توهمات ضروری- راجر کالدول ترجمه مریم السادات پژمان
هیوم در یک عبارت معروف اعتراف میکند که در زمینه چگونگی فائق شدن بر چالشهای شکاکانه خاصی که خودش ایجاد کرده است شکست خورده است. راه حلی که او پیدا میکند این است که از فلسفه به زندگی عادی برگردد. او میگوید طبیعت او “خودش این هذیان گویی فلسفی را درمان می کند”. بعد از بازی تخته کنار دوستان خود، حس شکاکانه او “سرد و خسته و مسخره به نظر میرسد طوری که دیگر نمیتوانم آن را در قلبم احساس کنم برای اینکه به آن وارد گردم.”
چیزی که او می گوید این است که حتی اگر استنتاج شکاکانه او بدون پاسخ باقی بماند –همانطوری که خیلی ها این نتیجه رسیده اند- در عمل ما بدون توجه به آنها به زندگی خود ادامه میدهیم . همچنین این امکان وجود دارد که نظریه های متقاعد کننده ای که نفس گرایی و عدم وجود زمان را پیشنهاد می کنند را طرح نماییم ، اما در حقیقت حتی همان هایی که این نظریه ها را طرح می کنند هم خودشان زندگی را مانند شرایطی که سایر انسانها وجود دارند ادامه می دهند و به ساعت و زمان تکیه می کنند.
همانند شکاکیت هیوم، ممکن است گفته شود که ما از آن نمی ترسیم چون اعتقاد داریم ممکن است یک جایی نقض یا تکذیب آن وجود داشته باشد ولی ما هنوز آن را پیدا نکرده ایم. آیا ممکن است که نظریه های مثبتی با پایه و اساس محکم مخالفت با تزهای شکاکانه ،اما صحیح، وجود داشته باشد که ما نمیتوانیم با آنها زندگی کنیم ؟ آیا این ها حقایقی هستند که با دلایل و در نظریه قابل قبول هستند ولی طبیعت انسانی ما قادر به قبول آنها نیست؟
بخش زیادی از دانش مدرن، نظریه کوانتوم، ضد حسی است. با این وجود اگرچه، این در مقابل نظریه ای قرار می گیرد که می گوید فوتون می توند هم رفتار موجی داشته باشد هم ذره ای، اکثریت ما مانع غیر قابل رفعی در راه قبول آن پیدا نکرده ایم. به طور مشابه، ما این مفهوم را که برای مثال یک صندلی عمدتا فضای خالیست را ذر تناقض یا سختی و صلبی آن نمی بینیم. در واقع هر چه که ما از فیزیک بیشتر بدانیم ، این دو موضوع را در هماهنگی بیشتری با هم در می یابیم . بعد از آن ما قادریم که به طور کامل با علمی که این نظریه ظاهرا ضد حسی را بیان میکند موافقت کنیم.
فراتر از همه اینها، وقتی دانش پیش روی ما قرار میگیرد ما احتمالا با ترکیبی از موافقت ذهنی و مخالفت احساسی روبرو میشویم. در واقع به دلایل مختلف گرایی علمی همانند آن چیزی که به ما اعمال شده ، میخواهد کمترین مقاومت قابل توجه را از زمان داروین تا کنون بیان کند . در حقیقت این مقاومت در نظریه تکامل بیان شده است . سیستم اعتقادی ما نه تنها در زمینه پیگیری حقیقت ، بلکه در جهت بقا تکامل پیدا کرده است . به طور واضح ، با توجه به جهان مادی ، باید ارتباط محکمی بین واقیت ها و عقاید وجود داشته باشد ، در غیر اینصورت ما احتمالا گرسنگی خواهیم مرد . ولی این موضوع در ارتباط ما با سایر انسانها و همینطور دیدگاه ما در مورد خودمان صادق نیست . در اینجا برخی ها داستان ها ممکن است به اندازه ی یک راه نما جهت بقا ماننذ حقیقت مفید باشد .
