آراز نیوز

ارگان خبری تشکیلات مقاومت ملی آزربایجان

دیرنیش
دوشنبه ۳ام دی ۱۴۰۳
شما اینجا هستید: / نوشتار / نگاهی کوتاه به دیالکتیک ترس و استبداد (بخش اول و دوم) ــ حسن ارک

نگاهی کوتاه به دیالکتیک ترس و استبداد (بخش اول و دوم) ــ حسن ارک

نگاهی کوتاه به دیالکتیک ترس و استبداد (بخش اول و دوم) ــ حسن ارک
21 نوامبر 2014 - 17:47
کد خبر: ۱۱۴۹۳
تحریریه آرازنیوز

ریشه‌های درخت استبداد از خاک خوف و هراس توده‌های مردم تغذیه می‌کند، اتفاقا استبداد و ترس ،علاوه بر اینکه در رابطه‌ی متقابل با همدیگر هستند، از تواتری ردیفی نیز برخوردارند. هرچه خوف بیشتر، استبداد بیشتر و هرچه خوف کمتر، استبداد کمتر. یا هرچه شهامت و جسارت بیشتر، آزادی بیشتر و هرچه جسارت و شهامت کمتر، آزادی کمتر.
از نظر روانشناسی انسان هرچه بیشتر بترسد بیشتر تمکین می‌کند و بر عکس، هرچه کمتر تمکین کند کمتر می‌ترسد. نقطه آغاز این رابطه پس و پیش ندارد. معادله را هم می‌توان از آخر شروع نمود و به آخر رسید.
ترس انسان تمکین می‌آورد. تمکین انسان زورگویی و استبداد را در پی خواهد داشت. همچنین زورگویی و استبداد، تمکین انسان را افزایش می‌دهد و تمکین بیشتر، ترس بیشتر را بدنبال می‌آورد. ولی این روند در نقطه‌ای از این رابطه گره می‌خورد و آن عادت به ترس است. انسان در اثر استبداد و زورپذیری مداوم در تمکین بی چون و چرا((ورزیده))می‌شود و در اثر تمکین بیشتر به ارضای غیر عادی غریزه‌ی ترس خود ((معتاد))می‌شود.
از نظرگاه روانشناسی اجتماعی، شیوع اعتیاد به ترس، خوف اجتماعی را بوجود می‌آورد. خوف اجتماعی پی آمدهای مهلک و ویرانگری دارد که دانشمندان جامعه‌شناس را در کلاف سردرگم تجزیه و تحلیل‌های رئالیستی زمین گیر و مفلوک می‌کند.

*انسان ترس خود را نمی‌پذیرد
انسان به دلیل غریزه تهاجم و غرور، از پذیرش صفت ترسو پرهیز می‌کند و یا به قول عامیانه ترس را به روی خود نمی‌آورد و دقیقا در اثر همین خصیصه به ظاهر ساده و بی اهمیت روانشناختی است که انسان ترس خود را لاپوشانی کرده و توجیه‌هایی غیر منطقی برای پنهان کردن آن سر هم بندی می‌کند. در حوزه‌ی سیاست همین توجیه‌ها تبدیل به تئوری‌های بی شمار جامعه شناختی و سیاسی می‌شوند. تئوری‌هایی که بسیاری از مبارزات اصیل سیاسی-اجتماعی ملت‌های مختلف جهان را به ورطه نیستی و نابودی کشیده‌اند. از دیدگاه روانشناسی، محافظه کاری‌های فساد برانگیزی که در بحرانی‌ترین لحظات جنبش‌های اجنماعی با انواع و اقسام رنگ ولعاب‌های تزیین شده تئوریک پا به عرصه مبارزه می‌گذارند ریشه در همین مسئله ساده روانشناختی دارد.

