آراز نیوز

ارگان خبری تشکیلات مقاومت ملی آزربایجان

دیرنیش
جمعه ۲ام آذر ۱۴۰۳
آخرین عناوین
شما اینجا هستید: / اندیشه / این همانی توتالیتاریسم و مونوکراسی توده ای در حقوق اساسی

این همانی توتالیتاریسم و مونوکراسی توده ای در حقوق اساسی

این همانی توتالیتاریسم و مونوکراسی توده ای در حقوق اساسی
25 جولای 2015 - 00:51
کد خبر: ۱۶۸۳۴
تحریریه آرازنیوز

*پیشگفتار*

هدف از این نوشتار، تمییز دادن یک نوع رژیم سیاسی مدرن منسوب به توتالیتاریسم(تمامیت خواهی) از دیگر حکومت‏ های دیکتاتوری و ذکر این نکته است که برخی از اساتید حقوق اساسی از یک سو به تفکیک میان توتالیتاریسم از مونوکراسی توده‏ ای (یکتاسالاری) گرایش دارند و توتالیتاریسم را یکی از ویژگی‏ های مونوکراسی توده‏ ای می ‏دانند، در حالی که به زعم نگارنده این‏گونه نمی ‏باشد و توتالیتاریسم خود به صورت مستقل به عنوان مصداق نوین نظام سلطه در قرن بیستم شناخته شده و نه به عنوان یکی از ویژگی‏ های نظام‏ های مونوکرات توده‏ ای. به عبارت بهتر میان مونوکراسی توده ‏ای و توتالیتاریسم از لحاظ منطقی رابطۀ  تساوی برقرار است، در حالیکه دکتر
ابوالفضل قاضی و دکتر سید محمد هاشمی به گونه‏ ای معتقد به وجود رابطۀ عموم و خصوص مطلق میان این دو هستند. از سوی دیگر ایشان نظامی را که بنابر عقیدۀ خود، تمامیت‏ خواهی یکی از ویژگی‏ های آن است (مونوکراسی توده‏ ای) با دیکتاتوری مرادف می‏ دانند. درحالیکه میان این دو نیز تفاوت وجود دارد که در ادامه به ذکر آن خواهیم پرداخت.

پیش از تحلیل مباحث فوق و ذکر انتقادهای وارده، می‏ بایست تعریفی از توتالیتاریسم ارائه داده و روند شکل‏ گیری آن را توصیف کنیم تا هم از مشتبه شدن آن با سایر نظام‏ های حکومتی پرهیز شود و هم اینکه مقدمه‏ ای باشد بر آشنائی ما با یکی از رژیم‏ های سیاسی مورد مطالعه در حقوق اساسی.

*۱ – به دست دادن مفهومی از توتالیتاریسم*

*۱ – ۱-* *تعریف توتالیتاریسم*

بسیاری از متفکران در رابطه با نسبت اصطلاح توتالیتاریسم با اصطلاح‏ هایی چون فاشیسم، نازیسم و استالینیسم، با هم اختلاف‏ نظر دارند. چنانکه کارل فردریش، هانا آرنت و برژینسکی اعتقاد دارند که آموزه‏ های یاد شده از گونۀ توتالیتاریسم هستند و در واقع بحث از توتالیتاریسم و تئوریزه کردن آن
متعاقب تأسیس نظام‏ های فاشیسم، نازیسم و استالینیسم در قرن بیستم بوده است و حتی خصلت‏ های توتالیتاریسم منبعث از خصایص و ویژگی‏ های نظام‏ های حکومتی مذکور است. بنابراین به نظر نمی‏ رسد که بتوان توتالیتاریسم را فارغ از آموزه‏ های مذکور، مورد بررسی قرار داد. به عبارت دیگر توتالیتاریسم محصول شرایط زمانی قرن بیستم است.

