنترل کمتر زنان بر منابع اجتماعی، اقتصادی و سیاسی می باشد. زنان در محیط خانواده و خصوصاً محیط کار با مسایل و مشکلاتی روبرو هستند که در ادبیات جامعه شناختی به «سقف شیشه ای» تعریف شده است. یعنی محدودیت-هایی غیرقابل رویت ولی واقعی در حیطۀ عمومی زندگی و شاید حوزه خصوصی خانواده که زنان با آنها دست و پنجه نرم می کنند.که تداوم این مشکلات و نابرابری ها این وضعیت را به شکاف جنسیتی تبدیل خواهد کرد.
شکاف قومی
شکاف های قومی به طور کلی مستلزم وجود برخی از شرايط ذهنی و عينی در جامعه هستندکه درپی چنین شرایطی(به ویژه در کشورهایی چند قومیتی که در اصطلاح جامعه شناسی از این کشور ها مدل موزاییکی یاد می شود) محروميت، نابرابری و تبعيض قومی در ابعاد چهارگانۀ اجتماعی، فرهنگی، اقتصادی و سياسی جاری می شود. به عبارت دیگر در جامعه یک قوم به دلیل قومیت خود جدا از میزان جمعیت یا مساحتی که در بر گرفته، مورد تبعیض(قانونی – عرفی) واقع می شوند و از مزایای مادی و معنوی محروم می شوند و قوم دیگر نیز به خاطر قومیت خود از مزایای بیشتری برخوردار می شوند که از این پدیده به عنوان شکاف قومی یاد می شود. این امر(شکاف قومی)زمينه نارضايتی را فراهم می کند که در صورت آگاهی از این نابرابری ها و تبعیض ها در سطح قومی و به دنبال آن پيدايش سازمان و زمينه عمل سياسی در نزد قوم فراهم میشود. (احساس محروميت نسبی يا درک و آگاهی از تبعيضات قومی، روحیه ی تغییر و وجود قوممداری از پيششرط های مهم ذهنیِ بروز-جنبشهای قومی هستند).
نظريات اصلی بسيج قومی که به دلايل و زمينه شکلگيری جنبش های قومی میپردازند را میتوان در قالب چهار رهيافت عمده تقسيمبندی کرد:
الف : نظريات سياسی جنبش قومی
دولت و کثرتگرايی فرهنگی: اين نظريه به طور مشخص به نقش دولت در شکلگيری هويت قومی و بسيج سياسی آن میپردازد. جوزف فورنيوال و ام. جی، اسميت از نظريه پردازان اين رهيافت، جامعه کثرتگرا را نوعی نظم اجتماعی میدانند که در برگيرنده گروههايی متفاوت از نظر فرهنگی است، گروههايی که در يک واحد سياسی در کنار هم زندگی میکنند اما در يکديگر ادغام نمیشوند. يک گروه فرهنگی قدرت را در انحصار میگيرد و با کنترل دستگاه دولت بر ساير گروههای فرهنگی اعمال قدرت میکند. در اين معنا، در جامعه کثرتگرا دولت ابزاری است که از طريق آن يک گروه برگروههای ديگر در جامعه اِعمال سلطه میکند.
2- رقابت نخبگان: نظريهپردازانی چون آنتونی اسميت وپلبراس نقش نخبگان رادرجنبش های ناسيوناليستی مهم وحياتی ارزيابی کردهاند. اسميت به نقش روشنفکران بومی اشاره میکندکه با زبان وفرهنگ قوم اکثريتي اغالب آشنايی دارند. به نظراوگسترش دامنه کنترل دولت بر اقوام پيرامونی وگرايش روزافزون دولت به همگونسازی باعث واکنش گروههای هدف شده است وشرايط لازم رابرای بسيج تودهای آنها توسط نخبگان قومی فراهم آورده است.
3- مدرنيسم ونوسازی: هرچندنظريات متأثر از نوسازی همه بر اين باوربودندکه مدرنيسم وبه تبع آن همگون سازی اقوام در زمينه ملتسازی،گروههای قومی وجنبشهای قومی راازبين میبرد امارويدادهای سالهای اخير اين ديدگاه را با چالش جدی مواجه ساخته است. پارمينگوچونگ به تأثيرتوأمان مدرنيزاسيون برهويت– احيای هويت قومی وازبين رفتن آن- اشاره کردهاند. ازنظرآنها مدرنيزاسيون دارای عناصری است که ازيک طرف باعث تقويت قوميت میشود، چرا که درپیِ شکلگيری احساس بيگانگی وبیريشگی ناشی ازمدرنيزاسيون افراد درجستجوی يافتن تعلقات شخصی به قوميت پناه میآورند، وازطرف ديگرتوسعه شهرنشينی، افزايش سطح سوادوگسترش شبکه ارتباطی بين جوامع باعث تضعيف تعلقات فروملی شده ومنجربه شکلگيری ملتی همگون میشود.
ب : رهیافت جامعه شناختی
در رهيافت جامعهشناختی ظهور جنبشهای قومی به عواملی همچون منزلت متفاوت اجتماعی گروههای قومی در جامعه، محروميت عينی و آگاهی از اين محروميت، تصلب ساخت اجتماعی در ممانعت از بهرهمندی گروههای قومی از منابع کمياب، و فقدان مجاری و کانالهای حل و فصل مسالمتآميز اختلافات اجتماعی و قومی اشاره شده است. تمام اين موارد را میتوان ذيل عنوان “ساخت نابرابر اجتماعی” قرار داد.
