فارسها در ایران؛ قوم، ملت یا مفهومی فرهنگی؟
در ادبیات سیاسی ایران و البته بیان سیاستمداران آن، ایران عموما سرزمینی با اقوام گوناگون توصیف می شود، اما اصطلاح «اقوام ایرانی» تنها به بخشی از گروههای زبانی/هویتی ایران اشاره دارد و یک گروه بزرگ همیشه غائب است.
«اقوام ایرانی» مورد اشاره در جایی متفاوت از «مردم ایران» زندگی میکنند:«مناطق و استانهای قومی در ایران» و نقش آنها در جامعه سیاسی، متفاوت از مردم ایران است: «مشارکت اقوام و باور به نقش آنان در سطح ملی» و مدیریت متفاوتی هم برای آنان باید اعمال شود: « لزوم بازنگری در نوع تفکر مدیریت کشور نسبت به اقوام.»
در واقع هویت و موجودیت گزاره «اقوام ایرانی» در غیریت سازی با مفهومی مستقل از آن، یعنی «مردم ایران» تبیین می شود: گزارههایی چون«سهم ویژه اقوام ایرانی در تعامل با سایر ایرانیان برای شکل دادن به فرهنگ و تمدن ایرانی» و «جدا ندانستن مطالبات اقوام ایرانی از مطالبات تاریخی مردم ایران»، این دوگانگی و تقابل را به روشنی نشان می دهند.
پرسش این است که این “ایرانیانی” که در غیریت سازی با اقوام ایرانی «خالص» شده و برجسته میشوند دقیقا چه کسانی هستند؟ ترکها، کردها، بلوچها، عربها یا ترکمنها؟ نام کدام یک از اقوام ایرانی از قلم افتاده است؟ معنای سیاسی تعبیر هویت ایرانی چونان دوگانهای ترکیبی از “ایرانیان” و “اقوام ایرانی” چیست و چه نتایجی در عرصه سیاست گذاری در پی خواهد داشت؟
در ایران علیرغم تلاشهای نظری برخی پژوهشگران و کوششهای عملی تعدادی از سیاستمداران ذی نفوذ، چند قومی بودن ایران در قانون اساسی و سایر قوانین به رسمیت شناخته شدهاند. این شناسایی رسمی علاوه بر مسئولیتهای اخلاقی، مسئولیتهای حقوقی و سیاسی متوجه نظام سیاسی، کارگزاران آن و قوم اکثریت مینماید که شانه خالی کردن از زیر بار آن دستکم در چشمانداز تاریخی به آسانی ممکن نخواهد بود.
میدانیم که هر به رسمیت شناختنی، حقوق، امتیازات و مسئولیتهایی را متوجه دو طرف قضیه مینماید. این مسئولیتها ابعاد بینالمللی نیز مییابد و امضای کنوانسیونها و معاهدات مختلف بین المللی، آنها را مضاعف و مستحکم میسازد. نظام سیاسی جمهوری اسلامی در قانون اساسی، قوانین عادی و اسناد حقوقی برنامههای توسعه پنج ساله اخیر خود، به طور مستقیم وجود قومیتهای مختلف در ایران را به رسمیت شناخته و به حقوق زبانی، فرهنگی، سیاسی و اقتصادی آنها اشاراتی هرچند اندک داشته است.
در همین حال تلاش زیادی صورت گرفته تا از هویت فارس تحت عنوان قومیت فارس سخنی به میان نیاید. البته این تلاش از منظر نتیجه، تلاشی عبث بوده است. زیرا در خلاء نمیتوان از “اقلیتهای قومی” و حقوق آنان سخن گفت. اساسا مفهوم اقلیت و اقلیتها در کنار مفهوم اکثریت معنا و موضوعیت مییابد. در عالم واقع نمیتوان بدون وجود اکثریت از اقلیت سخن گفت. در مورد ایران این اکثریت به سه دلیل نمیتواند یک اکثریت ملی باشد.
نخست اینکه این اکثریت تنوعات هویتی و فرهنگی اقوام ایران را در خود بازتاب نمیدهد و اساساً در تقابل و غیریتسازی با آنان معنای اکثریت مییابد، دوم اینکه اقلیتهای قومی در ایران «دیاسپوراهای» جمعیتی مهاجر به این سرزمین نیستند که در مقابل اکثریت ملی از پیش موجود معنای اقلیت یافته باشند و در نهایت اینکه این اکثریت موجود یک اکثریت جمعیتی مطلق را شامل نمیشود.
آیا واقعا جمعیت فارسها در ایران بالای پنجاه درصد است؟ بر اساس کدام آمار؟ حکومت مرکزی از لحاظ کردن هویتهای ملی/قومی/زبانی در سرشماریهای ده سالانه سرباز میزند. تقریبا میتوان مطمئن بود که هیچ کدام از شهرهای ایران جمعیت یکدستی از لحاظ زبانی و تبار قومیتی ندارد و به استناد جمعیت شهرها، شهرستانها و یا استانها نمی توان جمعیت واقعی گروههای قومی در ایران را برآورد کرد.
