لودویک ویتکنشتاین شوریده سر منطقی- داریوش آشوری
نام لودویک ویتکنشتاین در ایران چندان شناخته نیست و شاید جز معدودی از آشنایان فلسفه، این نام را نشنیده باشند؛ اما آنهایی که کتابهای فلسفی حوزه ی آنگلوساکسون را در بیست سال اخیر ورق زده اند، می دانند که این نام چه پر آوازه است. و حتی در کتابهایی که درباره ی فیلسوفان کنونی اروپای قاره ای منتشر می شود، کمتر کتابی ست که در آنها مقایسه ای بین آنها و ویتکنشتاین نشده باشد. اهمیت ویتکنشتاین نه فقط به خاطر فکر و فلسفه ی او و تاثیر عمیقی ست که روی فیلسوفان «حلقه وین» و همچنین استاد خود، برتراندراسل، و بطور کلی روی حوزه ی فلسفی آنگلوساکسون کرده، بلکه شخصیت و کردار عجیب و غریب او هم در این جلب توجه موثر بوده است، چنانکه یکی از نویسندگان دانشنامه ی مختصر فلسفه و فیلسوفان غرب، در مقاله ی مربوط به او، او را چنین معرفی می کند:
«مردی غیر عادی بود؛ هرگز کروات نمی زد؛ اتاق او در تریتیتی کالج، کمربج، جز چند صندلی چیزی نداشت؛ او هرگز با استادان دیگر در نهارخوری غذا نمی خورد. صراحت او به اندازه ای بود که به آسانی می شد بی ادبی به حساب آید؛ دنیای فلسفی، به او پیش از آنکه به چشم یک همکار نگاه کند، به چشم کاهن اعظم یک فرقه ی مخفی نگاه می کرد.»
ولی این چهره ی بزرگ و ناشناخته برای ما با ترجمه کتاب ویتکنشتاین نوشته ی یوستوس هارت ناک، که آقای منوچهر بزرگمهر زحمت ترجمه ی آن را کشیده اند، برای فارسی زبانان آنقدرها ناشناخته نیست. و برای آشنایی بیشتر خوانندگان رودکی، به عنوان مقدمه ی شناساندن کتاب به شناساندن خود او می پردازیم، زیرا کتاب به دلیل اعتبار و شهرت مترجم آن بی نیاز از معرفی ست.
لودیک یوزف یوهان ویتکنشتاین در سال 1889 در یک خانواده ی یهودی اصل و مرفه متولد شد. پدرش مهندس بود. ولی خانواده ی ویتکنشتاین گرایش شدیدی به هنر داشت. پدر و مادر و برادران و خواهرانش – که لودویک در میان آنها از همه جوانتر بود – همه اهل موسیقی بودند. یوهانس برامس اغلب به خانه ی آنها سر می زد. ویتکنشتاین، پیانو نواز یکدست، که راول یک کنسرتو پیانو برای دست چپ، برای او نوشت، برادر لودویک بود. لودویک نیز مجسمه می ساخت و خانه ای برای خواهرش طراحی کرد که هنوز در وین وجود دارد. بعدها از دارایی خود به شاعرانی چون راینر ماریا ریلکه و گئورگ تراکل کمک کرد. ویتکنشتاین نه فقط طبعی بسیار حساس داشت، بلکه بسیار عصبی نیز بود. با گامهای شتابکار و نامنظم راه می رفت و در بحث اغلب به هیجان می آمد. وضع غیر عادی او چنان بر سر زبانها بود که برای آنها قصه ساخته بودند، از جمله این که او در سمینارهایش روی زمین دراز می کشد و چشم به سقف می دوزد. همیشه ترس از این داشت که دیوانه شود و در جایی گفته است که همیشه گرداگرد فهم را جنون گرفته است. منکر یک بعد عمیق برای مسائل نبود. فرق ویتکنشتاین با همکاران «پوزیتیویست» انگلیسی و همچنین با استادش برتراندراسل اینست که او نمی تواند به همان آسانی که آنها در کنار مسائل متافیزیک به عنوان «مهمل» و غیر قابل طرح می گذارند، بگذارد. بلکه او در عمق وجودش گرفتار […..] شاعرانه با این مسائل است.