گرايش به سوی اقدام جمعی مبتنی بر قوميت با توجه به چگونگی ساختار روابط بين قومی تفاوت میکند. ماهيت روابطبين قومی يا بر اساس تقسيم فرهنگی کار(نظام رتبهبندی) يا ساختار محکم جوامع قومی موازی(يکدست) شکل گرفته است. در نوع اول، ميزان بالايی از تحرک اجتماعی به طور مؤثری وابسته به پذيرفتن شکلی فرهنگ گروه قومی فرادست است. کم و کيف اين همسانی بستگی به انعطاف گروه قومی فرادست و توانايی گريز تطابقجويان از مجازات گروه قومی فرودست دارد. از طرف ديگر، مقاومت گروه قومی مسلط در برابر تطابقجوها گروه فرودست را دارای کادری متبحر در قسمت رهبری خواهد کرد که انگيزه قوی برای سازماندهی جنبش قومی خواهند داشت تا تحولی پايدار در تقسيم کار فرهنگی ايجاد کنند. در چنين شرايطی، نخبگان گروه قومی فرودست با وعده کسب مقام رهبری درنظم اجتماعی نوين پس از پيروزی جنبش متشکل میشوند و سپس تودههای گروه تحت سلطه نيز از طريق فعاليت سازمانی اين نخبگان مشتاق سازمان میيابند.
ج : رهيافتهای روانشناختی اجتماعی جنبش قومی
بحران هويت: دويچوواينر با استفاده ازمفهوم “بحران هويت” به تبيين حرکتهای قومی پرداختهاند و آن رامتغيرتوضيح دهنده تحرکاتی دانستهاندکه غالباً نظام گريز وخشن هستند. آن ها معتقدندکه تمسک به تاريخ جمعی، زبان و فرهنگ وگذشته مشترک میتواند نوعی پيوند و همبستگی جمعی رابه وجودآوردکه درمقابل ديگر اجتماعات، هويتی مستقل میيابد. درصورتی که نظام سياسی اين هويت رامورد تهديد قرار دهدگروه قومی برای احيای هويت خود، جنبش قومی خودراسامان میدهد. براين اساس، تحرک قومی وسازماندهی جنبش های قومی بيش ازهرچيز محصول شکاف هويتی بين مرکز و پيرامون است که خود نتيجه سياستهای اتخاذ شده ازسوی مرکز است. شکاف بين مرکز و پيرامون درصورتی هويتی است که پيوند با دولت درتعارض باپيوندقومی قرارگيرد و فرد احساس کند پيوند با دولت باهويت قومی اودرتضاد است.
محروميت نسبی: برابر با نظريه محروميت نسبیت درابرتگر، نابرابریها وشکاف عميق ميان اقليت واکثريت دريک جامعه باعث ايجاد و افزايش تنش ميان آنها میشود وستيزهای قومی نيز غالبا ًحول ميزان سهم گروهها ازمنابع ملی شکل میگيرد. درنظريه «گر»، محروميت نسبی يعنی تلقی بازيگران ازاختلاف ميان انتظارات ارزشی، ياکالاها، امکانات وخدماتی که مردم در زندگی خود رامستحق آن میدانندو قابليتهای واقعا موجود درمحيط اجتماعی وفيزيکی که درپاسخ گويی به اين انتظارات موجود است. وی ازيک طبقهبندی سهوجهی شامل ارزشهای رفاهی، ارزشهای مربوط به قدرت وارزشهای بينالاشخاصی استفاده میکند ومعتقد است که محروميت درآنها باعث برانگيخته شدن ناسيوناليسم قومی دردولتهای چندقوميتی میشود.
د : رهيافتهای اقتصادسياسی جنبش قومی
رقابت برسر منابع: براساس اين رهيافت، انگيزه اصلی کشمکش بين قومی، رقابت اجتناب ناپذيرگروههای قومی ادغام شده درچارچوب يک دولت- ملت خاص برسرمنابع- به ويژه مشاغل دولتی- است. جنبش وتحرک گروهی زمانی شکل میگيردکه امتيازات معينی وجود داشته باشدکه باتکيه برعلايق گروهی بتوان برای کسب آنها با ديگرگروهها رقابت کرد. محدوديت منابع وامتيازات موجود باعث افزايش رقابت گروهها میگردد. درجوامع چندقومی که گروههای فعال حول شکاف قومی شکل گرفتهاند اين رقابت گروهی به رقابت قومیت بديل میشودکه درنهايت منجر به ظهورجنبشهای قومی میشود.
گزينش عقلانی: به عقيده هچتر، اعضای يک گروه درانتظارکسب منفعت مشخص دراقدام گروهی مشارکت میکنند و هيچ گروهی نيز خود را درگير يک عمل جمعی نمیسازد مگرآنکه توانايی انجام آن رادرخود ببينيد، البته اين توان بيش ازهرچيزبه ميزان سعه صدردولت مرکزی وامکان گروه برای دسترسی به منابع کافی برای حمايت وتقويت فعاليت سازمانيش بستگی دارد. هچتر ارزشها رابه ارزش ابزاری وارزشهای درونی و فطری تقسيم کرده و ارزشهای فطری را هم جزمنافع قلمداد میکند. او رهيافت سنتی گزينش عقلانی را معطوف به ارزشهای ابزاری دانسته لذا با اتکا به رهيافت جديد، ارزشهای درونی وفطری را نيز به اين مجموعه وارد ساخته و به واقعيت نزديکترکرده است. پس طبق اين نظريه، جنبش های قومی تنها زمانی ظهورخواهندکردکه تعداد زيادی ازافرادِ دارایِ آگاهیِ قومی که میپندارند سود مورد انتظارشان ازهزينههايی که پرداخت خواهندکردبيشتر باشد، دراين جنبش شرکت کنند.