در نقطۀ مقابلِ این سه متفکر، آنتونی کوئینتن بر این باور است که میان توتالیتاریسم و فاشیسم تفاوت وجود دارد، به این دلیل که توتالیتاریسم به دنبال کنترل همۀ جوانب زندگی است و حالت تهاجمی ندارد، اما هدف فاشیسم بسیج‏ گری و در نتیجه تهاجم به دشمنان فرضی داخلی و خارجی است. با این وجود، اکثر قریب به اتفاق نظریه‏ پردازان توتالیتاریسم در مورد تعریف توتالیتاریسم اتفاق‏ نظر دارند:

توتالیتاریسم نظام ایدئولوژیک و سیاسی – اجتماعی خاصی است که سلطه‏ ای تمام عیار را در تمام عرصه‏ های پنهان و آشکار شؤون و زندگی اجتماعی خواستار است و از آن به عنوان تمامیت‏ خواه و کلیت‏ خواه نام می‏ برند. منظور از توتالیتاریسم آموزه­ ای است که درصدد احاطه بر تمام شؤون زندگی فرد است.
اصطلاح توتالیتاریسم بیانگر حکومتی با یک دولت تمامیت‏ خواه بوده که سعی در کنترل تمامی جوانب حیات عمومی و خصوصی دارد.

*۱ – ۲ – سیرتکوین رژیم توتالیتر*

عملیاتی شدن توتالیتاریسم مستلزم شکل‏ گیری شرایط اجتماعی‏ ای است که اصطلاحاٌ تحت عنوان جامعۀ توده‏ وار از آن سخن به میان می‏ آید. یعنی ابتدا افراد جامعه، توده‏ ای و ذره‏ ای شده و فضا برای سازمان‏ هایی که قصد تجمیع توده‏ ها را برای رسیدن به مقاصد خود دارند، مساعد شده و این سازمان‏ ها به صورت یک جنبش توتالیتر عمل کرده و در نهایت رژیم توتالیتر را شکل می‏ دهند. یعنی ابتدا جامعۀ توده‏ وار شکل گرفته و متعاقب آن جنبش توده‏ ای به وجود آمده و در نهایت بنیان رژیم توتالیتر نهاده می‏شود.

*۱- ۲ – ۱ – جامعۀ توده‏ وار*

در جامعۀ توده­ ای، همبستگی اجتماعی سنتی از میان رفته و جامعه عمیقاً در حال گسیختگی و سرگشتی اخلاقی و معنوی به سر می­ برد. لیکن جوامع سنتی را نمی­ توان جوامع توده­ ای تلقی کرد، زیرا در آنها علیرغم سلطۀ سنت­ ها و فقدان تنوع فکری، علایق گروهی و شبکه­ های ارتباطی گوناگونی وجود دارد و همبستگی مبتنی بر روابط نزدیک و معنی­ دار است. هدف جنبش توتالیتر (توده‏ ای) سازمان دادن به توده­ هایی است که بنا به دلایلی از هم گسیخته و منزوی شده­ اند. جنبش توتالیتر هنگامی می­ تواند به این هدف خود نائل شود که جامعۀ توده­ ای شکل گرفته باشد. ویژگی اصلی انسان توده­ ای، انزوا و نداشتن روابط اجتماعی بهنجار است، نه سنگدلی و واپسگرایی. مفهوم توده فقط زمانی مصداق پیدا می­ کند که ما صرفاً با افرادی سروکار داشته باشیم که نتوانند در هیچ سازمان مبتنی بر منافع مشترک از قبیل حزب، سندیکا یا شورای شهر تشکل یابند. نبود روابط مستقل، موجد از خودبیگانگی اجتماعی در سطح کلی می­ شود و از خودبیگانگی هم جذابیت حرکت­ های توده­ ای را افزایش می­ دهد. زیرا این حرکت ها موقعیتی مناسب را برای بیان نارضایتی­ ها به وجود می آورند. افراد تنها، متفرق و بلاواسطه به صورت توده­ای قابل بسیج در می­ آیند که برای یک حرکت تمامیت خواه مناسبت دارند.

در جوامع توده­ وار یا اثری از تشکل­ ها و گروه­ بندی­ های مدنی دیده نمی­ شود و یا در تقابل با سازمان­ های توتالیتر ناکار آمد جلوه  می کنند، لذا باید گفت که جامعۀ توده­ ای در نقطۀ مقابل جامعۀ مدنی قرار دارد.[۱]

مارتین لیپست می‏ نویسد: «نظام‏ های توتالیتر به صورتی نظام‏وار در‏صدد حذف گروه‏ های واسط بین فرد و دولت برمی‏ آیند و جانشینان خود را بدون داشتن جوامع مدنی مؤثر رها می‏کنند…».با نابودی نهادهای مدنی خودجوش، جامعۀ دموکراتیک که در واقع بنیاد و اساس دولت دموکراتیک است، در محاق فراموشی می‏ افتد.