زمینه کار ویتکنشتاین مسئله «معنا»ست. معنای یک کلمه چیست و چه مبنائی دارد؛ این همان پرسش کهن فلسفی ست که همیشه در رابطه با مسائل رابطه ی «گفتار» و «حقیقت» و بخصوص بین « اندیشه» و « وجود» طرح شده است. جای شگفتی نیست که ویتکنشتاین بیشتر متمایل به آثار فیلسوفانی چون افلاطون و آگوستین بود که با چنین مسائلی سروکار داشتند. البته راه حلی که آنها می دادند برای ویتکنشتاین از جهات بسیار پذیرفتنی نبود، زیرا که این راه حلها «متافیزیکی» بودند.
رساله ی منطقی- فلسفی بی گمان یک اثر کلاسیک جدید در فلسفه است و از جهات بسیار مشابهت به اتمیسم منطقی راسل دارد؛ اما این کتاب را بیش از آنچه باید تعبیر راسلی کرده اند، زیرا ویتکنشتاین در خیلی از زمینه های مهم با راسل اختلاف نظر دارد و نظرگاه اصالت تجربه ی تندروتری دارد. ویتکنشتاین نخست بیان می کند که جهان سراسر مرکب از امور واقع ساده است، که هیچیک در نهایت بر دیگری مبتنی نیست. این امور واقع ساده نهایت موضوع علوم تجربی هستند. ویتکنشتاین، بر خلاف راسل تعریفی از امور واقع اولیه نمی دهد. به نظر او، وظیفه زبان، به عنوان ابزار تفکر، بیان امور واقع است و این کار را با تصویر کردن امور واقع می کند. مقصود ویتکنشتاین از این که زبان امور واقع را تصویر می کند این مدعاست که زبان یک مشابهت ساختاری با آنچه بیان می کند دارد. یک جمله ی خبری تصویری ست از حالتی ممکن از امور، همانگونه که یک نقشه می تواند یک جنگ یا ترتیب قرار گرفتن اثاثیه را در یک اتاق بیان کند و اگرچه زبانهای رایج روزانه به علت قوانین و قراردادهایی که بر آنها حاکم است ممکن است چنین به نظر نرسند، اما می توان زبان کاملی را تصور کرد که مثلا، بتواند روابط فضایی اشیاء را به روشنی از طریق روابط فضایی نامها تصویر کند. بدین ترتیب، تنها کاربرد مهم زبان تصویر کردن امور واقع است. ورای زبان کاملا معنادار تصویر امور واقع و زندگی روزمره، هر کوششی برای به کار گرفتن زبان به نحو دیگر، بی معنی ست. بخصوص هر گفته اخلاقی یا متافیزیکی شعبه قضایایی هستند که بطور بی معنا کاربرد حقیقی زبان را نقض می کنند. بر همین اساس ویتکنشتاین تمام متافیزیک و تئوری زبان خود را در رساله، به عنوان «مهمل» رد می کند، زیرا گفتن این که زبان امور واقع را تصویر می کند، کوشش برای دادن تصویری از رابطه ی تصویری میان بیان و امر واقع است و این محال است. آن رابطه ی تصویری خود را نشان می دهد و آنچه که خود را نشان می دهد گفتنی نیست. ویتکنشتاین متافیزیک خود را مهمل مفید و مهمی می داند که به شخص کمک می کند که هم آن و هم دیگر مهملها را بشناسد. تمایل ما به سخن گفتن از چیزهای مهمل، بخصوص در فلسفه، از پیچیدگی و نامنظم بودن زبان معمولی ست و ویتکنشتاین توجه فراوانی به مسائل فنی ساختن یک زبان ایدآل دارد که هیچکس را به گفتن چیزهای بی معنا وسوسه نکند. سرانجام، کسی که رساله را بفهمد، وسوسه سروکار پیدا کردن با فلسفه در او کشته خواهد شد. زیرا که فلسفه نه مثل علوم تجربی ست و نه مثل ریاضیات همانگویی.