به عنوان مثال ، ما اغلب با دیدگاه آشکارا اشتباهی که مردم در مورد خودشان دارند شگفت زده میشویم .(در حالیکه در مقابل دیدگاه های نسبتا اشتباه خود بی توجه باقی می مانیم) . اما فریب دادن کسی در مورد ویژگی های فردیش ممکن است بسیار سودمند باشد . در واقع این موضوع می تواند ما را قادر به انجام اموری کند که در غیر اینصورت نمی توانستیم به انجام برسانیم. حداقل اینکه این موضوع ممکن است ما را کمک کند که دیگران را اینگونه بفریبیم که ما بهتر از آنچه هستیم هستیم یا ما توانمان بیشتر از آنچه هست می باشد . هرچند اساسی تر و مهم تر از چنین روانشناسی اولیه ای ، این امکان است که ما با اعتقادات – احتمالا با یک گروه کامل از اعتقادات – برتامه ریزی شده ایم که هرچند برای بقای ما مفید است ، در هیچ حس هدفی درست نیستند . اگر این درست باشد ، آنها توهمات – دروغهای ضروری هستند که ما نمیتوانیم پذیرش صحت آنها را رد کنیم چند دانشمندان و فلاسفه ممکن است خلاف آن را به ما بگویند . در حقیقت ، مفهوم اخلاق با توجه داروینیسم جدید ادوارد او ، ویلسون و بقیه ، خودش یک توهم است . فیلسوف هایی که درباره طبیعت خوبی بحث می کنند ، به طور عمومی توجه کمی نسبت به چیزی که “ نیتش” ، یکی از معدود موارد استثنایی ، در مورد شجره نامه ی اخلاق دید داشته اند . اصلا چرا ما اخلاقیات داریم ؟ جواب فلاسفه قرن هجدهم این است که این موضوف برای خوب بودن جامعه است . ما به نفع کل زندگی بر ویژگی طبیعی عشق به خود غلبه می کنیم . ما به همدردی با همراهانمان آغشته ایم چون بدون آن نمی توانیم همانگ با جامعه به زندگی بپردازیم .
هرچند در اینجا مشکل اینست که با وجود این که این یک جواب احتمالی به این سوال است که چرا ما مخلوقات عادی هستیم ، به ما نمیگو ید که چطور آنگونه شویم . افسانه ای که در یک نقطه ،از یک دولت مردان دور هم جمع شدند و بر سر شکل دادن یک جامعه توافق کردند به ما می گوید که خلق اخلاقیات فقط میتواند یک افسانه باشد .به طور واضح انسان ها از روز اول حیوانهای اجتماعی بوده اند هانگونه که شامپانزه ها هستند . هیچ موقع شرایطی نبوده که موجودات و طبیعت باشند ولی جوامع وجود نداشته باشند . علاوه بر آن با ظهور داروین ، مشکل دیگری در زمینه کردن منشا یک گروه به اخلاقیات وجود دارد .
ضرورتا انتخاب طبیعی در سطح فرد عمل می کند ، و با توجه به ریچارد داوکینس، در سطح ژن . ژن ها به رونوشت خود می رسند . بقا ممکن است تا حدی با سایر اعضای گونه در رقابت باشد که با آنها تعامل می کند . انسان ها به طرز نادری درمیان سایر حیوانات در زمینه کشتن و نزاع با هم نوع خود منحصر به فردند . برای مثال کفتار ها آمار بسیار بیشتری در زمینه قتل هم نوع خود مقایسه با انسان ها دارند . نظریه ژن خود خواهی ، مانند داروینیسم کلاسیک ، یک قانئن خود علاقه مندی را لازم می داند . پس چگونه اخلاقیات توسعه پیدا کرده در شرایطی که به نظر می رسد بر ضد خود علاقه مندی است ؟
جواب مختصر این است که اخلاقیات بر علاق به خود نیست . برای داروینیسم جدید ،اخلاقیات دقیقا وسیله ای برای پیش بردن انتشار ژن های به وسیله ایجاد ظاهری از نوع دوستی است . گزاف نیست اگر بگوییم که دورویی از روز اول در سیستم بوجود آمده است . ما با بقیه خوب هستیم در صورتیکه بدانیم آنها هم با ما خوب خواهند بود . نتیجه دیگری که در خوب دیده شدن وجود دارد این است که تمایل داریم دیگران با عزت بیشتری با ما برخورد نمایند . ما تعامل می کنیم زمانیکه فکر میکنیم به نفعمان است که تعامل کنیم . جایی که فر میکنیم که به نفعمان نیست آن را ترک میکنیم . جایی که فکر می کنیم که با آن دور می شویم تقلب می کنیم . به طور معمول ما در مورد چیزهایی که زمانی انجام داده ایم و احتمال دارد گیر بیفتیم احساس گناه می کنیم .
دادن چنین معنایی به اخلاقیات برای این است که ژن هایمان بهتر انتشار یابند و برای داشتن حس بهتری از نوع دوستی به منظور احترام به فرزندان و فامیل های خونی نزدیکمان است . ما درباره دوسانمان احساس تعهد می کنیم از آنجاییکه دوستانمان کسانی هستند که به منظور داد و ستد به آنها تکیه می کنیم . ما نسبت به غریبه های دور احساس تعهد کمی می کنیم یا اصلا احساس تعهد نمی کنیم . در موارد بسیاری فرزند خوانده ها به عنوان موانعی سر راه سازگاری زیستی دیده می شوند و به عنوان چنین مورد غیر ضروری ، بر مبنای آمار میزان وحشتناک سو استغاده از فرزندان توسط والدین ناتنی شان این موضوع تایید کننده رکوردی است که برای ما از قصه ها باقی مانده است .