*۱- ۲ – ۲ – جنبش توده‏ای *

در رابطه با ماهیت جنبش توده‏ ای باید گفت، جنبش‏ های توتالیتر(توده‏ ای) سازمان‏ های توده‏ ای متشکل از افراد جدا از هم هستند. در مقایسه با جنبش‏ ها و احزاب دیگر، ویژگی آشکار جنبش توتالیتر این است که از هرکدام از پیروانش وفاداری تام، بی‏چون و چرا و تغییر ناپذیر می‏ خواهد. آرنت شرایطی را برای کارکرد جنبش توتالیتر ضروری می بیند، لازمۀ این جنبش‏ ها این است که:

۱- امکان هر حوزۀ مستقل یا هر فعالیت مستقل از بین برود تا یکنواختی کامل فراهم شود.

۲- همۀ روابط و تماس‏ ها میان افراد باید از بین برود. نتیجه فقدان تماس و رابطه میان افراد، ایجاد جامعه‏ ای متشکل از افراد ذره ذره است. باید گفت که از دید آرنت، جنبش توده­ ای پاسخی است به نیاز های افرادی که در یک جامعۀ توده­ ای از هم پراکنده، در شرایط ذره­ ای در انزوا قرار دارند و از
این طریق به همبستگی کاذبی دست می­ یابند. یعنی توده­ ها فاقد هر گونه احساس تعلق گروهی، طبقاتی و حتی خانوادگی شده و دچار هویت پریشی و شاید بتوان گفت فقدان هویت می­ شوند. جنبش توده­ ای با ارائه ایدئولوژی خاص خود برای توده­ ها به یک کانون هویت بخش مبدل شده و آنها را جذب و به سوی اهداف خود سوق می­ دهد.

*۱ – ۳ – برخی نظریات مربوط به شکل‏ گیری جامعۀ توده‏ وار*

به نظر آرنت انقلاب صنعتی و تحولات  اقتصادی و اجتماعی موجب تنهایی و گسیختگی و جدا افتادگی افراد در جامعۀ مدرن شد و همین امر موجب اضمحلال حوزۀ عمومی (حوزه­ ای که در آن افراد می­ توانند به طور آزادانه کنش کنند) شده است. آرنت می‏ گوید در جوامع طبقاتی، این طبقات هستند که با تعریف موقعیت فرد به تعریف او از مصالح و منافعش شکل می­ دهند. اگر این ساختار
طبقاتی فرو بپاشد، مراه با آن احزاب سیاسی نیز جاذبۀ خود را از دست می­ دهند و دیگر عامل پیوند دهنده­ ای میان مردم باقی نخواهد ماند. با فرو ریختن ساخت سنتی و از هم گسیختن بافت کلی پیوند دهندۀ مردم در یک جامعۀ سیاسی و نیز از هم پاشیدگی نظام حزبی، توده­ ها به صورت مجموعه­ ای از افراد بی­ هویت و بی‏ تفاوت شکل می­ گیرند. از این رو این توده­ ها آگاهی مبتنی بر منافع مشترک ندارند و فاقد احساس تمایز طبقاتی بوده و همین بنیان ذره­ ای شدن جامعه را تشکیل می­ دهد.

کورن هاوزر در تبیین شرایط ایجاد جامعه­ی توده­ای بر فقدان یا نادر بودن گروه­های مستقل واسط میان دولت و خانواده تأکید دارد. در جامعه­ی توده­ای که تعداد گروه­های واسط اندک و شبکه­ی آنها ضعیف است و تعداد افرادی که در انجمن­های صنفی، مذهبی، شغلی و غیره مشارکت دارند کم می­باشد، احتمال وقوع جنبش­های افراطی می­رود و این گروه­های جدا افتاده و بی­ریشه­ای که در این انجمن­های واسط شرکت ندارند، بیشتر از همه تحت تأثیر جاذبه­های افراط­ گرایی قرار می­گیرند.

