جنسیت و خشونت- افسر افشار نادری
در تمامی تاریخی که زنان با خردمندی ، چرخ زیرین آسیای زندگی را می گرداندند تا عقل مذکر با تاخت و تاز ظاهری در عرصه قدرت ، رفته رفته متوجه هزینه های خشونت شود کمتر به عنوان هدف خشونت به شمار آمدند ، زیرا ایراد خشونت علیه ایشان طبیعی و بدیهی قلمداد می گردید.
با بروز تفکیک پذیری در عصر مدرنیته ، توجه به شرایط بروز جرم و خشونت از سطح فرد به سطح اجتماع ارتقا یافت و حضور مدنی زنان در عرصه تولید و زندگی عمومی ، زمینه ساز طرح موضوع خشونت جنسیتی گردید. خشونت جنسیتی از این پس دیگر مسئله ای خصوصی – خانوادگی نبود ، بلکه تابع طبع و روحیات زنان و برآیند کارکرد های نابرابر سالاری ساخت اجتماعی در نظر آمد و ضرورت حمایت دستگاههای دولتی و سازمان های غیردولتی را در جهت نفی آن و به منظور تامین سلامت اجتماعی و نیل به توسعه پایدار اجتماعی الزامی ساخت .
خشونت (violence ) از این نگره عبارت از ” استفاده نا بجا ، غیر قانونی و تعرض آمیز از قدرت است که نوع اجبار غیر قانونی آن علیه آزادی ها و حقوق عمومی به کار گرفته شده و در ارتباط با جرایم خشونت آمیز متضمن جرایمی با جوانب جسمانی یا جنسی بسیار شدیدی بوده و این خصلت به عنوان ویژگی و ساخت مجرمانه عمل مزبور در مواردی چون قتل عمد ، تجاوز به عنف یا کتک زدن ضروری دانسته می شود” .
Blake, 1994:1570))
این خشونت اگر چه صرفا متوجه زنان نیست ، اما در نگاه ساختی به پسر بچه ها وفرودستان مذکربه عنوان سوژه آن مشخص می شود که ایشان نیز به واسطه نابرابری قدرت به این وضعیت دچار آمده اند
امروزه خشونت علیه زنان مانع نیل به برابری ، توسعه و صلح به شمار می آید و چو.ن در بیشتر موارد در زمره امور مجرمانه قرار نمی گیرد ، سیاست عدالت کیفری خاصی را نیز بر نمی انگیزد و به راه حل های اجتماعی نیازمندتر می ماند .
منع خشونت جنسیتی علیه زنان به پیشگیری و حمایت از حقوق طبیعی شهروندان زن ناظر است که البته موجبات تعمیم تامین اجتماعی را هم فراهم می آورد . این منع صرفا وجه قانونی نمی یابد ، بلکه نوسازی فرهنگی و اقتصادی مناسبات انسان ها را در زندگی برابر سالار اجتماعی نیاز دارد و به عبارتی همایندی قانون و دادگاه و دستگاه های اجرایی و نهادهای جامعه مدنی است که به جلوگیری از خشونت جنس -جنسیتی حکم می دهد .
( محمدی اصل ، 1388 : 15 )
تاثیر فرهنگ بر خشونت چنان بارز است که هرگونه تمایل به توانمند سازی انسان در مواجهه با این پدیده قاعدتا به شالوده ای فرهنگی نیازمند می گردد . در چارچوب فرهنگ است که معلوم می شود آیا زنان زمینه ساز خشونت جنسی هستند یا قربانیان آن ؟ همینطورخشونت جنسی چگونه علاوه بر تعامل زنان و مردان از مناسبات خرده نظامهای اجتماعی نیز متاثر می گردد؟ اگر بپذیریم که اعمال خشونت علیه زنان ، نوعی مسئله اجتماعی است . ( میزان بالای جرایم جنسی طبق آمار بر گرفته از وزارت کشور در سال 1386 برابر با 2،178،042 و در سال 1387 برابر 1،493،529 -همینطور فرار از خانه و قتل های خانوادگی و غیره ) می توان نتیجه گرفت احساس خشونت جنسی بسته به شرایط اجتماعی – فرهنگی تمایز می پذیرد. قوانین حقوقی نیز گاه علیرغم وجاهت ظاهری به اعمال خشونت بر زنان در سطوح اقتصادی و آموزشی می کشند و خشونت علیه زنان به نحو سیستماتیک از سوی کلیه خرده نظام های اجتماعی اعمال می شود .
در فرهنگی که مرد، زن و حتی کودک را جزو مایملک خود می انگارند ، می تواند فشار ناشی از اختلال ارگانیک و عقده های شخصیتی خویش را به اتکای نابرابری قدرت و ثروت اجتماعی بر سرآنان خالی کند . به هر تقدیر پایگاه زنان وابسته به قضاوت های فرهنگی دیگران راجع به نقش های اجتماعی آنان است و این امر نه تنها هویت ایشان ، بلکه هویت دیگران را نیز در این رابطه رقم می زند . تلاش برای کسب پایگاه یا ارتقای آن از سوی زنان می تواند اگاهانه و انتخابی یا تحت اجبار نیروهای فرهنگی و شرایط اجتماعی رخ دهد.
