ما از تو مقاومت می خواهیم و بس! (برای علی رضایی) ــ یاشین زونوزلو
بگذار بگویند که من از کیسه خلیفه میبخشم، اشکال ندارد خلیفه با ما آشناست! به دل نمیگیرد! اکنون که پرونده تو وارد شعبه ۶ دادسرای عمومی تهران شد، اکنون که میدانیم کجایی و چگونه روزگارت می گذرد، بگذار دوست من صادقانه بگویم، از تو فقط مقاومت میخواهیم و بس!
تو دوستانی داری که بی خوابیها کشیدهاند، دوستانی داری با بیش از ۵۰ روز اعتصاب غذا! تو دوستانی داری از جنس هیجان، با مشتهای پرشده از آزادی!
ما از تو مقاومت میخواهیم و ایستادگی، در روزهای سختت،آنگاه که کاسه صبرت داشت لبریز میشد، انگاه که مشتهای گره کرده استبداد چشمهای آزادیات را نشانه گرفته به یاد بیاور که بودند آن هایی که لبخند زدند با دستهای بسته!
به یاد بیاور لطیف را، به یاد بیاور یوروش را، به یاد بیاور ماحمود را، ساوالان را، بهبود را!
گفتی خوابشان را دیدی و چه با افتخار سخن میگفتی از اینکه مهمان رویاهایت شدهاند، مگر فراموش کردای پاهای ورم کرده یوروش را، مگر از یاد بردهای استخانهایی را که پوست را دریده بیرون زده بودند، و چه زیبا شده بودی دکتر!
وقتی دلت تنگ شد به یاد بیاور آنهایی را که وقت دلتنگیها به یاد تو میافتادند، وقتی خسته شدی، وقتی پاهایت دیگر توان ایستادن نداشت بر روی زانوهایت بنشین، وقتی زانوهایت شکست، به شانههایت تکیه کن، وقتی شانههایت را نشانه گرفتند لبخند بزن و به چشمهایت پناه ببر. چشمهایی که منتظر شمارهای بود از زندان تبریز!
من به ایمان تو ایمان دارم، اما آنجا چیز دیگری است، آنجا از این دنیا نیست، آنجا دنیا نیست، زندگی در آنجا ایستاده است، همه چیز خیره شده به چشمان تو، آنجا آخر دنیا نیست، اما گوشهایست از آخر دنیا، ماکتی از جهنم تصنعی که برایمان ساختهاند!
اما آنها ساختن را خوب بلد هستند اگر ما هم ویران کردن را بلدیم!
علی، دوست من، کاش میشد که آنجا نباشی، کاش میشد که عکس تو، پروفایل صفحات نمیشد، کاش میشد برای تو نمینوشتم، اما اکنون که در جایی هستی که نباید باشی باید طوری رفتار کنی که همیشه آرزوی آن را داشتی. شاید فردا برای تحقق آرزوهایت دیر باشد!
علی، دوست من، هنوز ۹ سال وقت داری، اکنون وقت اثبات بودنت است، شاید فردا این شانس را از دست بدهی.
مقاومت کن، این روزها خواهد گذشت و تو باید مقاومت کنی، شکست نه برازنده توست نه برازنده آنهایی که چشم به راه تو هستند! خبرهایت را از ما میگیرند، خودشان در بندند و از به بند کشیدن تو نگرانند!
علی به خاطر چشمهای نگران دکتر، به خاطر سخنان غرور آمیز یوروش مقاومت کن!
به خاطر خلیل رضا، به خاطر قار چیچکهایی که خواهد رویید از نو! نو خواهند کرد فصل آزادی را.
به خاطر همه آنهایی که اکنون تو نیز از آنهایی، به خاطر آنها، به خاطر ما!
من را ببخش…من خودخواه نیستم میدانی…
فقط من بلد نیستم شعار مقاوم بودنت را بدهم، بلد نیستم انسانها را اسوههای بی بدیل جلوه کنم، من بلد نیستم قهرمان بسازم، همه ما انسانیم، این تنها واقعیت زندگی مشترک ماست!
من نمیتوانم بگویم: میدانم که تو نمیشکنی در زیر شکنجه شکنجهگران، من فقط میتوانم بگویم نشکن، میخواهم که نشکنی، من میگویم که وجودت را، افکارت را، توانت را با به یاد آوردن فشارهایی که دوستان دربندت کشیده اند بیمه کن!