*شهامت کذایی
انسان بدلیل آنکه حاضر نیست به ترس خود اعتراف کند آن را توجیه می‌کند و با تکرار توجیه، اتوماتیک‌وار به خود سانسوری و خود فریبی گرفتار می‌شود. انسان به ترس خود اعتراف نمی‌کند چرا که غریزه تهاجم نیز در او فعال است. غریزه تهاجم و غرور مانع از آن است که انسان بتواند صریحا به ترس خود اعتراف کند و به همین دلیل وقتی انسان می‌ترسد در اندرون خود تحت فشار دو سویه ترس و غرور قرار می‌گیرد. او ترس خود را پنهان می‌کند، آن را در درون خود تغییر شکل می‌دهد و ترس را از قالبی به قالب دیگر در می‌آورد و آنقدر به این تغییر قالب‌ها ادامه می‌دهد که ترس درونی او تغییر((شکل)) اساسی می‌یابد. طوری که در حین ترس و هراس درونی و واقعی به شهامت و جسارت کذایی و ظاهری می‌رسد. او در حین آنکه می‌ترسد تحت فشار غریزه غرور و تهاجم مجبور می‌شود آن چنان خود را بفریبد که صادقانه! به شجاع و جسور بودن خود اطمینان یابد. اما در دنیای واقعی و خارج از ذهن، این شجاعت کذایی در جای خود و آن ترس واقعی و درونی در جایگاه خود عمل می‌کند.
شجاعت، در زور گویی به زیردستان و ترس در مقابل دشمنانی که باید با آنها به مقابله و مبارزه پرداخت. شجاعت و شهامت گذایی گره دومی است که بر گره اول افزوده می‌شود. این گره دوم در مبارزه سیاسی و شیوه حکومتی به گونه‌ای خاص عمل می‌کند. در جامعه استبداد زده خوف و هراس اجتماعی، فضای ذهن توده‌ها را فرا گرفته است. توده از نام حکومت و قدرت نظامی دولت می‌ترسد و استبداد بر فراز همین فونداسیون، بنای حکومت خود را برپا می‌سازد. ولی حاکمان نیز از کره‌ی مریخ نیامده‌اند، آنان نیز فرزندان همین جامعه‌اند و فضای ذهنی آنها نیز ساخته و پرداخته و آموزش دیده توجیهات تئوریک این جامعه است. اندیشه آنان نیز از ترس واقعی بر می‌خیزد و به شجاعت کذایی و ظاهری می‌رسد. این اندیشه در عمل به دو گونه کاملا متناقض عمل می‌کند. شجاعت و جسارت این حاکمان در زورگویی به زیردستان و مردم عادی به منصه ظهور می‌رسد و ترس و هراس آنان دشمنان واقعی خود مردم.

*رذالت در برابر دشمنان و شهامت در مقابل ضعفا
آنجا که می‌توان با کمی اصلاح و ملاطفت با زیردستان مشکلات بسیاری را حل کرد، شجاعت کذایی و جسارت بی بنیانشان سوار بر اسب زورگویی و هتک حرمت به میدان می‌آید توده بی گناه را به سرکوب با چماق و باتوم می‌گیرد ودر فازی وحشیانه تر به گلوله می‌بندد. دقیقا برعکس آن، در آنجا که با اندکی مقاومت و مبارزه می‌توان حق مردم را از دشمنان خارجی و واقعی گرفت، غریزه ترس مریض و معتاد آنها به عمل می‌آید. در پشت پرده، بیشترین خفت‌ها و رذالت‌ها را می‌پذیرد و باج سبیل‌های بی شمار و اسارت باری را به دشمن می‌دهد. در جامعه‌ای که ترس فضای آنرا آلوده کرده است همه چیز برعکس عمل می‌کند. در آنجا که باید در مبارزه با دشمن، جسارت و شهامت به خرج داد ترس عمل می‌کند و در آنجا که باید با زیر دستان با حرمت متقابل و دوستی رفتار کرد شهامت و جسارت کذایی انجام وظیفه می‌کند. در حالی که مردم بی پناه و بی سلاح با شهامت و شجاعت بسیار، به شدت سرکوب می‌شوند، سرکوب‌گران آنها در مقابل کوچکترین زورگویی دشمن رذیلانه و خفت بار، تسلیم می‌شوند و باج سبیل می‌پردازند. همین عقده تسلیم است که در سوی دیگر به صورت شجاعت و جسارت وصف ناپذیری سر می‌گشاید. روز به روز این رابطه دیالکتیکی عمیق‌تر و شرم آورتر می‌شود.
به نظر بنده روانشناسی رفتاری جنبش‌های اجتماعی ایران، از همین منظر باید مورد مطالعه قرار گیرد. ۵۰ سال حکومت استبدادی و خون آشام پهلوی و ۲۵ سال حکومت جمهوری اسلامی که از اقتدار حکومتی برخوردار است، نسل‌های گذشته ما را به طور خاصی بار آورده است.

