یادداشت؛
چرا قرهباغ برایمان مهم است- ابراهیم نفیسی
آزربایجان جنوبی نزدیک به بیش از سه دهه است که در یک روند ملتشوندگی قرار گرفته و در این مسیر تمام تلاش خود را برای بازتعریف مفاهیم وطن و ملت به کار میگیرد. آزربایجان پس از قرارداد ترکمنچای در سال ۱۸۲۸ میلادی به دو قسمت جنوبی و شمالی تقسیم شد تا این ملت سرنوشتی متفاوت را در شمال و جنوب این سرزمین تجربه کند. در حالی که شمال آزربایجان تحت استیلای روس مسیحی ارتدکس هیچموقع حس خودی بودن و هموطنی را با روسها نداشت توانست روند ملت شوندگی را در سایه روشنفکران و رهبران سیاسی خود بپیماید اما این موضوع در آزربایجان جنوبی در سرزمینی که در داخل مرزهای سرزمینی بزرگ باقی حاصل جنگ ها و فتوحات شاهان سلسله های ترک همچون سلجوقیان، افشار، صفوی و قاجار بود سرنوشتی متفاوت را می پیمود. برخلاف شمال رود آراز که در انجا روس و ترک آزربایجانی قرابت فرهنگی و مذهبی بسیار کم و در حد صفر داشت اما در جنوب این قرابت مذهبی و فرهنگی باعث شده بود تا ترکهای آزربایجان در جنوب رود آراز سرزمین پهناوری که از سالهای دور در نتیجه جنگها و فتوحات خانهای ایلهای ترک سرپا بود را میراث خود پندارند و حس مسئولیت و حس وطن را به آن در سینه بپرورانند.
در راستای همین واقعیت تاریخی بود که وقتی در آزربایجان شمالی محمد امین رسولزاده بیرق استقلال از روسیه تزاری را برمی افراشت، شیخ محمد خیابانی در آزربایجان جنوبی پرچم آزادیستان را به عنوان سمبل پیش قراولی آزادیخواهی آزربایجان برای تمام مملکتهای ممالک محروسه را به اهتزاز در می آورد. پیش از آن در انقلاب مشروطه نیز قضیه به همان منوال بود. آزربایجان گرچه به عنوان یک مملکت از ممالک محروسه پرغرور و خواهان خودمختاری و خودگردانی بود اما فاقد از هویت ملی ترکی و آزربایجانگرایی در چارچوب مفهوم وطن بود. پس از آنکه قاجار فروپاشید و واقعیتی وحشتناک به نام پهلوی ابرهای سیاه ارتجاع، نژادپرستی و توتالیتاریسم را بر ممالک محروسه افکند و بر تبل یکسانسازی فارسی آریایی کوفت، ترکهای آزربایجان دریافتند که سرزمینی که تا قبل از فروپاشی قاجار در آن زندگی میکردند با سرزمین و کشوری که اکنون هست تفاوتهای فاحشی پیدا کرده و سیستم کشورداری و حکومتی به کل تغییر کرده است.
آزربایجانیها علاوه بر اینکه سودای آزادیخواهی را در روح و دلشان داشتند حالا هویت ترکی و آزربایجانی خود را نیز زیر ضربات مهلک سیاستهای آسیمیلاسیون فرهنگی و استعماری تهران می دیدند. مردم در جنوب رود آراز دریافته بودند که هیچ چیز مثل سابق نیست. سیاست، اقتصاد، فرهنگ و غرور و عزتشان مورد هجمه قرار گرفته و تالان میشود. تبریزی که تا پیش از آن ولیعهد نشین بود و شاه را تربیت و به تهران اعزام میکرد حالا توسط استاندارانی که از تهران برایش فرستاده می شد «یونجه خوار» نامیده می شد. آزربایجان جنوبی در سال ۱۹۴۵ پس از چندین سال خلا قدرت حکومت فاشیستی پهلوی توانست قدمی هرچند ناکامل و نا بالغ در راستای بازتعریف ملت و هویت خود بردارد. حالا آزربایجانی می خواهد تمام مکاتبات رسمی و غیر رسمی خود را در وطنش به زبان ترکی انجام دهد و به ملت بودن خود واقف گردیده است.
حالا اما در رژیم فعلی، آزربایجان جنوبی نزدیک به سه دهه است قدم در مسیر جنبشی کاملا ملی نهاده است که در آن ملیت ترک و وطن آزربایجان دو اصل اساسی بنیان فکری آن است و تمامی سیاست خود را در چارچوب منافع ملی آزربایجان به اجرا در میآورد. از این روی است که قره باغ (قاراباغ) مسئله ای ملی است و اعتراض برای قره باغ نیز در راستای سیاست منافع ملی آزربایجان جنوبی است. آزربایجان قصد دارد تا بیش از این در راستای منافع دیگران به فداکاری و سیاست ورزی نپردازد و هم و غم خود را برای وطن آزربایجان و هویت ترکی خود معطوف سازد. تبریز و آزربایجان جنوبی برای قره باغ، برای ذره ذره خاکش و هویتش حاضر به فداکاری است.
آزربایجان جنوبی به دلیل اینکه دیگر حاضر نیست برای تغییر حکام تهران نقش سپر و پیشروی مبارزات میدانی و سیاسی را بازی کند شاید برای بسیاری اینگونه جلوه دهد که آزربایجان از سیاست دور شده است. خیر آزربایجان در روند بازتعریف خود در ملت ترک آزربایجان قرار گرفته و معادلات سیاسی را در پنجره منافع آزربایجان مشاهده و بررسی میکند. آزربایجان جنوبی به دنبال احقاق حق تعیین سرنوشت خود بوده و در این مسیر حق دفاع مشروع را برای دفاع از موجودیت ملی و سرزمینی خود امری مسلم می داند. با این همه رهبران سیاسی آزربایجان با منطق و راسیونالیسم شرایط کشور و منطقه را درک کرده و درک خوبی از مسائل سیاسی کشور و ضرورت سرنگونی رژیم جمهوری اسلامی را دارد.