کورن هاوزر نیز همچون آرنت، در شرایط ایجاد جامعۀ توده­ ای بیشتر بر تغییرات اقتصادی ـ اجتماعی تأکید دارد. تغییراتی از قبیل مهاجرت های گسترده به شهرها و همچنین در شرایط صنعتی شدن جوامع و بالاخص در مراحل اولیۀ آن که افراد از ریشه­ های خود جدا شده و هنوز فرصت و امکان تشکل‏ های جدید را ندارند. چنانکه خود کورن هاوزر می­ گوید: کمونیسم و فاشیسم [به عنوان رژیم
های توتالیتر] در نظام های اجتماعی­ ای قدرت گرفته­ اند که دچار دگرگونی­ های ناگهانی و گسترده در ساختار جماعت شده­ اند.[۲]

با این وجود برخی همچون آیزایا برلین معتقدند که افکار و اندیشه‏ های برخی متفکران در ایجاد رژیم‏ های توتالیتر مؤثر بوده است. لذا به مانند آرنت و کورن هاوزر بطور بلاواسطه بر نقش اوضاع و احوال اقتصادی و اجتماعی در ایجاد رژیم‏ های توتالیتر تکیه نمی‏ کنند. برلین معتقد به پیوند میان افکار ژوزف
دومستر ایدئولوگ ارتجاعی قرن هجدهم و فاشیسم- مصداقی از رژیم های توتالیتر- قرن بیستم است. وی با تشریح افکار و نوشته‏ های مستر سعی در اثبات ادعای خود دارد:

«مستر معتقد است که آزادی هدیۀ شاهان است: ملت نمی‏ تواند به خودش آزادی دهد، فرمانروا باید در زمانی مشخص حقوق و تمام آزادی‏ ها را اعطاء کند.»

برلین معتقد است که مستر نخستین نظریه‏ پرداز در سنت فکری بزرگ و قدرتمندی بود که به ظهور شارل مورا، یکی از پیشکسوتان فاشیسم انجامید. وی می گوید در مقیاس ارزش‏ های مستر، قدرت، تقریباً از همه چیز بالاتر است. زیرا قدرت، اصلی الهی است که بر دنیا حکم می‏ راند. سرچشمۀ هرگونه زندگی  و عمل است، عامل اصلی در پیشرفت بشر است و هر کسی که بداند چگونه به آن دست یابد و مهمتر از همه چگونه تصمیم بگیرد، حقی پیدا می‏ کند که به موجب آن دیگران باید از وی فرمان ببرند.

*۱ – ۴ – خصلت‏ های رژیم توتالیتر*

خصلت‏ های رژیم توتالیتر که بعضی از آنها جزء ابزارهای توتالیتاریسم هستند، از این قبیل‏ اند:

* ایجاد هراس و تبلیغات: قدرت توتالیتر می‏ کوشد تا انسان را به گونه‏ ای سازمان دهد که تکثر و تمایز نامحدودشان از بین برود و کل انسانیت به صورت فردی واحد درآید. هدف از هراس انگیزی، ساختن انسانی جدید است.

  * سانسور و آزار و اذیت مذهبی.
* پاکسازی فراگیر: نظامی است که سعی در حذف گروه معینی از مردم دارد.
* وجود حزب واحد.
* کنترل دولت بر اقتصاد با هدف نظارت بر فعالیت‏ های اقتصادی.
* توسل به سیاست جاسوسی و ترور برای تحمیل خواسته‏ های دولت.
* سانسور شدید و کنترل رسانه‏ ای.
* وجود مدارس و رسانه‏ هایی جهت تلقین شهروندان.
* وجود یک ایدئولوژی رسمی، تأکید بر عصبۀ اجتماعی، قومی و گروهی.

*۲- نسبت توتالیتاریسم با مونوکراسی توده ‏ای و تمایز آن با دیکتاتوری *

رژیم توتالیتر توصیف شد. اینک نوبت به آن رسیده است که تعریفی از مونوکراسی ارائه داده و سپس به بحث اصلی (بحث تعارض ‏ها) بپردازیم.

*۲ – ۱ – تعریف مونوکراسی توده‏ ای *

مونوکراسی (یکتاسالاری): در این نوع رژیم‏ ها قدرت در دست یک نفر متمرکز است و این صاحب قدرت آن را متعلق به خود می‏ داند. مابین ایجاد‏کننده­ی قدرت، یعنی پایه‏ گذار دولت یا سلسله و دارندۀ آن فاصله‏ ای نیست. مفهوم دولت آن‏چنان با مفهوم قدرت شخصی یکی شده است که جدا کردن آن دو به آسانی مقدور نیست.