*توده ه و اعتیاد به ترس
ترس میان توده مردم ریشه دوانده است. استبدادهای حکومتی که یکی پس از دیگری، از دل تمکین بی چون و چرای توده‌ها سر بر می‌آورد، ریشه در همین خوف و ترس دارد که فضای ذهنی مردم را در سلطه خود گرفته است.
فعالین سیاسی جنبش‌های اجتماعی باید این مساله را عمیقا دریابند که جامعه ما جامعه‌ای استبداد‌زده و رنج کشیده است. ترس از استبداد، در اعماق قلب توده‌ها جای دارد، تمکین‌گری به نوعی ((اعتیاد)) تبدیل شده است، ولی این اعتیاد در مقابل غرور ذاتی انسان به شجاعتی کذایی و ظاهری تغییر ماهیت داده و به صورت‌های مختلف تئوریزه شده است و همین شجاعت ظاهری و کذایی است که به صورت گستاخی‌های بی مورد و خشونت‌های غیر متعارف خود نمایی می‌کند، آن هم، نه در مقابله با استبداد، بلکه در مجادلات و برخوردهای درونی.
سکه ترس توده‌ها که در روی اول خود به صورت تمکین‌گری بی چون و چرا در مقابل زورگویی استبداد ضرب می‌شود، در روی دیگر، همان شجاعت کذایی و ظاهری است که به گستاخی، هتک حرمت بر علیه همدیگر و ناسازگاری با دیگران می‌انجامد. اگر مجادلات و ناسازگاری نیروها و جریانات سیاسی- اجتماعی مختلف، که در هر لحظه و هر شرایط با همدیگر به راه می‌اندازند را، در نظر بگیریم، ریشه‌های سرطان ترس را خواهیم دید. در حالی که نیروهای اپوزسیون باید با شجاعت و دلاوری در برابر زورگویی‌های استبداد به مقابله و مقاومت بپردازند و از تمکین از دستورات و خواسته‌های غیر قانونی وی پرهیز کنند، با تاسف بسیار متوجه می‌شویم که همین نیروها در موضع گیری‌های سیاسی- اجتماعی و مخصوصا پراتیکی خود رذیلانه و سرشکسته به تمکین می‌پردازند.
استبداد را در زورگویی و سرکوبگری، پر و بال گشوده رها م‌سازند. از هرگونه خواسته غیر قانونی استبداد، بی چون و چرا تمکین می‌کنند و در عین حال موذیانه و زیرکانه اساس این تمکین خود را ناشی از خصیصه مدنی اعتقاداتشان معرفی می‌نمایند و چه جفنگیات دست و پا شکسته و بی در و پیکری را که به نام تئوری به ذهن مردم نمی‌ریزند. اگر آن روی سکه‌ی این تمکین را بررسی کنیم متوجه شجاعت کذایی و دلاوری‌های ظاهری آنها خواهیم شد. نیروها و جریانات و گروه‌های سیاسی همین اپوزسیون، که در تمکین‌گری و تئوری پردازی‌های مدنی استاد شده‌اند، در برخورد با همدیگر و در برخورد با نیروهای مخالف و غیر مسلح به قدری شجاعانه! و دلاورانه! برخورد می‌کنند که دست دومرول و کور اوغلو را از پشت می‌بندند. در این عرصه که، اثری از سرکوب و زورگویی نیروهای مسلح و عوامل حکومتی نیست و امنیت کامل برقرار است. عقده ترس به صورت کاملا قلب شده عمل می‌کند و زیر ماسک پر رنگ و لعاب شجاعت و دلاوری، به صورت گستاخی بی ادبانه سرباز می‌کند. در این بخش مطمئن و بی خطر، گروه و جریان سیاسی، شجاعانه! گروه مخالف خود را خائن و خودفروش معرفی می‌کند. در این بخش، تمکین‌گران و سربزیران چوپان استبداد، غیر خودی‌ها را گوسفندان سربزیر و کودنی می‌پندارند که هیج نمی‌فهمند و توان درک سیاسی ندارند.
خلاصه چه شجاعت‌ها و دلاوری‌های بی شمار که این جریانات در برخورد با همدیگر از خود نشان نمی‌دهند، اما نکته اینجاست که اکثرا هیچ کس و هیچ جریان سیاسی، آگاهانه و عمدی به این اعمال دست نمی‌زند. بلکه این همه در ضمیر نا آگاه و در آنجا که دست آگاهی و توجه در اشراف به مولفه‌های آن کوتاه است، به انجام می‌پیوندد.
چگونگی فیزیولوژیکی- پسیکولوژیکی این فرایند هر چه طور که باشد، در اینجا مورد بحث نیست و صلاحیت قلمی اینجانب نیز اجازه‌ی بررسی علمی آنرا ندارد، در این نوشته اشاراتی کوتاه لازم بود که برایند و نتیجه آن مورد مورد توجه قرار گیرد و در سیاست گذاری‌ها مدنظر گرفته شود.
چگونگی این فرایند هرچه که باشد یک برایند مشخص و قابل لمس دارد و آن اینکه، ریشه استبداد در تمکین بی چون و چرای توده‌های مردم است و شهامت ودلاوری‌های کذایی آن از ترس و خوف مردم بر می‌خیزد به همین دلیل است که استبداد روز به روز تلاش می‌کند تا ترس و خوف را در میان مردم عمیق‌تر و عمیق‌تر گرداند.
دقیقا از همین منظر است که برخی از فعالیت‌ها و اقدامات استبداد که ظاهرا بی دلیل و سفیحانه به نظر می‌رسد، معنا می‌یابد و آن هم چه معنای دقیق و تاثیر گذاری. این که برای کنترل چندتا تاکسی و اتومبیل شخصی در پرجمعیت‌ترین چهارراه‌های شهرهای بزرگ و مخصوصا شهرهای سیاسی ماموران با لباس‌های جنگی- تکاوری و دستبند و باتوم و هفت تیر آن هم با تعداد بسیار زیاد و چشم گیر موضع گیری جنگی می‌کنند که مثلا به تاکسی‌ها حکم نظامی صادرنمایند که چند متر آن طرف‌تر مسافر سوار یا پیاده نمایند، در آن صورت است که معنا می‌یابد.
در حقیقت این نمایش‌ها نه برای خدمت و گره گشایی ترافیک شهری بلکه برای ایجاد خوف وترس در مردم است. مامور کنترل ترافیک به یک تابلوی دستی((ایست)) و یک سوت نیاز دارد. برای کنترل ترافیک شهری نیازی به دستبند، باتوم، هفت تیر و لباس جنگی و کلاه سبز کماندویی نیست. این همه فقط برای ترساندن و ایجاد خوف است.