کل سیستم اخلاقیات برای داروینیسم جدید ، بر مبنای بازی کم و بیش پیچیده “تیت برای تات” می باشد و چنین چیزی به سختی به نظر می رسد که شایسته تکریم معروف امانوئل کنت برای قوانین اخلافی در بین ما باشد . فراتر از آن ، این در ماهیت این موضوع است که ما با ژن هایمان برنامه ریزی می شویم برای اینکه توهمات را باور کنیم . فضایی برای اصول اخلاقی عینی نیست . هیچ چیزی به خودی خود غ یا درست نیست . بلکه ما به دنیا آمده ایم دنیا تا دنیا را از طریق عینک ببینیم ، تا برای دنیا چیزی را که در حقیقت قسمتی از جعبه ابزار خودمان است را بخوانیم . هر چند این چیزی نیست که ما بتوانیم از آن خلاص شویم . ما مخلوقات اخلاق گرایی هستیم چه بخواهیم چه نخواهیم .
تکامل و اخلاقیات سابقا همکاری و مشارکت خوبی را تجربه نکرده اند . پرینکیپیا اتیکای جی.ای مور در سال 1903 قسمتی از یک تهاجم وسیع علیه کتاب اخلاقیات تکاملی از هربرت اسپنسر بود که می گفت ما باید در راستای اصلح تر اقدام کنیم .عبارتی که از نظریه داروین سرچشمه نمی گیرد . کتاب مور حمله ویران کننده ای علیه اسپنسر به راه انداخت طوری که شهرت وی دیگر هرگز برنگشت . او بحث می کند که اسپنسر مرتکب مغالطه طبیعت گرایی شده است. که حتی اگر این واقعیت باشد که تکامل بقای قوی تر را ضمانت می کند ، ما همچنان می توانیم بپرسیم که آیا این خوب است که ما بر اساس امر تکامل عمل کنیم یا نه ؟
اما آیا این مباحثه در مقابل اخلاقیاتی که مورد اشاره داروینیسم جدید است قرار می گیرد؟ در حقیقت این کاملا ممکن است با راه حل های اخلاقی کاملا متفاوتی (یا حتی غیر اخلاقی) پدید آمده باشد، به این منظور که اخلاقی ما با آنهایی که ما داریم متفاوت باشند. اگر این چنین است، ممکن نیست که یک راه حل یهتر از دیگری باشد؟ این به تعریف یا منظور ما از کلمه “بهتر” بستگی خواهد داشت . یکی ممکن است به عنوان یک راهبرد بقا بسیار بهتر از دیگری باشد ، اما فارغ از این، خیلی سخت است که ببینیم برای آن فضایی برای بهتر بودن از نظر اخلاقی وجود دارد یا نه.
برای بقیه، چنین حسابی با روانشناسی اخلاقی ما ،همانگونه که به آن پی می بریم ، به خوبی هماهنگ است. با توجه به “مور” ما پی می بریم که خوبی یک کیفیت غیر قابل تعریف می باشد که با این وجود خودش را به عنوان یک راه عینی به ما نشان می دهد بدون اینکه ما قادر باشیم این واقعیت را تصدیق کنیم . ما به راحتی نمی توانیم ارزشهایمان را انتخاب کنیم آنطور که موجودگراها از ما می خواهند .آنها قبل از ما آنجا هستند . اخلاقیات ما یبشتر درباره احساسات هستند تا دلایل و قراین . این دلیل نیست ولی اشتیاق ما که در قلب ما به ما می گوید عدالت بهتر از بی عدالتی است (به غیر از مواردی که ما خودمان با کمی بیشتر از سایرین میتوانیم فاصله بگیریم)یا اینکه کشتن انسانها (در اغلب موارد) اشتباه است .
هنوز غیر قابل انکار است که چنین حسابی ما را با گونه ای از تنها می گذارد . قطعا ما فکر می کنیم که این نمی تواند پایان موضوع باشد . اخلاقیات یکی از چیزهایی بود که ما را از حیوانات متمایز کرد . هم اکنون ما در میابیم که این موضوع ما را به حیوانات بر می گرداند . در واقع این پایان موضوع نیست ، اما برای دنبال کردن مفهوم آن و برای تهاجمات بیشتر بر وقار انسانی است .