استعمار داخلی: اين نظريه با تعميم مناسبات استعماری به داخل کشورها، بر وجود روابط نابرابر فرهنگی بين فرهنگ سلطهگر و فرهنگهای زيرسلطه در درون جوامع چندقوميتی تأکيد میکند. وجود شکافهای قومی در هر دولتی- دمکراتيک و غيردمکراتيک- انعکاسی از سلطه امپرياليستی يک گروه قومی برگروههای ديگر است که ازطريق نهادهای ديوانسالاری ودولتی تحکيم میگردد. اين سلطه به توزيع نابرابرثروت بين نواحی مختلف و بیعدالتی اجتماعی دامن میزند. «همين نابرابری موجب افزايش ارتباطات درون گروهی و تشديد همبستگی قومی میشود که آگاهی قومی را از موقعيت مناطق مرکز و مسلط و مناطق پيرامون و تحت سلطه درپی دارد. در اين شرايط تفاوتهای قومی بين اين مناطق، احساس هويت قومی را تقويت کرده و ظهورجنبشهای قومی را به همراه خواهدآورد.»
شکاف دولت، ملت
شکاف دولت -ملت زمانی در یک جامعه رخ می دهد که اولا وحدت کلمه میان مردم و نظام از میان می رود و شکاف میان ملت و دولت ایجاد می گردد ثانیاً، عرصه برای ظلم وستم، مهیا می شود و ثالثاً، بیماریهای روحی و روانی، رو به گسترش می نهند.
درسال ۱۸۸۲ تقریبا یک قرن پس از انقلاب فرانسه ارنست رنان طی کنفرانس خود در دانشگاه تعريف تازه و دقیقی ازملت ارائه دادکه نه تنها در زمان خودش تازگی داشت بلکه تا به امروز درمحافل علمی از اعتبار قابل توجهی برخوردار است، این فیلسوف و اندیشمند علوم اجتماعی اعتقاد دارد که: «ملت يك روح است، يك اصل معنوی. دوچيز، در واقع يكی، اين روح و اين اصل معنوی را ميسازند. یکی از این چیزها در زمان گذشته و دیگری در زمان حال جاریست. یکی ميراثی مشاع ازخاطرات غنی است و ديگری وفاق كنونی درتمايل به زندگي مشترك جهت ارزشمند ساختن ميراث دست نخورده پيشينيان. انسان فی البداهه بوجود نمی آید. ملت نیز همچون انسان ثمره گذشته ای طولانی ازکوششها، از خود گذشتگیها وفداکاریها می باشد. ارج گزاری نیاکان، مشروع ترین ارج گزاریهاست؛ نیاکانمان ما را چنانکه هستیم بوجودآوردهاند،گذشته ای غرورآفرین، مردانی بزرگ و افتخار به معنای حقیقی آن، اینست آن سرمایۀ اجتماعی که فکرملی برآن استوار است. افتخارات مشترک درزمان گذشته، اراده مشترک در زمان حال؛ انجام کارهای بزرگ باهم، خواست مجدد انجام آنها باهم، اینست شروط اساسی یک ملت بودن. »
دولت – ملت ترکیب دولت ملی یعنی دولتی که منبعث از ملت است نیز مورد استفاده قرار میگیرد. در دولت – ملت منشاء مشروعیت قدرت به روشنی بیان می شود و آن ساختاری است که ستون هایش بر یک دولت و یک ملتدر یک محدوده جغرافیائی مشخصی استوار می گردد و تنها همسازی دموکراتیک مردم آن محدوده جغرافیائی که هویت مشترک تاریخی، فرهنگی، زبانی و مذهبی دارند به موجودیت دولت – ملت مشروعیت می بخشد. به عبارتی دیگر، مفهوم دولت- ملت اشتراک مساعی مفهوم سیاسی- حقوقی (دولت) و مفهوم هویتی (ملت) متکی بر حاکمیت برخاسته از اراده شهروندانی است که مشروعیت حاکمیت ملت را از اجتماعات سیاسی و فرهنگی و قومی جامعه خود اخذ و اعمال می کند.
مفهوم ملت-دولت وضعیتی میان مردم و مجموعه حاکم بر آن ها عرضه می کند. پیدایش آرمان دموکراتیک مشروعیت یافته و ابزاری برای تحمل تقریباً همه شکاف-ها و اصطکاک درون یک شیوه کشورداری را فراهم می کند جز آنچه که با هویت سروکار دارد، چراکه چنین شکافی نه تنها مشروعیت رژیم حاکم بلکه مشروعیت دولت و مجموعه جامعه حاکمشان را نیز زیر سؤال می برد. فقدان هویت مشترک مذکور در یک جامعه باعث تضعیف پیوندهایی می شود که اعضای یک جامعه را کنار هم نگه می دارد. فهم جامعه و مشکلاتش – معنای هویت و هدف آن – نیروی پیوند دهنده اساسی است که اعضای آن جامعه را گرد می کند و آن ها را قادر می سازد تا با یکدیگر به طور موثر در حل مسائل داخلی و خارجی شان فعالیت کنند، بنابراین فرآیندهای هویت سازی و ساخت ملت-دولت با یکدیگر ارتباط تنگاتنگی دارند. حق تعیین سرنوشت که به طور مستقیم از آرمان ملت- دولت استخراج شد، تصمیم-گیری در نهادهایی را مطرح کرد که میان حاکمان و زیردستان هویت مطلوبی را تعیین می کند، به علاوه حق تعیین سرنوشت، مشروعیت و مطلوبیتی را مورد تاکید قرار داده که زیردستان و حاکمان از هویت واحدی برخوردار باشند. به عبارت دیگر، حضور هویت مشترک که یکی را به دیگری پیوند می دهد، به عنوان یک نظم سیاسی طبیعی درک می شود و هرگونه انحراف از چنین نظمی،گونه ای ستم و تهدید برای صلح تلقی می شود.