از میان اساتید حقوق اساسی، دکتر ابوالفضل قاضی حکومت‏ های یکتاسالار را به دو نوع مونوکراسی کلاسیک و مونوکراسی توده‏ ای تقسیم می‏ کند و سپس مصادیق مونوکراسی کلاسیک را بر می‏ شمارد:

الف) پادشاهی مطلق
ب) خودکامگی
ج) نظام‏ های دیکتاتوری

ایشان هنگام بحث از مونوکراسی توده‏ ای، این نوع حکومت را در مقابل مونوکراسی کلاسیک قرار داده است. برای تحلیل بیشتر مونوکراسی توده‏ ای  به ذکر سه ویژگی مختص به آن می‏ پردازند که عبارتند از:

۱- حکام در این رژیم از راه‏ های مشروع به قدرت می‏ رسند. یعنی حکام توتالیتر همانند مونوکراسی‏ های کلاسیک از طریق خون، وراثت و … به قدرت نمی‏ رسند، بلکه از طریق همه‏ پرسی، آراء مردم و سایر اشکال مشارکت به قدرت می‏ رسند. (حکام توتالیتر دارای پایگاه اجتماعی هستند).

۲- وجود حزب واحد که خود نوزاد قدرت است و برای بسیج هواداران و سازمان دادن به کسانی است که حاضرند به مناسبت گرایش‏ های نظامی، اقتصادی، پیشه‏ ای و اخلاقی، از قدرت مستقر پشتیبانی کنند.

۳- توتالیتاریسم یا همه‏ گیری مونوکراسی‏ های توده ‏ای.

*۲ – ۲ – رابطۀ توتالیتاریسم با مونوکراسی توده‏ ای*

با تأمل در مباحث فوق الذکر به این نتیجه می‏ رسیم که هم دکتر قاضی و هم دکتر هاشمی معتقدند توتالیتاریسم (تمامیت‏ خواهی، ‏همه‏ گیری) تنها یکی از ویژگی‏ های مونوکراسی توده‏ ای است و نظام‏ های مونوکرات جدید دارای ویژگی‏ هایی غیر از توتالیتاریسم، همچون حزب واحد و پایگاه اجتماعی هستند. اما به اعتقاد نگارنده مونوکراسی‏ های توده‏ ای با توتالیتاریسم، یکی می‏ باشند و نباید گفت: مونوکراسی توده‏ ای رژیمی سیاسی است و توتالیتاریسم نیز، یکی از ویژگی‏ های آن. حتی خود ایشان هم در مثال‏ هایی که برای مونوکراسی‏ های توده‏ای آورده‏ اند، از فاشیسم، نازیسم، و استالینیسم نام برده‏ اند که این آموزه‏ ها از مصادیق توتالیتاریسم هستند.

افزون بر این، تمام نظریه‏ پردازان توتالیتاریسم اتفاق‏ نظر دارند که کنترل و تسلط بر تمام شؤون زندگی افراد محصول عوامل متعددی است و توتالیتاریسم شکل نمی‏ گیرد، مگر این عوامل موجود باشند: عواملی همچون /_وجود حزب واحد_/ که اخبار و اطلاعات را کانالیزه کند، افراد را در جهت نیل به اهداف خود بسیج کند و به تدریج آنها را به صورت توده (انسان‏ های جاهل، برده، مطیع، بی‏ هویت و …) درآورد، تا همانگونه که گفته شد، ریشۀ توتالیتاریسم در جامعه دوانده شود. پس وجود حزب واحد و دادن تضمین واهی به مردم از طرق مختلف از جمله /_انتخابات مردمی_/، خود مقدمه‏ ای هستند برای تأسیس توتالیتاریسم.

لذا با توجه به نحوۀ شکل‏ گیری توتالیتاریسم و همچنین با عطف توجه به خصیصه‏ های رژیم توتالیتر که ذکر شدند، وجود مکانیسم‏ های انتخابات همگانی و وجود حزب واحد را نمی‏ توان به عنوان خصلت‏ های مونوکراسی‏ های توده‏ ای در کنار سومین خصلت که توتالیتاریسم باشد، قرار داد؛ بلکه دو ویژگی اول به خودی خود در دلِ توتالیتاریسم و جزء ویژگی‏ ها و لوازم آن هستند و درنتیجه میان توتالیتاریسم و مونوکراسی توده‏ ای این‏ همانی وجود دارد.