*قلعه بابک و تعدیل خشم مردم
و یا در مورد مراسم قلعه بابک نیز می‌توان براحتی به اصل قضیه برخوردهای خشن پی برد. این که در مراسم قلعه بابک مردم در بیرون شهر و آبادی در دل کوه‌ها و در عمق جنگل‌ها شعر می‌خوانند، آهنگ می‌نوازند و یا چند سخنرانی((آتشیشن))نیز می‌کنند، مسله‌ساز می‌شود، دقیقا از همین منظر دیالکتیک ترس و استبداد که معنا می‌یابد. اگر بی طرفانه مساله قلعه بابک را تجزیه و تحلیل کنیم، این مراسم خود چون شیر اطمینانی است که در تعدیل خشم توده‌ها عمل می‌کند. مردم در طول سال هزاران بار از چرخش ناعادلانه امور جامعه عصبانی می‌شوند و خشم ناشی از آن برخوردها در درونشان انباشته می‌شود و اگر در جایی تخلیه نشود، چون بشکه‌ای باروت در موقعی خطرناک و سرنوشت ساز، به یکباره منفجر خواهد شد. حکومت سیاست فهم مسلما برای جلوگیری از انفجار غیر قابل کنترل آن به شیر اطمینانی نیاز دارد. چه سوژه‌ای بهتر و کارآمدتر از مراسم قلعه بابک می‌توانست باشد؟ مردم در دل کوه، هرسال یکبار حداکثر برای یک هفته جمع می‌شوند، شعر می‌خوانند،آن هم دقیقا بر ضد وضع موجود آهنگ می‌نوازند، سخنرانی‌های آتشین می‌کنند بدون آنکه شیشه بانکی بشکنند، اتوبوسی به آتش بکشند، به ماموری اعتراض کنند و یا به اماکن دولتی حمله کنند و خسارت بزنند خشم خود را خالی می‌کنند و برای یکسال دیگر تسکین می‌یابند. این مراسم از این منظر هم از نظر سیاسی و هم از نظر روانشناختی اجتماعی بسیار مثبت و سازنده است.
اگر خوب بنگریم و عمیق بیندیشیم، بسیاری از کشورها که معضل دموکراسی حداقل به صورت صوری در آنها حل شده است، آرزوی راه اندازی چنین مراسمی را دارند ولی ایجاد و سازماندهی آنرا حتی در خواب هم نمی‌توانند تصور کنند ولی در کشوری به مانند ایران که با هزاران معضل ریز و درشت داخلی و بین‌المللی درگیر است و ازهمه جهت زیر مشکلات کمرشکن دست و پا می‌زند، مردم به شدت ناراضی هستند و هرگونه نابسامانی‌ها هر لحظه امکان انفجار دارد، هر لحظه ممکن است مردم کنترل خود را از دست بدهند آشوبی به پا شود که هیچ کس را یاری کنترل آن نباشد ما در وضعیتی کاملا اوژانسی هستیم و به این گونه مراسم و برنامه‌ها در طول سال نه یکبار بلکه ده بار نیاز مبرم داریم.
حضور مردم در قلعه بابک در دل کوه و جنگل به دور از شهر و روستا هرچند که آتشین و خشمگینانه نیز باشد، در دراز مدت به هیچ عنوان به ضرر حکومت و امنیت کشور نیست، بلکه بر عکس خشم و عصبانیت انباشته شده در طول یک سال را تخلیه می‌کند و فرد در آنجا به آرامش روانی می‌رسد و به شهرها بر سر زنگی عادی خود بر می‌گردد. ولی مسئولین با این مراسم با باتوم و چماق و دستبند و اسلحه رفتار می‌نمایند.