حق تعیین سرنوشت تا حد یک اصل اخلاقی بالا رفته است، واز این پرسش ناشی می شود که آیا یک گروه خاص، یک ملت واقعی را تشکیل می دهد؟ مسئله هویت یک گروه خاص، نکته اصلی مباحثی است که طی گفت وگوها و تعارض های گوناگون به وجود آمده است و می تواند نتیجه کوشش هایی تلقی شود که برای به کارگیری اصل حق تعیین سرنوشت به ویژه طی دوران استعمارزدایی صورت گرفته است. پدیده دولت – ملت در واقع خودش را خود تعریف می کند که از یک سو مردمی هستند که در یک سرزمین معینی زندگی می کنند و تحت حاکمیت یک دولت هستند؛ و بنا بر فرض، اراده عمومی آن مردم است که این ساختار سیاسی قدرت را بوجود می آورد که اسمش دولت است. به همین دلیل این دو کلمه دولت و ملت در زبان های اروپایی به این صورت به همدیگر وصل شده اند. ولی در جوامع دیگر جوامع ماقبل مدرن، جوامع آسیایی و امثال اینها که آن زمینه ها و مقدمات تاریخی نبوده و ایده ها وارداتی هستند؛ در آنجا در واقع یک شکاف اساسی وجود دارد بین مفهوم دولت و ملت و به همین دلیل هم محور ارتباطی دموکراسی خیلی عمل نمی کند یا خوب عمل نمی کند.
در جوامعی که هنوز دولت و ملت دو هویت جداگانه هستند، در واقع نوعی رابطه زور است که دولت را بر ملت تحمیل می کند و نگه می دارد و نه آن چیزی که خواست عمومی و اراده آزاد شهروندان نامیده می شود. بنابراین در چنین شرایطی که جو بی اعتمادی حاکم است فاصله ی میان دولت و ملت افزایش می یابد و مردم دولت را نماینده ی واقعی خود نمی دانند ودولت هم به دلیل نا کارآمدی خود توانایی پر کردن این فاصله ها را ندارد که در نهایت امر به شکاف دولت – ملت منجر می شود.
صورتبندی شکاف های اجتماعی در ایران
کشور ایران به عنوان کشوری که کثیر الملل است، مثل هر جامعه دیگری با برخی شکافها مواجه است، ولی شکافهای موجود در ایران به دلایل متعدد استعداد آن را دارند که بحرانزا شوند، در حالی که وجود شکافهای اجتماعی در بسیاری از جوامع میتواند زمینه تحول و پیشرفت را فراهم کند. و از سوی دیگر هم شاید در برخی جوامع ما شاهد یک یا دو مورد از این شکاف ها باشیم اما در جامعه ایرانی شاید بتوان گفت که انواع شکاف ها همواره در طول تاریخ با شدت و ضعف های مختلف در جامعه جاری بوده. اما به طور کل شاید بتوان شکاف های ایران را در موارد زیر خلاصه کرد:
شکافهای عمودی و افقی
یکی از نکات مهمی که در تحلیل شکافهای اجتماعی باید در نظر گرفت، عمودی یا افقی بودن آنهاست. منظور از شکاف عمودی، شکافی است که یا باید پر شود یا در حد قابل قبولی باشد، در غیر این صورت برای ترمیم این شکاف مبارزه اجتماعی و سیاسی رخ خواهد داد. دو طرف شکاف چندان بینیاز از یکدیگر نیستند. برای مثال شکاف میان دولت و مردم به گونهای است که برای تخفیف یا ترمیم کامل این شکاف مبارزه خواهد شد، در عین حال که مردم و دولت از یکدیگر بینیاز نیستند، و حتی اگر دولت هم مغلوب شود، باز هم دولت دیگری جایگزین آن خواهد شد. اما شکاف افقی چنین نیست، و دو طرف شکاف میتوانند از یکدیگر جدا شده و به دو جامعه متمایز از هم تبدیل شوند. مثل شکافهای قومی یا مذهبی یا زبانی. اتفاقاتی که در بالکان رخ داد نشانهای از فعال شدن شکافهای افقی است. در این موارد، ممکن است که مبارزه سیاسی و اجتماعی در ابتدا برای کاهش فاصلهها و شکافها باشد، ولی در صورت محقق نشدن این هدف، احتمال زیادی دارد که یکی از طرفین ساز جدایی را کوک کند. مبارزه حول این شکافها بعضاً خیلی خشونتآمیز و فاجعهبار است. اوضاع شبه جزیره هند پس از رهایی از استعمار بریتانیا، اوضاع بالکان، موارد متعدد در آفریقا، رفتار ترکیه با ارامنه و کردها، اوضاع عراق در زمان صدام، مسایل پیش آمده در برخی از جمهوریهای روسیه و… از جمله رویدادهای خشونتباری بودند که برای حل شکافهای افقی پدید آمد. البته برخی شکافها نیز ترکیبی هستند، مثل شکاف میان سیاهان و سفیدهای آمریکایی که ترکیبی از هر دو نوع بود. اگر شکافهای افقی با جداسازیهای منطقهای همراه باشد (مثل همه موارد پیشگفته) احتمال آنکه تجزیه رخ دهد زیاد است، ولی هنگامی که جداسازی منطقهای وجود ندارد، طرفین چارهای ندارند یا اینکه به شکاف تن دهند یا آن را در حد قابل قبول کم کنند، و این وضعیتی بود که برای سیاهان آمریکا بوجود آمد.