*۲ -۳- تمایز میان توتالیتاریسم و دیکتاتوری*

نکتۀ دیگر اینکه، مرحوم ابوالفضل قاضی دیکتاتوری را با مونوکراسی توده‏ ای (توتالیتاریسم) یکی پنداشته‏ اند. به تعبیر دیگر، ایشان در مقام توصیف مونوکراسی توده‏ ای (توتالیتاریسم) از آن با عنوان دیکتاتوری اسم می‏برند:

«یکی دیگر از مشخصات این نوع دیکتاتوری وجود حزب واحد است که …» یا «شرکت مردم، رأی مردم، یا همه‏ پرسی یا سایر اشکال مشارکت، همه در جهت استقرار دیکتاتوری بسیج می‏ شوند».

شایان ذکر است که ایشان صراحتأ دیکتاتوری را یک نوع نظام مونوکرات کلاسیک می دانند، پس ماهیتأ با مونوکراسی توده‏ ای ذکر شده از سوی خود ایشان تفاوت دارد، لذا بنظر می‏ رسد واژۀ «دیکتاتوری» را مسامحتأ برای مونوکراسی توده‏ ای ذکر کرده‏ اند. اما از همین مسأله می‏ توان الهام گرفت و به دلائل ذیل قائل به تفاوت بین دیکتاتوری و مونوکراسی توده‏ ای (توتالیتاریسم) شد:

۱- به زعم داریوش آشوری بین توتالیتاریسم با دیکتاتوری از حیث نحوۀ به قدرت رسیدن حکام فرق است. چنانکه در دیکتاتوری حکام از راه‏ هایی چون شورش، خون، کودتا و … بر تخت می نشینند ولی در توتالیتاریسم، حکام از طریق مشارکت مردمی به قدرت می رسند. به تعبیر دیگر نظام های توتالیتر دارای پایگاه اجتماعی هستند. مثلاً هیتلر با تبلیغات و ارعاب و خشونت توانست با کسب بیشترین آراء در سال ۱۹۳۳ قدرت را در دست بگیرد.

۲- از دیدگاه آرنت، توتالیتاریسم با حکومت استبدادی و خودکامه و دیکتاتوری‏ های قدیم و جدید ماهیتاً تفاوت دارد. حکومت توتالیتر خودکامه و غیرقانونی نیست، بلکه حکومت نوعی قانون است. نظام‏ های استبدادی بی‏ قانون‏ اند و در آن‏ها اراده‏ ای خودسر حکومت می‏ کند. در حالی که ویژگی اصلی توتالیتاریسم انکار هرگونه جایگاه برای ارادۀ انسانی است. نظام‏ های توتالیتر قواعد فراوانی را شناسایی نموده و نظم حقوقی ساختاربندی شده‏ ای را بنا می نهند اما حقوق این نظام‏ ها بدون آنکه دارای جنبه‏ های حمایتی از افراد باشد، تنها به ابزاری ساده برای عمل در راستای خدمت به قدرت در می‏ آید.

۳- در گذشته رژیم‏ های استبدادی به این قانع بودند که مردم علیه‏ شان طغیان نکنند یا سرشان را به زیر بیندازند و کار خودشان را انجام دهند. رژیم نیز سکوت آنان را علامت رضا تلقی می‏کرد و کاری به کارشان نداشت. اما در رژیم توتالیتر سکوت دیگر علامت رضا به شمار نمی‏ آید و آدمی باید هواداری خود را از رژیم به شیوه‏ ای مثبت بیان کند. رژیم توتالیتر با تمام بی اعتقادی‏ اش به دموکراسی، اصرار دارد که پشتیبانی مردم از خویش را به نمایش گذارد. این نمایش تأیید توده‏ ای، برای رژیم اهمیت اساسی دارد زیرا از سویی نشان دهندۀ خواستگاه مردمی اوست و از سوی دیگر زائیدۀ نیاز به بسیج توده‏ ها در راه هدف یگانۀ رژیم.