*در قلعه بابک ترس مردم فرو می‌ریزد
فلسفه این مساله تلخ را باید در رابطه ترس و استبداد جستجو کرد. مراسم قلعه بابک از سویی خشم مردم را خالی می‌کند و مانع از عصیان و شورش اجتماعی می‌شود و از سوی دیگر ترس توده‌ها را نیز به تدریج از بین می‌برد. مردم با حضور در قلعه بابک به خود می‌آیند، بتدریج از اعتیاد به ترس و تمکین در می‌آیند و مردم در مراسم قلعه بابک هویت می‌یابند، خود را می‌شناسند، به شجاعت کذایی و انحرافی خود پی می‌برند و دوست و دشمن را از هم تشخیص می‌دهند و عقده ترس آنها رفع می‌شود. در اینجاست که استبداد احساس خطر می‌کند، او می‌داند اگر ترس مردم فرو بریزد دیگر استبدادی در کار نخواهد بود. او می‌داند اگر شهامت و جسارت واقعی مردم جای شهامت و جسارت کذایی را بگیرد در مقابل استبداد خواهد ایستاد و تمکین نخواهد کرد. مراسم قلعه بابک درست است که مانع از شورش وانقلاب می‌شود ولی مانع از تمکین بی چون و چرا نیز می‌شود و اساس استبداد را که بر فونداسیون همین تمکین ناشی از ترس استوار است، در هم می‌ریزد. از این منظر است که می‌توان فلسفه برخور خشن و سرکوب گرانه استبداد با مراسم قلعه بابک را دریافت. نحوه برخورد او نشان می‌دهد که قصد او ایجاد خوف و ترس است. نحوه تبلیغات او در رسانه‌های عمومی‌و گروهی دقیقا در راستای هرچه عمیق‌تر کردن ترس مردم است. راه‌اندازی مانور نظامی‌و حاکم کردن فضای نظامی‌در منطقه، و برخوردهای غیر انسانی و خشن، کتک زنی و شکنجه دستگیر شدگان، هیچ توجیهی جز سیاست ایجاد ترس و خوف را ندارد.

*دست آوردهای از بین رفتن ترس
اگر ترس و خوف در مردم فراگیر شود و شدت یابد استبداد امنیت و اطمینان بیشتری احساس می‌کند و اگر استبداد به حال خود رها شود دمار از روزگار مردم در می‌آورد برای رهایی از این وضع باید ترس مردم فرو بریزد، باید فضای خوف و هراس از بین برود. از بین رفتن فضای خوف و ترس، دو پی آمد خوش آیند دارد. اولا اینکه اقتدار استبداد در هم می‌ریزد. دوم اینکه شهامت کذایی و ظاهری جای خود را با شهامت و جسارت واقعی عوض می‌کند.
در هم ریزی اقتدار استبداد فضای لازم برای سازندگی و توسعه سیاسی- اجتماعی و اقتصادی را در اختیار جامعه قرار می‌دهد و هزاران هزار دست آوردهای ریز و درشت سعادت یابی و توسعه را به دنبال خود دارد. همان دست آوردهایی که بسیاری از کشورهای توسعه یافته فعلی جهان، از آنها بهره‌مند هستند. ظهور شهامت و جسارت واقعی نیز پی آمدهای خاص خود را دارد. گفتیم که وقتی شهامت کذای و ظاهری فعال است، جسارت و شهامت واقعی پس زده می‌شود. شهامت واقعی امکان ارضا نمی‌یابد او نیز تغییر ماهیت می‌دهد و به صورت دشمنی، کینه توزی، حسادت و تنفر در می‌آید. وقتی اعتیاد به ترس از بین رود، شهامت کذایی نیز از بین می‌رود و شهامت و مردانگی واقعی عرصه ظهور و فعالیت می‌یابد. انسان دوستی و نوع دوستی جای آنرا می‌گیرد، مردم یکدیگر را تحمل می‌کنند و همدیگر را دوست می‌دارند. اختلافات خود را نه با جسارت و تنفر، بلکه با دوستی و همکاری حل می‌کنند. این روحیه به سرعت در گروه‌ها و جریانات سیاسی سرایت کرده، آنها را نیز از وضعیت تشتت و پراکندگی در می‌آورد. در میان آنها اتحاد و دوستی،جای نفاق و اختلاف را می‌گیرد و روحیه اتحاد با بالندگی هرچه بیشتر، گروه‌های پراکنده را متحد و در جبهه‌ای واحد بر علیه قدرت سرکوبگر گرد هم می‌آورد. در جریان انقلاب و قیام‌های مردمی‌ ترس مردم فرو می‌ریزد، با ریزش ترس شهامت کذایی ظاهری نیز پس می‌نشیند. شهامت و جسارت واقعی عرصه و فرصت ظهور می‌یابد. در نتیجه همین اتفاق هست که در یک لحظه در میان مردم پراکنده و مختلف‌الفکر، اتحاد و اتفاق ایجاد می‌شود. در میان گروه‌ها و جریانات سیاسی که تا دیروز همدیگر را اصلا قبول نمی‌کردند،اختلافات به سرعت حل یا فراموش می‌شود،در نتیجه در فرصت بسیار کوتاهی جبهه متحد و واحدی بر علیه استبداد ایجاد می‌گردد. در نتیجه استبداد نیز قدرت عملیاتی خود را از دست می‌دهد و به سرعت عقب نشینی کرده و اساس و بنیانش در هم می‌ریزد. اگر در جریان این روند ترس دوباره بر مردم مستولی شود، اتحاد و اتفاق‌ها به سرعت از هم پاشیده می‌شود و دوستی و محبت جای خود را به دشمنی و رقابت منفی می‌دهد. شهامت و جسارت واقعی توسط شهامت و جسارت کذایی و ظاهری پس زده می‌شود، همان آش و همان کاسه از نو (منتها با شدت هرچه تمام‌تر)شروع می‌شود. (البته اگر فرصتی باشد اینجانب این مساله را در اپیستومولوژی حرکت ملی در نوشته‌ای جداگانه بررسی خواهم نمود).
ما باید دریابیم که در شرایط حاضر باید ترس توده‌ها فرو ریزد. ما اگر وطن و ملت خود را دوست داریم، باید خوف و هراس را از اعماق جامعه خود بزداییم. ولی این مساله باید با سیاست گذاری صحیح که بر مبنای شناخت صحیح و ابزارگزینی صحیح باشد، به پیش برده شود.