شکاف مقطعی و زمانی
تقسیمبندی پیشین برحسب افقی یا عمودی بودن، بود اما شکافهای عمودی را میتوان به دو بخش مقطعی و زمانی نیز تقسیم کرد. شکاف میان یک نسل از جامعه برحسب گرایش سنتی یا مدرنیسم، شکافی مقطعی است که در یک جامعه رخ میدهد و با گذشت زمان باید یکی به نفع دیگری تعدیل شود یا با یکدیگر به نوعی سازگاری برسند، اما شکافِ زمانی، میان نسل جوان و بزرگسال که ناشی از موقعیت و تجربههای متفاوت آنان است، از نوع دیگری است که ممکن است با گذشت زمان و تغییر موقعیت افراد جوان، این شکاف باقی بماند، اما در طرفین آن افراد جدیدتری قرار داشته باشند.
ابعاد ذهنی وعینی شکاف
شکافها یک بُعد عینی دارند، مثل فقیر و پولدار، سفید و سیاه، حکومت و مردم، ترک و کرد، یا مسلمان و یهودی و… اما این بعد به تنهایی برای تبدیل شدن آنها به یک شکاف کافی نیست. بلکه مردم و جامعه نیز باید از منظر ذهنی آن وضع را شکاف تلقی کنند. برای مثال در جامعهای که مدارا و تساهل وجه غالب رفتار است، مذهب و اندیشه و رفتار دیگران، امری شخصی محسوب میشود و اصولاً برای فرد اهمیتی ندارد که طرف مقابل سیاه است یا سفید؛ یهودی است یا مسیحی؛ ترک است یا فارس یا کرد و عرب؛ اینکه چگونه لباس میپوشد موضوع تمایز و ترجیح یکی بر دیگری نخواهد بود. واضح است که در این وضعیت این عوامل عینی موجب شکاف نخواهند شد.
از سوی دیگر درک جامعه از عمق یک شکاف هم مهم است. برای نمونه شکاف فقیر و غنی، یکی از مهمترین شکافهای اجتماعی است، میتوان مقدار آن را با ضریب جینی نشان داد. و هر جامعهای که ضریب جینی بالاتری داشت، شکاف طبقاتی در آن بیشتر است، اما ذهنیت مردم را نمیتوان صرفاً برحسب این ضریب سنجید، ممکن است در یک جامعه تحمل ضریب جینی ۶/۰ هم امری عادی باشد و در جامعه دیگر، ضریب ۴/۰ هم تحمل نشود.
همپوشانی شکافها
بدترین حالتها برای یک جامعه وقتی است که شکافها دارای همپوشانی شوند. برای نمونه دو گروه از یک کشور دارای دو زبان، دو مذهب و دو قومیت جداگانه باشند (مثل چچنها در روسیه یا ارامنه در ترکیه)، و شکافهای افقی و حتی تاریخی و زمانی هم به آنها اضافه شود. مثلاً یکی از طرفین این شکاف در موضع ضعف سیاسی و فقر اقتصادی و تبعیض و ستم تاریخی قرار داشته باشد، و طرف دیگر به لحاظ ذهنی نیز بر اهمیت زبان، مذهب و قومیت در کسب جایگاه اجتماعی و هویتبخشی تأکید کند. در چنین شرایطی کافیست جرقه کوچکی زده شود و این وضعیت مثل انبار بنزین عمل کند و منفجر شود.
سیاست و عوامل تشدیدکننده شکافها
بروز و وجود شکافها، طبیعت جامعه در حال تحول امروزی است. برخی جوامع میکوشند که شکافها را پلهای برای تحولات بعدی قرار دهند و کوشش برای پر کردن آن را موتور توسعه نمایند. در برابر برخی دیگر از جوامع، تعمیق شکافها را موجب بقای خود تلقی میکنند. تصوری که از اساس باطل است. اینکه یک گروه اجتماعی اساس هویتبخشی به جامعه را ویژگیهای زبانی، نژادی و اندیشهای و رفتاری خود قرار دهد، به ناچار باید نسبت به دیگران ظلم و ستم روا دارد و ناخواسته عنصر هویتیابی را در طرف دیگر تقویت میکند و این وضع به تقابل خشونتآمیز دو هویت منجر خواهد شد.
یکی از عوامل موثر در تعمیق شکافها، شکاف رسانهای و ارتباطی است که با پیشرفت تکنولوژیک و دسترسی آسان و ارزان به رسانهها از یک سو شاهد بروز این شکاف هستیم و از سوی دیگر این شکاف به نوبه خود زمینه را برای تعمیق سایر شکافها فراهم میکند. عوامل اقتصادی و خارجی، تأثیرات زیادی بر تقویت و فعال کردن آتشفشان شکافهای اجتماعی دارند، به میزانی که قوام و استحکام داخلی کمتر باشد، تأثیرگذاری عوامل خارجی و متغیرهای برونزا بر فعال کردن این آتشفشان بیشتر است.
شکافهای اجتماعی و سیاسی ایران
به نظر میرسد که شکافهای مختلفی در ایران وجود دارد که برحسب شرایط میتواند تشدید یا تخفیف یابد. متغیرهای برونزا مثل کشورهای خارجی، وضعیت درآمدهای نفتی، و نیز سیاستهای هویتبخشی براساس تمایزات زبانی، قومی و مذهبی و شکافهای طبقاتی و نیز شکاف سنت و مدرنیسم و شکاف ارتباطی و بالاخره شکاف سیاسی دولت ـ ملت از اهم این شکافها هستند. به نظر میرسد که در حال حاضر دارای شکافهای عمودی و افقی و نیز تاریخی است، سهم احتمالی عوامل اقتصادی و خارجی در تقویت و فعال کردن این شکافها نیز در حال افزایش است و اگر در مقطع مناسبی این شکافها همپوشانی پیدا کنند، خسارات ناشی از فوران آتشفشان آن قابل پیشبینی نیست.