۴- آرنت تفاوت رژیم های توتالیتر را با رژیم های دیکتاتوری در این می داند که در یک نظام توتالیتر، در واقع سطوح میانی مسؤولین و کسانی که می‏ بایستی مسؤول باشند و سهم خود را از اقتدار و فرمانبری دریافت نمایند وجود ندارد و دستورات صادره عمداٌ گنگ و مبهم است: همواره در سازمان سلسله مراتبی تغییراتی داده می‏ شود. قدرت توتالیتر سرویس‏ های گوناگون دولتی را به رقابت دائمی وا می‏ دارد و بدون آنکه واحدهای موجود را تعطیل کند، واحدهای جدیدی به موازات آن ایجاد می‏ کند و لذا، اسناد و مدارک باز تقسیم شده و بدون نظم بر هم انباشته می‏ شوند. این چنین افراد جامعه در حالت ناپایداری و بی‏ اطلاعی از محل واقعی قدرت باقی می‏ مانند.

۵- رهبر توتالیتر به شیوه‏ ای متفاوت با هر رهبر حزبی عادی، جنبش را بازنمود می‏ کند؛ او مسؤولیت هر عمل خلافی را که از سوی هر یک از اعضا یا کارگزاران جنبش در حین انجام وظیفه سر می‏ زند، شخصاً به عهده می‏ گیرد. این مسؤولیت تام، مهم‏ترین جنبۀ سازمانی اصل رهبری است که طبق آن، هر کارگزاری نه تنها از سوی رهبر گمارده می شود، بلکه تجسم متحرک شخص رهبر است و هر دستوری همیشه باید از این مرجع پیوسته واحد و حاضر صادر گردد. این یکی گشتگی کامل رهبر با هریک از رؤسای زیردست و انتصابی‏ اش و این انحصار مسؤولیت برای هر عملی که از سوی جنبش انجام می‏ گیرد، یکی از آشکارترینتفاوت‏ های تعیین‏ کنندۀ میان یک رهبر توتالیتر و یک دیکتاتور خودکامۀ معمولی را تشکیل می‏ دهد. یک بیدادگر هرگز خود را با زیردستانش یکی نمی‏  سازد، چه برسد به اینکه مسؤولیت هر یک از اعمالشان را نیز به عهده گیرد.

۶- دشمن تراشی لازمۀ سرزندگی جنبش توتالیتر است. یهودیان و لهستانی‏ ها، کولاک‏ ها و تاتارها به ترتیب دشمنان عینی نازیسم و استالینیسم تلقی می‏ شدند. یعنی دشمنانی که شخصاً بی‏گناه بودند ولی در زمرۀ گروه‏ هایی بودند که به حکم تاریخ دشمن جنبش به شمار می‏ آمدند. در دیگر نظام‏ های خودکامه فرد باید عمل خصومت‏ آمیزی انجام داده باشد تا دشمن حکومت تلقی شود … از سوی دیگر توتالیتاریسم می‏ کوشد کل تنوعات انسانی را از میان بردارد و انسان را به قالب فکری واحدی محدود کند.

۷- نوع حکومت‏ های فاشیستی (مصداقی از توتالیتاریسم است) با حکومت‏ های استبدادی شرقی تفاوت دارد. حکام حکومت‏ های استبدادی شرقی، حتی در صورت میل یا توان ساخت و پرداخت آموزه‏ ای که بتواند مدعی فراگیری باشد، از امکانات علمی فنی برای پوشش وجوه مختلف جامعه خود بی‏ بهره یا کم بهره‏ اند.

۸- آنچه که رهبران توتالیتر را از دیکتاتورها متمایز می‏ سازد، عزم قاطعانه و ساده‏ اندیشانۀ آن‏ها در گزینش عناصری از ایدئولوژی‏ های (جهان ساختگی) موجود است که برای پایه‏ ریزی یک ایدئولوژی ساختگی دیگر، از همه مناسب‏ تر باشد.

*فرجام سخن*

توتالیتاریسم یک نوع روش حکومتی است که در آن نهاد حاکم از دخالت در هیچ‏ یک از جنبه‏ های زندگی خصوصی مردم فروگذار نکرده و در واقع برای آن نه تنها حوزۀ عمومی، بلکه حوزۀ خصوصی نیز فاقد معنا می‏ باشد. به همین مناسبت است که نهاد حاکم در چنین ساختاری، توتالیتر یعنی تمامیت‏ خواه نامیده می‏ شود. دولت توتالیتر پس از شکل‏ گیری به موجب پاره‏ ای شرایط، برای نیل به اهداف تمامیت‏ خواهانۀ خود نیازمند تعریف پایگاه اجتماعی در چارچوب حقوق با هدف حقانی‏ سازی قدرت خود بوده – چرا که حقوق قدرت را حقانی می‏ کند –  و برای استقرار این قدرت نیز از ابزار حزب واحد سیاسی فارغ نمی‏ باشد. لذا این دو، خود از لوازم توتالیتاریسم هستند.

