تبریز بدون روتوش!
– مهدی حمیدی شفیق
تور تبریزگردی گذاشتیم درست در ایام نزدیک به انتخابات ریاست جمهوری و شورای شهر که همه در تب و تاب انتخابات اند خواه و ناخواه بیشتر آن همه دوست دارند که مثبت اندیش باشند. به جاهایی پا گذاشتیم که شهر تمام می شود، شهروند بی معنی جامعه شناسان می گویند مناطق حاشیه نشین، انتهای مالازینال یکی از شناخته شده ترین مناطق حاشیه نشین تبریز. کسی سراغ آنها را نمی گیرد و نمی بیند انگار که وجود ندارند و در این شهر زندگی نمی کنند.
برای سیاسیون آنها صندوق های رای سیار هستند می آیند و می روند شعار می دهند و از روزهای خوب برای آنها می گویند اما همین که انتخابات تمام شد دیگر کسی سراغ آنها را نمی گیرد، حتی یک نفر از مسئولین شهر هم برای افتتاح پروژه های عمرانی شهری پا به این مناطق نمی گذارد. وضعیت حاشیه نشینی در تبریز در مرحله بحرانی قرار دارد و ما هنوز هم در باد تبریز زیباترین، سالم ترین و مدرن ترین شهر ایران خوابیده ایم، شهری که به اذعان مسئولین خود آن نزدیک به نصف جمعیت آن در بافت های فرسوده و حاشیه نشین زندگی می کنند. در واقع نصف جمعیت تبریز در سکونتگاه های غیراستاندارد روزگار سپری می کنند و از کمترین امکانات رفاهی و خدماتی برای برخورداری از یک زندگی سالم بی بهره اند. باور کنید تبریز فقط در لاله پارک، برج تجارت جهانی اش خلاصه نمی شود.
مهدی نوجوانی است که در پایه دهم درس را ول کرده است، روی سنگی نشسته، در بک گراند وی تباهی است و در پیش روی خود هم هیچ آینده روشنی نمی بیند. همان طور که خیلی فرز و سریع از خانه های پایین دره بالا می آید از سوی دیگر دره هم عازم پائین می شود و از قاب خارج می شود. پیرزنی است که وقتی از او می پرسیم مسئولین برای شما چه کار کرده اند، می گوید کدام مسئول، کدام کار؟! پله هایی که آخرین امکانات رفاهی مسئولین برای این حاشیه نشیان است و پرزنی که به خاطر می آورد که چندبار در این پله های خطرناک و غیراستاندارد زمین خورده است و البته عنوان می کند که به خاطر پادرد و کهولت سن نمی تواند زیاد بروی و بیاید. یکی از آنها جوانی است که حتی اسم برج شهر را نشنیده است و خیلی از دیگر برج های معروف شهر می گوید به ندرت از اینجا بیرون می رویم کاری نداریم در شهر!!! وقتی از پیرمرد صاحب خانه می خواهیم که در مورد مشکلات چیزی بگوید آه عمیقی می کشد و می گوید هشزاد… تازه بعد نیم ساعت صحبت وقتی متوجه می شود از مسئولین نیستیم شروع می کند به صحبت از اینکه خانه های آنها در خطر است روی گسل زلزله و همین چندوقت پیش هم پس از باران شدید و سیل تبریز هنوز هم خانه همسایه آنها از آب خالی نشده است. مدام از مشکلاتی که دارند می گوید و از این که کسی آنها را نمی بیند. از اینکه درست روبروی خانه آنها زباله خالی کرده اند و بچه های کوچک آنها کودکی اشان را در لابلای زباله می گذرانند. پیرزن قصه بعد از کلی صحبت و درد و دل صمیمانه از همان پله هایی که آنها را از ویو تبریز مدرن محو می کند پایین می رود. یلدا دختر کوچک چشم آبی پله های بدبختی را با پاهای برهنه بالا می آید تا در قاب تصویر ما ظاهر شود، یلدایی که زیباست اما مثل همه بچه های این محله حاشیه نشین، احتمالا هیچ آینده درخشانی را نمی توان برای او متصور شد. محمد می گوید راستی شهردار راضی می شد بچه های خودش در این فضا بزرگ شوند؟!