فرهنگ همه جلوه های خشونت جنس – جنسیتی را پوشش می دهد ، رفتارهای خشونت آمیز در این عرصه را مشخص می کند ، امکان گفتگو در این باب را فراهم می آورد و شیوه های برخوردبا چنین رفتارهایی را معین می نماید . قالب های فرهنگی جمع گرا یا فرد گرا که به وابستگی یا استقلال کنشگران حکم می کنند نیز تاثیرات متنوعی بر تعبیر خشونت علیه زنان باقی می گذارند ، زیرا الزامات و تکلیف و هنجارهای اجتماعی متفاوتی رقم می زنند و اگر وارد مسابقه برد و باخت در تعاملات گروهی نشوند ، لااقل محورهای محاسباتی هزینه – فایده گوناگونی برای برنامه های مداخله جویانه و بازدارنده خشونت فراهم می آورند .
مطالعات نشان می دهد درهمه کشور های جهان بین 20 تا 50 در صدزنان ، قربانی خشونت هستند . ( UNICEF , 2004 ) چنین وضعیتی بدون فرهنگ پذیری و ضمانت های ارزشی آن بر اعمال خشونت ناممکن است . این خشونت ها می تواند به صورت پرخاشگری جنسی ناشی از نابرابری توزیع قدرت اجتماعی ، خشونت های اجتماعی ناشی از آموزش های مرد سالارانه و عدم حمایت های اجتماعی و قانونی ، ختنه دختران و زنان در راستای انقیاد زنان ناشی از سنت های فرهنگی ،تعرض های جنسی و . . . ، تجلی نماید .
سوال اینجاست که چرا زنان مجبور به تحمل خشونت هستند ؟ علیرغم اینکه ثابت شده است که کنشگرانی معقولند و با احتساب هزینه – فایده کنش ها ، وارد عرصه زندگی می شوند.
در نگاه ساختی حذف زنان از عرصه اقتصادی با توجیه فرهنگی همراه شد تا مشارکت سیاسی آنان به شکل ابزاری در آید .قانون نیز بر ضرورت کنترل زن توسط مرد صحه نهاد و علومی چون روانکاوی به نقش منفی زن در صورت خروج از چارچوب خانواده اشاره کردند . با خود آگاهی جامعه در جامعه شناسی ، رفته رفته تحلیل خشونت از ابعاد زیستی و روانی فراتر رفت و به تقویت یادگیری ان در حیطه تعاملات اجتماعی اشاره شد . به دختران نیز چون پسران آموخته شد ، نه تنها قربانی خشونت باشند بلکه برای خشونت ورزی نیز آماده گردند .این افراد با اضطراب و مسائل رفتاری ، ترس و سردر گمی ، ارتباطات غلط و فشارهای عاطفی مواجه می شوند و اگر خود به تعرض نسبت به دیگران نگرایند ، لااقل در هر اجتماعی که ظاهر شوند ، این خصایص را به دیگران منتقل می سازند .
به نظر دختران ، فرصت هاو امکانات توفیق اجتماعی آنان به نحو برابر با پسران توزیع نگردیده و لذا بایستی فشار بیشتری برای پیشرفت اجتماعی متحمل شوند . در این صورت ، دختران مایلند نوعی تبعیض مثبت قانونی بتواند زمینه ساز توفیقات اجتماعی آنان گردد . دختران تصور می کنند هر چه بزرگتر می شوند فشاراجتماعی هم به همین موازات بر آنان بیشتر می شود . این دختران عمدتا خشونت را در لباس تعرض جنسی می بینند و گمان دارند افزایش آرامش شخصی شان در گرو افزایش کنترل اجتماعی است وکمتر عقیده دارند این آرامش با کاهش کنترل به دست آید . و چون نمی دانند برای کاهش خشونت اجتماعی علیه خویش چه کنند ، لذا به انزوا در چارچوب خانواده می گرایند .
آشنایی با دیدگاه ها ، گرایش ها ورفتار های دختران در مواجهه با خشونت ، اساس برنامه ریزی توانمند سازی انان به شمار می آید تا از تتمه سرمایه اجتماعی آنان به نحو مطلوب بهره گیرند . تاثیر این برنامه ها زمانی پیدا می شود که دختران آن قدر به نهاد های حمایتی اعتماد داشته باشند که اطلاعات و تجربیات خود را در زمینه خشونت جنسی با آنان در میان گذارده و به رهنمود هایشان جامه عمل بپوشانند ، زیرا دراین شرایط است که خواهند پنداشت کنترل شان برخود و محیط افزایش یافته است .
نظمی که مردان را به کنترل زنان می گمارد ، بی نظمی است زیرا توسعه پایدار اجتماعی را به چالش می کشد . نابرابری دسترسی به قدرت ، ساختاری است . ساخت های اجتماعی ، خود بازتاب روابط نسبتا پایدار نابرابر سالاری جنسی هستند و به حفظ مشروعیت سلطه مذکر می پردازد و زن را در موضع فروتری نسبت به مرد می نشاند .
عدالت جنسیتی بدون آگاهی جامعه از نیازهای جنسی خویش و نسبت آنها با تحقق توسعه پایدار به ثمر نمی رسد و دراین صورت نه عزمی برای مطالبه عدالت جنسیتی وجود دارد و نه هزینه و کارکردی در این راستا متبلور می شودو کار در حد شعار باقی می ماند .
سازمان ملل در این شرایط با طرح چارچوب منع کلیه صور تبعیض علیه زنان ، متعهدین به آن را به سمت اصلاح شرایط اجتماعی – فرهنگی به منظور حضور برابر سالار، زنان و مردان در همه عرصه های زندگی انسانی – اجتماعی فراخوانده و همه اشکال استثمار زنان را به واسطه تعمیم تامین تحصیلی ، شغلی و بهداشتی نفی کرده است .