پدیده توتالیتاریسم در جهان معاصر و پس از استقرار دموکراسی کماکان می‏ تواند تهدیدی علیه حق حاکمیت ملی محسوب شود. چراکه رژیم توتالیتر همانگونه که ذکر شد، دارای پایگاه اجتماعی صوری بوده و حق مشارکت شهروندان در امور عمومی و از جمله تعیین نظام سیاسی و انتخاب نمایندگان خود، ممکن است به راحتی نادیده گرفته شده و بسیاری از اصول مندرج در قوانین اساسی و سایر مبانی ملت – دولت دچار خدشه شود. بنابراین مطالعات آکادمیک در جهت تجزیه و
تحلیل هرچه دقیق تر این‏گونه رژیم‏ ها و شناساندن ویژگی‏ های آن و همچنین تمایز هرچه دقیق تر آن از دیگر حکومت‏ های غیردموکراتیکِ منسوخ، می‏ تواند سهمی بسزا در تضمین حق حاکمیت ملی و به تبع آن تضمین حق‏ ها و آزادی‏ های اساسی شهروندان داشته باشد.

*یادداشت‏ ها:*

[۱] اصطلاح جامعۀ مدنی به حوزه­ ای از روابط اجتماعی اطلاق می­ شود که فارغ از دخالت قدرت سیاسی است و مجموعه­ ای از نهادها، مؤسسات، انجمن­ ها و تشکل­ های خصوصی و مدنی (غیر خصوصی) را در بر می­ گیرد. جامعۀ مدنی پهنه­ ای از زندگی اجتماعی افراد است که در آن هر کس می­ تواند با ارادۀ آزاد و تشخیص فردی به تصمیم­ گیری و نهایتاً عمل بپردازد و در آن افراد می توانند فارغ از سلطۀ حکومتی فعالیت کرده و به زندگی خود سازمان دهند.

[۲] آنچه که در این تحلیل بیشتر به چشم می‏ خورد عدم وجود قصد تمامیت‏ خواهی و سلطه بر افراد در همۀ شؤون زندگی آنها، از سوی دولت توتالیتر است. به عبارت بهتر، این گونه استنباط می‏ شود که رژیم توتالیتر پس از ملاحظۀ تنهایی و بی‏ هویتی افراد سعی در به تحت فرمان درآوردن آنها دارد. اما تحلیل دیگری وجود دارد مبنی بر اینکه قصد حذف فضای رابطه و ایجاد جامعۀ توده وار از همان ابتدا وجود دارد و برای تقویت این نظر به قصد ایجاد رعب و وحشت به عنوان یکی از خصایص توتالیتاریسم استناد می‏ شود.

خود آرنت در کتاب «توتالیتاریسم یا ریشه‏ های توتالیتاریسم» به آن اشاره می‏ کند، بدین مضمون که: رژیم توتالیتر از ابتدا سعی در تمامیت‏ خواهی و دخالت در تمام شؤون زندگی افراد دارد و به همین دلیل با ایجاد رعب و وحشت مانع از ایجاد فضای رابطه میان انسان ها می‏ شود و یا آن فضا را نابود می‏ کند و در نتیجه افراد تحت تأثیر این عدمِ ارتباط، احساس تنهایی، گسیختگی و بی‏ هویتی می‏ کنند و در نتیجه به دامان جنبش هویت بخشِ توتالیتاریسم می‏ خزند. نمونۀ اعلای این سیاست را می‏ توان در آلمان هیتلری ملاحظه کرد، آنجا که هیتلر افراد را به اردوگاه‏ های کار اجباری می‏ فرستاد و چه بسیار جنایت‏ هایی که بر آنان اعمال می‏ شد.

آزاد رضایی
کارشناس ارشد حقوق عمومی از دانشگاه علامه طباطبائی (ره)

منبع: دیداد

روی خط خبر