بنابراین هیچ داده آماری معتبری نداریم که نشان دهد جمعیت فارس/فارس زبان در ایران، پنجاه و یک درصد و بالاتر است. قوم فارس در ایران به زبان قومی خویش سخن میگوید و مولفههای هویتی، قومی و مذهبی خاص خویش را دارد که اکنون در آنچه هویت ملی نامیده میشود بازتاب یافته است.
فرهنگ ملی در اساس، “تبدیل شدن مجموعهای از آموزههای فرهنگی، هویتی، تاریخی و اجتماعی خاص به مطلوبیتهای عمومی اکثریت مطلق ساکنان یک سرزمین است.” تصریح به این نکته از اینرو ضروری است که در موارد زیادی، مجموعههای از مولفههای قوم مرکزی به عنوان خصیصههای هویت ملی در جوامع چند قومی عرضه میشود که قاعدتا سمت و سوی سیاستهای قومی را شکل میدهد و چگونگی تعبیر آن، بر میزان موفقیت سیاستهای قومی، شکل و شیوههای اعمال آن تاثیر تعیین کننده دارد.
ناسیونالیست های ایرانی تلاش بسیاری میکنند تا اثبات کنند قومی به نام قوم فارس در ایران نداریم و “اقلیتهای قومی” هم تنها ایلات و قبایلی هستند که به تدریج جذب فرهنگ مدرن خواهند شد: «به جز بخشی از بلوچها که همچون ساکنین اصلی این کشور به حساب میآیند، بقیه به صورت ایلات گله دار به این سرزمین آمده، دهنشین شده و از ایلیت به قومیت رسیده و سپس شهرنشین گشته و …»
اما قوم، قومیت، هویت قومی و مطالبات ملی/قومی، صرفنظر از تئوریپردازیها و ورای علایق و امیال ما، واقعیتهای انکارناشدنی سرزمین ایران هستند. واقعیت این است که ملیتها/اقوام ترک، کرد، عرب، ترکمن و بلوچ در این سرزمین وجود دارند و با بخشیدن هیات سیاسی به خود به دنبال تحقق مطالباتی معین، ملموس و اتفاقاً قانونی (در مواردی دست کم در چارچوب حقوق بین الملل) هستند.
ناسیونالیستهای ایرانی همچنین لفظ فارس را صرفاً اصطلاحی تاریخی میخوانند که در بیان وجه تمایز «ما» و «دیگری» در برههای از تاریخ رواج داشته است و احراز هویت قومی فارس برای فارس زبانان را تنها به بهای نادیده گرفتن دیگر اجزاء هویتی آنان ممکن می دانند. حمید احمدی از برجستهترین این ناسیونالیستها مینویسد: «این فارس کیست؟ کرد و لر، ترک و ترکمن که نیست، تهرانی هم، که ملغمه ای است از تمام اقوام ایرانی، پس میماند حاشیه باریکی در اطراف کویرهای مرکزی ایرانی، که آن نیز خود را بیرجندی و سبزواری و یزدی و اصفهانی میداند و نه فارس. این فارس کیست؟»
عدم فهم تمایز بین “تعلقات جغرافیایی و عضویت در خرده گروهها” با “تعلقات هویتی” منجر به چنین نتیجه گیریهای نادرستی میشود. با منطق تحلیل بالا، قاعدتاً در ایران کرد، ترک و عرب هم نداریم، چون آنان هم بالاخره سقزی، سنندجی، کرمانشاهی، مراغهای، تبریزی، اهوازی و سوسنگردی هستند!
اما در عالم واقع آنچه بخشی از ملی گرایان ایرانی در اشاره به مناطق سکونت فارسها، «حاشیه باریک در اطراف کویرهای ایران» می نامند دارای بالاترین میزان شاخصههای توسعه اقتصادی، سیاسی و اجتماعی در ایران است و ۱۶ استان کشور در شمال، شمال شرق، جنوب و مرکز ایران را شامل میشود و مردمان ساکن در آن به زبان فارسی و لهجههای مختلف آن سخن میگویند و یا خود را فارس میدانند و با داشتن تشابهات و خصیصههای فرهنگی و هویتی مشترک، فارس و متعلق به قوم فارس هستند.
بنا به نوشته دکتر حسین بشیریه در کتاب دیباچهای بر جامعه شناسی سیاسی ایران قوم فارس در حدود ۵۰٪ جمعیت ایران را تشکیل میدهد و در مجموع حدود ۴٠ میلیون نفر به لهجههای مختلف زبان فارسی سخن میگویند. متأثر از “سیاستهای قوم مرکزی” حکومتهای ایران در صد ساله اخیر، زبان این قوم به عنوان زبان ملی(دوره پهلوی) و رسمی(دوره جمهوری اسلامی) ایران درآمده است.