یکی از دلایلی که کانت آماده بود که ما را با آزادی وفق دهد این بود که قانون اخلاقی در بین ما فرض کرده بود که ما آزاد هستیم. قابل درک نیست که ما قانون اخلاقی داشته باشیم در شریطی که هنوز آزادی برای پیگیری و دنبال کردن آن وجود ندارد. ولی قانون اخلاق کانت چیزی عینی بود ، نه گونه ای تردستی یا لطیفه یا یک توهم . اگر اخلاقیات گونه ای توهم است ، ما چه دلیلی میتوتانیم بیاوریم که آزادی که مورد است خود نوعی وهم نیست؟
در واقع اراده آزاد مانند اخلاقیات است که ما به خودمان نسبت می دهیم ولی در مورد حیوانات آن را رد می کنیم . ولی ما چه حقی داریم که این چنین کنیم؟ ما البته مخلوقات آگاهی هستیم ولی ما فکر می کنیم که سگ ها و شامپانزه ها هم همینطور هستند. هنوز هیچج کس فکر نمی کند که آنها هم اراده آزاد دارند یا مسئول اعمالشان هستند یا تا حدودی میتوانند از رابطه علت و معلولی خارج شوند. با تمام تلاش هایی که توسط فلاسفه طی قرون متمادی به منظور شفاف سازی مفهوم اراده آزاد صورت گرفته است، این موضوع همچنان مفهومی گریزان باقی می ماند.( احتمالا به خاطر اینکه در نهایت این یک موضوع منطقی نیست)
اگر به طور علمی ضروری نیست که وجود اراده آزاد اثبات شود اگر هر چیزی می تواند (حداقل در یک قاعده کلی ) در غیاب خود توضیح داده شود ، در این صورت ما چه دلیلی برای حفظ موضوع داریم به غیر از اینکه این یک داستان مناسب و خوب است و نیز چون مردم فکر می کنند که آزاد بودن از آزاد نبودن بهتر است ؟ البته به خطر فرهنگ انسانی ، به خاطر زبان ، به خاطر همه موسسات ، آرایه به مراتب غنی تری از دلایلی که ما کارهایمان را انجام می دهیم به شامپانزه ها وجود دارد ، اما این برای آن نیست که بگوییم از جبرگرایی فرار می کنیم . در حقیقت اگر ما می خواهیم خودمان را از نقطه نظر علمی مورد بررسی قرار دهیم، فرض وجود اراده آزاد پیشرفت آن پروژه را بلااثر خواهد کرد .
سپس داروینیسم مدرن ، شرح دیگری از اخلاقیات به ما پیشنهاد می کند که آزادی انسانی را طلب نمی کند . در واقع این موضوع ما را به طور ضمنی به سمت رباتهای طبیعی پیچیده تری بر می گرداند که در نوع خود از سایر حیوانات متمایز نیست. سوال که هم اکنون باید پرسیده شود این است :ایا این همان شرحی نیست که ما حداقل به عنوان قاعده کلی به عنوان یک حس سطحی قادر به اعتقاد داشتن به آن هستیم ؟ این چیزی است که ، در نظر بگیرید که به خوبی پایه گذاری شده است ، برنامه های تحقیقاتی علمی هر روز شواهد بیشتری برای آن پیدا کرده اند ، تا حدی که به طور فکری قابل انکار است ؟ (این حتما تاکنون مضوع بحث نیست ، ولی بگذارید تصور کنیم که هست ) . نتیجه این روشی که ما زندگی می کنیم چه خواهد بود ؟
من اظهار می کنم که نتایج و پیامدها بسیار ناچیز خواهد بود . طوری که برای ما به سادگی غیر ممکن است که با فرض اینکه ما ربات های طبیعی هستیم یا اینکه اخلاقیات گونه ای از معما است به زندگی ادامه دهیم .ما به نگاه کردن به خودمان به عنوان موجودی که در عمل خود آزادی دارند و انتخابات اخلاقی انجام می دهند ادامه خواهیم داد ، فارق از اینکه شواهدی برای اثبات خلاف آن وجود داشته باشد . ما به نگاه کردن دنیا از میان عینکی از رنگ اخلاق ادامه خواهیم داد. در واقع نظریه خوش از میان خواهد رفت ، وگرنه این موضوع وجود و آرایش اخلاقیات در ژنتیک ما را طلب می کند . در این مفهوم ، داروینیسم مدرن آن نظریه حداکثر متناقضی است ما با احساسات سطحی خود قادر به معتقد بودن به آن هستیم .این موضوع همچنین نشان می دهد که ما ذاتا موجوداتی هستیم که قادر به زندگی در زیر نور حقایق علمی نیستیم و اینکه به جای آن ما مخلوقاتی هستیم که مجبوریم با در نظر گرفتن توهمات ضروری و مورد نیاز زندگی کنیم .
منبع: سایت آنتروپولوژی