شكاف در توزيع : اينجا بيشتر مواضع شهروندان در خصوص بازار و منافع مادي، مورد توجه قرار مي گيرد شكاف هاي مربوط به توزيع، درنظام هايي كه احزاب برنامه دار دارند و حزبهايشان براي شهروندان برنامه پيشنهاد مي كنند، از قابليت بالايي برخوردارند تا به شكاف هاي سياسي تبديل شوند، اين درحالي است كه چنين شكاف هايي در نظامهاي حامي پرور ناديده گرفته و مورد بي توجهي و سركوب واقع مي شوند . شكاف بين روستاييان و شهرنشينان و نيز شكاف بين گروه هاي شغلي از همين سنخ است . دغدغه هايي كه در اين نوع شكاف ها مطرح است اين است كه نظام تخصیص منابع كمياب به شيوه اتوماتيك و بر اساس منطق عرضه – تقاضا مناسب نيست و بايد از آن اجتناب شود و بجاي آن نظام توزيع بايد زير نظر دولت در آيد و نقش بازار تحت الشعاع نقش دولت قرار گيرد .
شكاف قومي – فرهنگي : هويت قومي را بر بنياد شناسههاي فرهنگي نظير زبان، مذهب، آداب ورسوم و پيشينه تاريخي تعريف ميكنند كه به واسطه آن افراد باتمام يا برخي جنبه هاي هويتي يك گروه پيوند مييابند. پژوهشگران علوم اجتماعي دراوايل قرن بيستم علايق وهويتهاي نژادي، قومي و زباني را اغلب نوعي واپسگرايي و نابهنجاري تاريخي قلمداد ميكردندكه دربرابركمونيسم تسليم و نابود و يا درچارچوب نهادهاي ليبرال دموكرات ادغام و حل ميشود. گمان ميرفت كه فرآيند جهاني شدن و به ويژه جهاني شدن فرهنگ به استقرار و حاكميت يك فرهنگ بر گسترۀ گيتي منجر شود و فرهنگهاي بومي و شيوه زيست خرده فرهنگهاي قومي و حتي زبان آنها به فراموشي سپرده شود. در اين مورد روابط دوستانه – خصومت آميز براساس عضويت ازلي – انتسابي و غالباً تغيير ناپذير در گروه تعريف و معنايي كاملا سياسي از مفهوم شهروند ارائه مي گردد .
نکته قابل ذکر در مورد همه این شکاف ها این است که این شکاف ها روي هم تأثير مي گذارند و همديگر را تقويت مي كنند. هرچند شيوه عمل و فرمول هر كدام از آنها متفاوت است. وجود اين شكاف ها منجر به ايجاد فضای ناهمگن در عرصه جامعه ايران شده است. از طرفي طبق نظريه هاي نخبه محور، شهروندان مانند تكّه گلي دردستان سياستمداران هستند و سیاستمدارن مانند سفالگراني زبردست به آنها شكل مي دهند و جهت گيري لازم را براي آنها تعبيه مي كنند و شهروندان را آنگونه كه مي-خواهند اصطلاحاً تربيت مي نمايند. البته ابزارهايي همچون رسانه هاي صوتي و تصويري، مطبوعات، شخصيت هاي ديني و مذهبي و در يك كلام ساحت مونولوگ گونه و فن سالارانه (تكنوكراتيك)، حاكميت را جهت نيل به اهداف خود همراهي مي نمايند و همین اقدامِ دولت(ملت سازی)آن هم در جامعه ایران که از نوع موزاییکی است باعث عمق گرفتن شکاف ها اعم از شکاف طبقاتی، دولت- ملت، جنسیتی و…خواهد شد.
نتیجه
مروری بر مفهوم سازی های تحلیلگران شکاف های اجتماعی نشان می دهد که دست کم باید میان دو نوع حداقلی و حداکثری از مفهوم شکاف اجتماعی تمایز قائل شد. مفهوم حداقلی (minimalist)، شامل آن دسته از مفاهیمی است که صرفاً شکاف های مربوط به ساخت اجتماعی و گروه بندی های اجتماعی را مورد توجه قرار داده اند. مفهوم حداکثری(maximalist) حضور همزمان سه سطح متفاوت، یعنی سطوح ساخت اجتماعی، ساخت آگاهی و ساخت سیاسی را در این مفهوم مندرج می دانند.
شواهدتاريخي نشان ميدهدكه هم درجوامع سنتي شكافهاي عميق اجتماعي وجود داشته و دارد و هم درجوامع صنعتي مدرن. هم درجوامع سنتي شاهد برخورد و رويارويي گروهها و طبقات اجتماعي بوده و هستيم و هم در جوامع صنعتي مدرن. اما مساله كليدي اين است كه هر چه روابط اجتماعي پيچيدهتر شود، تجلي شكافهاي اجتماعي بيشتر ميشود و نوع اين شكافها و وابستگي اعضاي جامعه به يكديگر تغيير ميكند.