*ما نیز از عوارض استبداد در رنجیم
در درجه اول نباید اتوپیایی حرکت کنیم و باید احتمال بدهیم که خود ما نیز(صد البته نگارنده نیز) فرزند و بزرگ شده همین جامعه استبداد زده هستیم. فرایندی که در دیالکتیک ترس و استبداد در بالا توضیح داده شده در مورد ما نیز صدق می‌کند، ما نیز باید احتمال بدهیم که شاید در درون واعماق ذهن خود، از ترس مزمن و بی مورد در رنج باشیم. مهم‌تر از آن باید نیک بدانیم که احتمالا شهامت کذایی و ظاهری در ما نیز عمل می‌کند، همچنین باید بدانیم که عملکرد شهامت کذایی می‌تواند مانع از عملکرد واقعی و شهامت واقعی و طبیعیمان باشد. آنجا که با زیر دستان خود و یا با دوستان خود و یا با دیگران که غیر مسلح و غیر دولتی هستند و قصد بحث و گفتگوی علمی‌را دارند، به جدال و نفی و طرد بر می‌خیزیم، به یاد داشته باشیم که شهامت کذایی‌مان عمل می‌کند. بحث و گفتگو زمانی می‌تواند با رعایت منطق و استدلال حقانی پیش برده شود که تحت تاثیر شهامت کذایی نباشد، ما اگر متوجه این نقطه ریز در بحث‌هایمان و در نحوه رفتارمان با گروه‌ها و جریانات سیاسی دیگر باشیم، مطمئن هستم که به درمان درد بسیار نزدیک شده‌ایم. چرا که این مساله یک پدیده روانشناختی است و %۹۰ مشکل روانی از طریق آگاهی و علم بر ریشه‌های مشکل است که حل می‌شود. ما اگر متوجه آسیب روانشناختی باشیم بلافاصله در صدد درمان آن برخواهیم آمد. قسمت اعظم روان درمانی چیزی جز آگاه کردن انسان به ریشه‌های نارسایی در یک مشکل روانی نیست. ما اگر متوجه باشیم که بی مورد می‌ترسیم و اگر بر ریشه‌های ترس بی مورد خود علم پیدا کنیم، در آن صورت مشکل ترس درونی خود به خود از بین خواهد رفت. علم در همه موارد توان و قدرت می‌آورد.