اما نتیجه سیاسی تعبیر “ایرانیان” و نه “یکی از اقوام ایرانی” برای اشاره به فارس زبانان در ایران چیست؟
به لحاظ نظری خصلت چند قومی اکثریت کشورها موجب میشود “نهادها و قلمروهای دولت مدرن در بیشتر مواقع پایگاه یک اقلیت قومی را در حد نمایندگی دولت ملی بالا بکشند و در نتیجه بر اقلیتهای قومی دیگر تبعیض روا داشته و آنها را به حاشیه برانند.”
در ایران نیز تلقی خاص ناسیونالیستها از فارس زبانان و انکار هویت قومی برای آنان، ضرورتا به جعل هویت ملی انحصاری برای خصوصیات قومی آنان میانجامد. میدانیم که “فرهنگ و هویت ملی در جوامع چند قومی” در معنای دقیق خود، جز از رهگذر تبدیل شدن مجموعهای از آموزههای فرهنگی، هویتی و تاریخی اقوام مختلف جامعه به مطلوبیتهای عمومی اکثریت مطلق ساکنان آن سرزمین شکل نمیگیرد.
اما در ایران تنها مجموعهای از مولفههای «قوم مرکزی» به عنوان خصیصههای هویت ملی عرضه شده است که قاعدتا بازتاب دهنده تنوعات واقعا موجود در جامعه نیست. به این ترتیب هویت ملی به هویت فارسی تقلیل یافته و زبان رسمی، دین رسمی، مذهب رسمی، فرهنگ رسمی و به طور خلاصه هویت رسمی و مشروع از آن استخراج میشود.
نادیده گرفتن هویت قومی پیشینی ۵۰٪ از ساکنان فارس زبان این سرزمین و بخشیدن هویت ملی فرا قومی به ایشان تحت عنوان کلی “ایرانی” راه را برای بدوی، ایلیاتی و حاشیهای معرفی کردن سایر هویتهای قومی هموار کرده و پذیرفتن هویت فارسی زیر لوای هویت ملی ایرانی را بدیهی و ضروری جلوه میدهد.
در چنین شرایطی افراد عضو سایر گروههای قومی که به هر دلیلی نتوانند یا نخواهند خود را با فرآیند ملت سازی اجباری تک قومی هماهنگ سازند، به حد شهروند درجه دوم سقوط میکنند، یعنی از دستیابی به برخی از حقوق شهروندی همگانی محروم خواهند شد.
تالی منطقی تقسیم بندی کاذب مورد اشاره، تاکید بر «دوردست و مرزی بودن مناطق استقرار اقوام» در ایران است. در چارچوب رهیافت “سیاست جغرافیایی” که بر محدودیتهای تحمیلی محیط و فرصتها و امتیازات آن برای سیاست داخلی و خارجی اشاره میکند، چنین تاکیدی قاعدتا محرومیت و محدودیتهای “مناطق استقرار اقلیتهای قومی” را از جمله به دور افتادگی آنان از مرکز پیوند میدهد.
صرف نظر از متناقض نما بودن چنین گزارهای که پراکندگی اقوام گوناگون ایرانی را در سراسر کشور نادیده میگیرد، به حاشیه راندن “اقلیتهای قومی” توام با جعل مفهوم مرز نشینی و پراکندگی مرزی برای آنها، به گفتمان قوم مرکزی امکان میدهد در جایگاه فاعل شناسا نشسته و آن اقلیتها را به مثابه سوژههای خاص و استثناء بررسی کند.
اما نگاهی به جغرافیای ایران، کذب بودن گزاره مرز نشینی اقوام (اقوام به تعبیر مرکز) را بیشتر روشن میکند: فارسها بیشتر در نواحی مرکزی و مرزهای جنوبی و شمال ایران ساکن هستند. ترکها عمدتاً در شمال غربی کشور و زنجان و بخشهایی از کردستان، همدان، قزوین، مرکزی، مازندران (قائمشهر)، غرب گیلان (آستارا)، شمال خراسان، فارس(عشایر قشقایی) و برخی شهرهای بزرگ ساکن هستند.
کردها عمدتاً در غرب کشور و شمال خراسان و تهران ساکن هستند. بلوچها در سیستان و بلوچستان، جنوب و شمال شرقی خراسان(سرخس و جام)، جنوب کرمان و شرق هرمزگان مقیم هستند و عربها در مرکز و جنوب خوزستان و به صورت پراکنده در جنوب خراسان (عربکده بیرجند) و بوشهر و هرمزگان و ترکمن ها در استان گلستان و شمال خراسان زندگی میکنند.
البته چنانکه گفته شد پراکندگی قومی و زبانی در ایران بسیار گسترده است و هیچ استانی در ایران نیست که جمعیتی مربوط به یک قومیت خاص در آن ساکن نباشد.
به این ترتیب میتوان گفت ایران کشوری چند قومیتی است و فارسها، ترکها، کردها، عربها، بلوچها و ترکمنها اقوام اصلی تشکیل دهنده آن هستند. هویت ملی را باید با لحاظ کردن ممیزههای هویتی همه این اقوام و با تغییر بنیادی در سیاستهای زبانی و فرهنگی، دوباره بازسازی و این بار به معنی واقعی بنیان نهاد.
شاهد علوی، روزنامه نگار