اين بدان معناست كه عوامل تعيينكننده شكافهاي اجتماعي درجوامع صنعتي مدرن و در جوامع سنتي تفاوت دارند ولي شكافها (كم يا زياد) هميشه وجود داشته و چه بسا خواهند داشت. اگر بخواهيم از پشت عينك دوركيم به فرضيه نگاه كنيم، عميق شدن يا نشدن شكافهاي اجتماعي بستگي به مخرج مشترك ارزشهاي مشترك جامعه (اقتصادي، سياسي، فرهنگي و…) دارد. هرچه اين مخرج مشترك بزرگتر باشد وفاق اجتماعي بيشتر و هرچه كوچكتر باشد وفاق اجتماعي كمتر و درنتيجه شكافهاي اجتماعي بيشتر خود را متجلي ميكنند. ازاين رو جوامعي كه دستخوش تحولات اجتماعي و فرهنگي گستردهتري شدهاند، چنين شكافي محسوستر است چرا كه هم به دليل پيچيدهتر شدن روابط اجتماعي وهم به دليل غيرشخصيترشدن آنها منجر به كوچكتر شدن مخرج مشترك ارزشهاي مشترك ميشود، شكافها خود را بيشتر نشان ميدهند. هر چه شرايطي كه احساسات بيگانگي را بيشتر ميكند تشديد شود، شكافها به طرف فعال ترشدن حركت ميكنند تا با تغيير روابط اجتماعي جامعه آرامتري خلق كنند، بنابراین فعال شدن آنها بستگي به عواملي مانند آگاهي «طبقاتي» يا آگاهي نسبت به منافع مشترك گروهي دارد. اگر يك گروه يا طبقه، اجتماعي بخواهد فعال شود پيش از هر چيز بايد خود را سازماندهي كند. دراين گونه جوامع، زندگي سياسي سخت تحت تاثير منازعات و كشمكشهاي دو نيمه جامعه قرار دارد و دولت گرچه ممكن است بيشتر نماينده بخش سنتي يا مدرن باشد اما به هرحال مجبورميشود به شيوه نوسانآميزي روابط خود را با هر دو بخش حفظ كند به همین منظور مفهوم دولت – ملت مشخص تر می شود.
پدیده دولت – ملت درواقع خودش را خود تعریف می کندکه از یک سو مردمی هستندکه در یک سرزمین معینی زندگی می کنند و تحت حاکمیت یک دولت هستند؛ و بنابر فرض، اراده عمومی آن مردم است که این ساختار سیاسی قدرت را بوجود می آوردکه اسمش دولت است. به همین دلیل این دوکلمه دولت و ملت در زبانهای اروپایی به این صورت به هم دیگر وصل شده اند. ولی درجوامع دیگر جوامع ماقبل مدرن، جوامع آسیایی وامثال اینها که آن زمینه ها و مقدمات تاریخی نبوده و ایده ها وارداتی هستند؛ درآنجا در واقع یک شکاف اساسی وجود دارد بین مفهوم دولت و ملت و به همین دلیل هم محور ارتباطی دموکراسی خیلی عمل نمی کند یا خوب عمل نمی کند.
در جوامعی که هنوز دولت و ملت دو هویت جداگانه هستند، درواقع نوعی رابطه زور است که دولت را برملت تحمیل می کند و نگه می دارد و نه آن چیزی که خواست عمومی و اراده آزاد شهروندان نامیده می شود. این است که باید دید در واقع ما را جعبه این مفهوم درکجا و در میان چه کشوری، چه ملتی، با چه سابقه تاریخی و چه تجربیاتی داریم صحبت می کنیم. یک مفهوم کلی عامِ به اصطلاح جهان روا یا یونیورسال(universal)برای مفهوم دولت–ملت وجود ندارد. انقلاب صنعتی نقش بسیار عمده ای برای ایجاد دولت ملت ها در غرب داشته به طوری که شما می-دانید ناسیونالیزم در پروسه سکولاریزاسیون درغرب مبدل به یک دین دوم شد یعنی درغرب وقتی که پروسه سکولاریزاسیون موفق می شود و دین قدرت خود را می بازد، ناسیونالیزم در حقیقت به عنوان یک دین دوم عرض اندام می کند و در شکل افراطیش مبدل به فاشیسم می شود، که ما پیامدش را در آلمان در تاریخ دیدیم. ولی آنچه را که در رابطه با کشورهای پسا استعماری، می توان گفت این است که در این جوامع دولتهای شبه مدرن به وجود آمدند، قانون اساسی خود را با تقلید ازکشورهای اروپایی نوشتند ولی قانون اساسی ای که روی عقلانیت بنا شده و تقلیدی است از غرب، موضوع خود را نمی-تواند در جامعه بیابد.
به این مفهوم که در غرب رشد زیرساخت با رشد روساخت تاحدی در توازن بوده ولی درجوامع ما چنین چیزی و چنین پدیده ای را نمی توان پیدا کرد. یعنی اگر بخواهم به طور مشخص مثال بزنم همین قانون اساسی امروز افغانستان از یکسو تاکید می کند روی ارزشهای جهانشمول مثل برابری و برادری و آزادی که دستاوردهای انقلاب کبیر فرانسه است و از طرف دیگر یک بنایش بر دین ساخته شده و این دو پارگی در قانون اساسی افغانستان، بیانگر دوپارگی خود جامعه افغانستان است. به خاطر اینکه قدرت سیاسی در افغانستان دچار یک بحران است. بنابراین در جوامع متفاوت آنچه مرزهاي اجتماعي را تعيين و مشخص ميكنند، متفاوتند. گرچه ميتوان عناصر جهانشمولي مانند اقتصاد، خشونت و… را يافت كه نقش نسبتا يكساني در ايجاد شكاف ميان گروههاي اجتماعي (در همه جوامع) ايفا ميكنند، اما بسیاري از عوامل ايجادكننده مرزها و شكافهاي اجتماعي عواملي فرهنگي و تاريخياند كه ويژگيهاي منحصر به فردي دارند. از اين رو براي پيبردن به مرزهاي اجتماعي (و يا شكافهاي اجتماعي) جوامع مختلف، بيش از هر چيز بايد عوامل فرهنگي و تاريخي تاثيرگذار بر روابط اجتماعي شناسايي شوند.از آنجا كه جامعه دائما در حال تغيير است، شكافهاي اجتماعي نيز ثابت و پايدار نميمانند.