*آگاهی ترس را از بین می‌برد
برای از بین بردن پدیده خوف اجتماعی آگاهیدن مردم اولین قدم در راه درمان است مردم اگر آگاه باشند که از استبداد می‌ترسند و ترسشان از زورگویی استبداد نیز بی مورد و غیر طبیعی است به خود می‌آیند. مستبدان با زور گویی و قدرت نمایی با قانون شکنی و خانخانی گری،تخم ترس را در دل مردم می‌افشانند و تمکین بی چون و چرا را درو می‌کنند و در نهایت خرمنی از ظلم برپا می‌سازند که در سرانجام ،هرچه بیشتر و هرچه افزونتر به ترس مردم می‌افزایند. اگر مردم نسبت به ترس غیر طبیعی خود آگاه باشند، نه تمکینی در کار خواهد بود و نه خرمنی گرد هم خواهد آمد بر عکس به جای آنکه ترسشان روز به روز افزایش یافته و عمیق‌تر شود از سطح آن روز به روز کاسته خواهد شد. باید مردم را در شناسایی ترس غیر طبیعی یاری داد، باید آگاهی داد که اعتیاد به ترس در دل جامعه ریشه دوانیده است، باید به مردم گفت که جامعه به ترس بی مورد عادت کرده است. اگر این اعتیاد ریشه کن نشود ظلم مستبد نیز ریشه کن نخواهد شد. ولی به همانگونه که روشنفکران مردمی‌ می‌دانند که، آگاهی محض نسبت به خوف اجتماعی و افشای ریشه‌های فساد برانگیز آن به خودی خود به ریشه کنی استبداد منجر خواهد شد، حکومت مستبد نیز می‌داند اگر مردم به این آگاهی دست یابند، کارش ساخته است. او با تمامی توان خود سعی می‌کند مانع از این آگاهی شود، به هر طریقی که می‌تواند، تریبون‌ها را می‌بندد و قلم‌ها را می‌شکند. در جوامع استبدادی روشنفکر مردمی‌ وسیله‌ای و امکانی بر آگاهانیدن مردم ندارد، روزنامه‌هایش توقیف می‌شوند، تریبون‌های سخنرانی و صحبتش مورد حمله و تهدید قرار می‌گیرند، زبان‌های گویایش بریده و قلم‌های برنده‌اش شکسته می‌شوند، فعالین سیاسی‌اش زندانی، روشنفکر متفکرانش اعدام می‌شوند در این گونه جوامع عملا امکانی رسمی‌و قانونی در اختیار روشنفکر نیست، در اینجاست که باید فکری دیگر کرد.

*دیوارها سخن می‌گویند
در زمان پهلوی استبداد شاه، جامعه ایران را که یکی از جوامع استبدادزده دنیای شرق است، زمین‌گیر و بی حرکت نگاه داشته بود، روشنفکران یا زندانی بودند و یا اعدام می‌شدند، فعال سیاسی هیچ‌گونه امکان فعالیت مدنی و قانونی نداشت. فعالیت‌های مسالمت‌آمیز پنهان نیز به کلی امکان ناپذیر بود. در چنین وضعیتی عده‌ای از فعالین سیاسی دست به قیام مسلحانه زدند و هسته‌های چریکی و جنگ مسلحانه داخلی راه انداختند ولی از آنجا که متوجه روانشناسی ترس توده‌ها نبودند از حمایت مردم محروم ماندند. در نتیجه به سرعت شکست خورده و منحل شدند. شاه فاتحانه در تلوزیون‌ها ظاهر می‌شد و سلطه استبداد و زورگویی خود را جشن می‌گرفت. ترس هرچه بیشتر در دل مردم ریشه می‌دواند. ولی در اواخر حکومت پهلوی فعالین سیاسی در ابتکاری تحسین برانگیز ترس توده‌ها را درمان کردند، آن ابتکار چیزی نبود جز شعار نویسی بر روی دیوارهای کوچه و پس کوچه‌ها و سپس خیابان‌ها. در یک لحظه دیوارها به سخن در آمدند و با مردم سخن گفتند هر دیواری حرف تازه‌ای برای گفتن داشت. هر شعاری بر روی دیوار پتک محکمی ‌بود بر اقتدار دروغین پهلوی، مردم بادیدن شعارها بر روی دیوارها تکان می‌خورند و احساس آرامش درونی و احساس امنیت به آنها دست می‌داد. هر روز شعاری جدید، پیامی ‌جدید، اعتماد به نفسی جدید ایجاد می‌کرد.
دیوارها زبان سخنگوی انقلاب شدند. هر فدایی انقلاب تبدیل به پیستوله رنگی شد و در و دیوار شهرها و روستاها را به سخن در آورد. شب‌ها کار انقلابیون آغاز می‌شد و زبان انقلاب شروع به تکلم می‌کرد. صبح‌ها مردم به حرف‌های انقلاب از زبان دیوارها گوش می‌دادند مردم احساس می‌کردند که تنها نیستند. مردم احساس می‌کردند که دیگرانی هستند که با آنان همدردند و احساس هم پیوندی با همدیگر را در خود هر چه بیشترپرورش می‌دادند، ترس مردم فرو می‌ریخت، حس اتحاد و اتفاق تقویت می‌شد، مردم راه خود را باز می‌یافتند.
شعار نویسی بر روی دیوارها درست است که برخی خبرها و برخی پیش آگاهی‌ها را به صورت خلاصه و تلگرافی در اختیار مردم می‌گذاشت و حتی از این جهت در جامعه استبداد زده و بسته بسیار کارساز و تاثیر گذار بود، ولی ازجهت دیگری نیز بسیار مفید و در واقع تنها سلاح برنده فعالین سیاسی برعلیه رژیم پهلوی بود شعار نویسی بر روی دیوارها ابهت و اقتدار پهلوی را خدشه دار کرد. قدرت سرکوب پهلوی و خشونت استبدادی آن، در توهم توده‌ها اقتداری غیر قابل شکست و فولادین را تداعی کرده بود، شعار نویسی بر روی دیوارها دقیقا این اقتدار فولادین را رسوا کرد و ماهیت واقعی آن را کهنه بچه کثیفی بیش نبود آشکارساخت.
در لحظه‌ای کوتاه، در عرض کم‌تر از یک ماه تمامی‌در و دیوارهای شهر پر از شعارهای کوچک و بزرگ شد. هر فعال سیاسی یک رنگ فشاری کپسولی تهیه می‌کرد و با دیوارهای شهر سخن می‌گفت. برعلیه شاه و رژیم پهلوی می‌نوشت. استبداد پوچ و پوشالی شاه را رسوا می‌کرد، شاید ده نفر فعال سیاسی با شعارنویسی بر در و دیوار، یک شهر چند صد هزار نفر را تکان می‌دادند، یک ثانیه فشار بر روی پیستوله رنگ پاشی شاید ساعت‌ها اندوخته مقتدرانه پهلوی را به باد می‌داد و به تدریج ترس مردم فرو می‌ریخت.