در کتاب آبی ویتکنشتاین فلسفه ی بعدی او به ساده ترین و عام ترین و قابل فهم ترین صورت ارائه می شود، اما نه، به پخته ترین و کامل ترین صورت. در این کتاب ویتکنشتاین به طور ضمنی می کوشد تا نشان دهد چرا تمام شیوه ی تفکری که در رساله پیش گرفته بود، اشتباه است. اگر چه باز می کوشد تمام شیوه های فلسفه ی سنتی را هم در هم شکند. اساس این تفکر جدید نظریه ی تازه ای درباره ی زبان است. در این کتاب، ویتکنشتاین نظریه ی قدیم خود را، که در اصل فقط یک زبان کامل علمی وجود دارد که وظیفه ی آن تنها شرح دادن جهان است، رها کرد و زبان را به عنوان مجموعه یی نامعین از فعالیت های اجتماعی دانست که هر یک از کاربردهای آن مقصودی جداگانه دارد. ویتکنشتاین هر یک از این کاربردهای جداگانه را یک بازی زبان می داند. درست است که یک کاربرد زبان برای بیان جهان است، و یک راه هم برای آن وجود دارد که همان «تصویر کردن» است، اما کاربردهای فراوان دیگر هم وجود دارد مثل به کار بردن زبان برای درخواست، سپاس، نفرین، سلام، و دعا کردن.
به عقیده ویتکنشتاین، ما همه ی این بازیهای زبان را در کودکی، و نه از طریق تعلیم، درست یاد می گیریم و معمولا تحت تاثیر یک یا دو تا از راههای ممکن به کار بردن زبان قرار می گیریم، و آنها را بسیار ساده بکار می گیریم یا بسیار ساده می کنیم. به نظر ویتکنشتاین سرچشمه ی ابهامها، بخصوص در تفکر فلسفی و متافیزیک همین است و همه ی کوشش او بر این است که رفع شبهه و ابهام کند و بتواند تنها زبانی را که به عنوان زبان تصویر جهان ( نه کلیت آن، که قابل شرح و درک نیست، بلکه امور واقع جزئی) بکار می توان گرفت، بنا کند.
ویتکنشتاین، بر اساس این نظریه که فلسفه چیزی جز فرو افتادن در دام مبهمات نیست، و باید با بکار گرفتن مفاهیم آن در زمینه ی طبیعی خود، خود را از آن رها کرد، دیگر جایی برای تئوریها و نظریه ها و عقاید فلسفی نمی بیند. او وظیفه ی خود را این می داند که آنچه را که در سطح قرار دارد به ما نشان دهد، و نه اینکه بخواهد هیچ عقیده ی یا شرح عمیقی بدهد. به قول خود او در کتاب پژوهشهای فلسفی: « فلسفه همه چیز را در برابر ما قرار می دهد. اما چیزی را شرح نمی دهد و استنتاج نمی کند…. زیرا آنچه که در پیش چشم قرار دارد جای گفتن ندارد….. مهمترین جنبه های چیزها، به خاطر سادگی و نزدیکیشان از چشم ما پوشیده اند.»
تاثیر ویتکنشتاین بر روی فلسفه ی جدید، بخصوص در ممالک انگلیسی زبان بسیار بزرگ بود. رساله منطقی – فلسفی او اهمیت زیادی در رشد پوزیتیوسم منطقی در قاره اروپا داشت، بخصوص در اتریش، بسیاری از هواداران اصالت تجربه ی منطقی که از کارهای اخیر او کمتر تاثیر پذیرفتند، زیر نفوذ کتاب اول او هستند. بدون شک در میان فیلسوفان تحلیلی ویتکنشتاین فیلسوفی اصیل و نابغه است.