در جوامع ما قبل مدرن ما با نوعی یکدستی فرهنگی مواجهیم در حالیکه در جوامع صنعتي و نيمهمدرن شكاف ميان سنت و مدرنيته به عنوان شكاف اصلي و رويارويي طبقات اجتماعي قديم، اشرافيت، روحانيت، خرده بورژوازي و دهقانان در مقابل طبقات اجتماعي جديد مانند بورژوازي جديد، روشنفكران و طبقات كارگري را مشاهده میکنیم.
درجامعه ایران هم گذشته از شکاف های موجود قبل از انقلاب، انقلاب سال 1357خود باعث فعال شدن یک سری شکاف ها شد که هم آسیب هستند و هم آسیب ساز، از سوی دیگر هم راهکارهای پیش گرفته شده برای پر کردن این شکاف ها به ویژه شکاف طبقاتی و شکاف دولت- ملت نه تنها به پرکردن این شکاف ها نینجامیده بلکه روز به روز هم عمیق تر می شود.از جمله عملکرد های نظام برای پر کردن شکاف دولت – ملت فرآیند ملت سازی است که در این حالت سعی در یکسان سازی جامعه و متحد الشکل کردن جامعه موزاییکی خود است که در این حالت یک طبقه و قشر به عنوان الگوی برتر به اقشار دیگر ترجیح داده می شود.
بنابراین این فرآیند در چنین وضعیتی هیچ گاه به معنای واقعی نخواهد بود چراکه این امر به اجبار و با استفاده از ابزارهای خاص ونه از روی اختیار و خواست ملت صورت می گیرد و همین امر باعث می شود که مردم دولت را نماینده واقعی خود ندانند و به مقابله با آن برخیزند و این پروژه را با شکست روبه رو کنند.
شاید بتوان تعارضات اجتماعی را در یک تقسیم بندی کلی به دو بخش تقسیم نمود: تعارضات درون-نظامی و برون نظامی. در نوع نخست تعارضات، پیکارهای اجتماعی در چارچوب نظام صورت می پذیرد و عاملین اجتماعی براین باورند که در درون نظام موجود می توانند به خواسته های خود برسند. عاملین اجتماعی در این حالت، بر اصل گفتگو معتقدند و آن را مفید می دانند. پیکارهای اجتماعی در این حالت، غالباً آرام و مسالمت جویانه و در صورتی هم که به خشونت کشیده شود، در نهایت با گفتگو و مذاکره است که تحرک سیاسی و اجتماعیِ یاد شده، پایا نخواهد یافت. در این شرایط خشونت هم نوعی اقدام و عمل سیاسی و وسیله ای برای یافتن راه حل سیاسی برای مشکل مورد نظر است. نوع دو متعارضات اجتماعی یعنی تعارضات برون نظامی در خارج از چارچوب نظام سیاسی صورت می پذیرد و اصل نظام سیاسی را هدف می گیرد. در این شرایط، گروههای اجتماعی تمایلی به گفتگو با نظام سیاسی ندارند و می کوشند با تغییر نظام، خود را بر نظام و جامعه تحمیل کنند.
تحقیقات نشان می دهد که شکاف های هویتی قومی می توانند زمینه بسیار مساعدی برای تحرکات برون نظامی فراهم کنند و در صورتی که نظام سیاسی سیاستهای مناسب را اتخاذ کند، خواسته های هویتی می توانند به راحتی به سمت اینگونه تحرکات سوق یابند. بررسی علل حرکتهای جمعی خشن و برون نظامی، توجه بسیاری از جامعه شناسان سیاسی را به خود جلب کرده است. جمعی کوشیده-اند تا تحرک قومی را در قالب جنبش های جمعی بنیان برافکن مورد مطالعه قراردهند. در یک جمع بندی کلی، دو دیدگاه کلی در تحلیل اینگونه تحرکات از یکدیگر قابل تفکیک می باشند که در ادامه به آنها میپردازیم.
به نظر ميرسد كه شكافهاي مختلفي درايران وجود دارد كه برحسب شرايط ميتواند تشديد يا تخفيف يابد. متغيرهاي برونزا مثل كشورهاي خارجي، وضعيت درآمدهاي نفتي، و نيز سياستهاي هويتبخشي بر اساس تمايزات زباني، قومي و مذهبي و شكافهاي طبقاتي و نيز شكاف سنت و مدرنيسم و شكاف ارتباطي و بالاخره شكاف سياسي دولت- ملت از اهم اين شكافها هستند.
کشور ایران در حال حاضر از شكافهاي عمودي و افقي و نيز تاريخي در رنج است، سهم احتمالي عوامل اقتصادي و خارجي در تقويت و فعال كردن اين شكافها نيز در حال افزايش است و اگر در مقطع مناسبي اين شكافها همپوشاني پيدا كنند، خسارات ناشي از فوران آتشفشان آن قابل پيشبيني نيست.
منابع:
1- بشریه ،حسین: جامعه شناسی سیاسی”نقش نیروهای اجتماعی در زندگی سیاسی”، نشر نی
2- احمدی، حمید: قومیت و قوم گرایی در ایران از افسانه تا واقعیت، تهران نشر نی
3- بشیریه، حسین : بررسی تحلیلی مفهوم شکاف های اجتماعی، پژوهشنامه علوم انسانی
4- تاجیک، محمدرضا : شکاف یا گسست نسلی در ایران امروز
5- داوودی، علی اصغر: انقلاب اسلامی،کشمکش های سیاسی و شکاف های اجتماعی، پژوهشنامه علوم سیاسی، سال پنجم، شماره20
6- دلیرپور، پرویز: شکاف های قدیم و جدید”شکاف های اجتماعی درآمدی نظری به جامعه شناسی سیاسی ایران