تولد هسته‌های خودجوش
با ریزش ترس مردم، کم کم هسته‌های سیاسی خودجوش تمامی ‌شهرها را فرا گرفت، جوان‌های که تا دیروز بر سر کوچک‌ترین مسئله‌ای با هم از در اختلاف در می‌آمدند و تحت تاثیر شهامت کذایی یشان به جنگ و جدال با هم دیگر بر می‌خواستند به سرعت در هسته‌های کوچک خودجوش متحد شدند با عقب‌نشینی خوف و ترس از دل مردم، شهامت کذایی نیز عقب نشست و شهامت واقعی عرصه‌ای برای فعالیت و حضور یافت. شهامت واقعی در میان هسته‌ها اتحاد و اتفاق ایجاد کرد و هسته‌ها را نه بر علیه یکدیگر بلکه دقیقا بر علیه استبداد شاهنشاهی وارد عمل کرد. هرکس هر خدمتی را که می‌توانست انجام می‌داد، یک هسته کوچک محلی در اقدامی ‌ساده و پیش پا افتاده با هماهنگی‌های قبلی، بر روی دیوارها شعار می‌نوشت یا به عملیات ایذایی بر علیه شاه وارد عمل می‌شد.چندین هسته گرد هم جمع می‌شدند و در لحظه‌ای واحد در نقطه‌ای واحد در یک چهارراه یا خیابان وارد عمل می‌شدند. بر علیه شاه شعار می‌دادند و اعلامیه و شب‌نامه پخش می‌کردند و قبل از اینکه نیروهای استبداد بتوانند خود را به محل برسانند، پراکنده می‌شدند و عملیات دستگیری استبداد مضحکانه ناکام و بی سرانجام می‌ماند، تکرار این عملیات کوچک و ایذایی ذره ـ ذره ترس را از دل مردم پاک کرد و به آنها جرات و شهامت اعتراض و مقاومت داد. به تدریج حکومت مقتدر و سرکوبگر شاه مستبد زمین گیر شد. شاهی که تا دیروز از سر غرورو اقتدار خود را صاحب فرشاهانه معرفی می‌کرد و خود را بالاتر از میهن و سرزمین و سایه خدا بر روی زمین می‌پنداشت و حاضر نبود جز از سر تحکم زورگویی و تهدید با مردم سخن بگوید. در صحنه تلویزیون‌ها حاضر شد و ملتمسانه زارید که «ای مردم محترم و عزیز، صدای انقلابتان را شنیدم و در حضور شما متعهد می‌شوم که دیگر از این غلط‌های استبدادی نکنم» ولی دیگر اقتدار استبداد در هم ریخته بود، چرا که ترس مردم از بین رفته بود و تمکین بی چون چرا که اساس و بنیان استبداد بود، دیگر وجود خارجی نداشت.

ادامه دارد…

خاطر نشان کنیم که این نوشته در سال ۱۳۸۳ پس از برهم زده شدن همایش قلعه بابک، به قلم آقای حسن ارک فعال و روزنامه‌نگار آزربایجانی نوشته شده است.

روی خط خبر