آراز نیوز

ارگان خبری تشکیلات مقاومت ملی آزربایجان

دیرنیش
جمعه ۲ام آذر ۱۴۰۳
آخرین عناوین
شما اینجا هستید: / اندیشه / چپ و مساله ملي (1) – یونس زارعیون

چپ و مساله ملي (1) – یونس زارعیون

چپ و مساله ملي (1) – یونس زارعیون
12 نوامبر 2014 - 14:20
کد خبر: ۱۱۳۲۴
تحریریه آرازنیوز

   با نيم نگاهي به اراء ماركس و انگلس چپ تئوريك به عنوان بازوي فكري جنبش هاي ، اعتراضي در دنياي مدرن همواره حضور داشته است . چپ ها در حوزه هاي اجتماعي – هنري و سياسي و اقتصادي و فرهنگي خود را تثبيت نموده اند . شايد اين گفته كارل پوپر جامعه شناس بزرگ كه خود از نقادين و مخالفين چپ ميباشد ، صحبت را در مورد چپ و ماركسيسم بر همه تمام كند . پوپر ميگويد (( برسي جامعه شناسي مدرن بدون ماركس ممكن نيست ))1 در واقع پوپر ميگويد كه جامعه مدرن بدون ماركس را نم يتوان تصور نمود . ماركس خود نقاد مدرنيته بود . بعد ها نيز چپ هاي ادامه دهنده را او (چپ نو) در نقادي از سينما و فرهنگ و سياست اثار قابل توجهي از خود به جاي گذاشتند . انان حتي عقل را نيز به نقد كشيدند و كار كرد عقل ابزاري را محصول سيستم سرمايه داري دانستند . بر رسي اثار چپ هاي تئوريك چون ماركس و انگلس به عنوان ارايه دهندگان مانيفيست كمونيست .(نوشته اي كه متر كسي در دنيا ان را نخوانده و سطرهاي ياز ان را نشنيده است . چرا كه اين نوشته به گفته جامعه شناسان تا حد خواندن متون مقدس نيز پيش رفته و در زماني با ان برابري كرده است )و بر رسي نظريات چپ هايي چون تروتسكي – لنين – رزا لوگزامبورگ به عنوان تئوري پردازان و مبارزين مطرح چپ دنيا در مورد مليت . كمترين دست اوردش روشن شدن مرز ميان چپ انديشي و ملي گرايي خواهد بود . مقاله فوق در پي برسي نظريات و دكترين هاي چپ، در مورد مساله ملي بوده و نتيجه گيري را در پايان مقاله با توجه به نظريات عمدتا ايدئولوژيك چپ ها در مورد مليت و ملت را بر عهده خوانندگان مي گذارد . پرداخت چپ به مساله ملي . پرداخت چپ كلاسيك به مساله ملي با مواضع نسبتا پراكنده ماركس و انگلس شروع و بعدها قبل از جنگ جهاني اول با قوت بيشتري در بين الملل دوم با نظرات واقع گرايانه حق خود مختاري ملل در اثار لنين نمايان شد . عدم ارايه نظريه سيستماتيك در مورد مساله ملي از طرف ماركس و نبود تعريف دقيقي از مليت در اثار وي ، نتيجتا مشخص ننمودن استراتژي عمومي پرولتاريا در حوزه مليت ها را به ارمغان اورده و گاهي نيز پولتاريا در مقابل مليت قرار گرفته است . در رجوع به مشهورترين و نافذ ترين نوشته ماركسيست ها ((مانيفست)) مشاهده خواهد شد كه مانيفست ماركس بدون هيچ گونه سازش و كلي گويي و درهم و برهم بافي ماهيت انترناسيوناليستي جنبش پرولتري را به خوبي نشان ميدهد . در مانيفست و تقريبا ساير اثار ماركس پرولتارياي پيروز فقط وظيفه بر انداختن خصومتهاي ملي را دارد . ماركس در متون خود به صراحت تاكيد ميكند كه ((در حالي كه بورژوازي هر ملت هنوز منافع ملي جدا گانه اي را پاسداري ميكند. صنعت بزرگ طبقه اي افريده است ،كه همه ملت ها منافع يكساني دارند. و به اين دليل مليت ديگر مرده است .))2 ماركس در نوشته هاي اخر خود خصوصا نوشته هاي مربوط به ايرلند ، نشان ميدهد كه بورژوازي نه تنها به ترويج خصومتهاي ملي كه به واقع به افرينش انها گرايش دارد .زيرا:
1- مبارزه قدرتهاي سرمايه داري براي كنترل بازار ها موجب تعازض مي شود.
2- استثمار يك ملت به دست ملت ديگر، دشمن ملي پديد مي اورد.
3- شونيسم يكي از ابزارهاي ايدوئولوژيكي است كه بورژوازي را قادر به حفظ سلطه اش بر پرولتاريا ميكند (مانيفست) كه نوشته ماركس و انگلس ميباشد با جمله (پرولتارياي جهان متحد شويد) اغاز مي شود . در واقع ماركس پرولتارياي جهاني را بدون وابستگي به هيچ ملت و امتيازي به اتحاد فرا مي خواند . و در ادامه ماركس جمله اي مشهورو مهم تحريك اميز ديگري را نيز به كار مي برد . او با گفتن (پرولتاريا وطن ندارد) در واقع ميگويد كه پرولتارياي تمام ملت ها منافع يكساني دارند. واقعيتي انكار ناپذير كه ماركس اگاهانه ان را معادل از بين رفتن مليت مي داند. از نظر پرولتاريا ملت صرفا چهار چوب سياسي حاضر و اماده اي است براي گرفتن قدرت . اما چرا ماركس اينگونه مي انديشد ؟ و در واقع مخالف مليت ها مي باشد.
1-كل بشر از نظر انسان باوري پرولتري ، تماميت معنادار ، ارزش متعالي و هدف نهايي است.
2- از نظر ماترياليسم تاريخي، كمونيسم فقط در مقياس جهاني ميتواند بر قرار شود به اين خاطر كه رشد عظيم نيروهاي توليدي از چهارچوب تنگ و محدود دولت ملت ها پيشي ميگيرد و اين گونه است كه ماركس و انگلس مانيفست حزب كمونيست را بر پايه (انترناسيوناليسم پرولتري )بنيان نهادند . بر پايه ايدوئولوژي فوق كل گارگران جهان بدون توجه به هيچ ملتي بايد از منافع و مزاياي طبقه كارگر برخوردار بوده و امنيت كاري و .. انان در ساير اثار ماركس و انگلس مورد توجه قرار مي گيرد . ماركس بعد ها در اثار خود از استراتژي حمايت از جنبش هاي ملي در چهار چوب حقوق عام دموكراتيك كه خود مختاري ملي نيز از اصول ان مي باشد پرداخت مي كند . ماركس در اثار فوق از مبارزه مردم ايرلند و لهستان حمايت نموده و تا انجا پيش مي رود كه معتقد است ايرلند بايد خود مختاري ملي خود را در چهر چوب انگلستان به دست اورد . در مورد حمايت ماركس و انگلس از مردم لهستان نيز انان بيشتر جنبه مبارزاتي ملت لهستان بر عليه تزاريسم را مورد توجه قرار دادند . بعد ها انگلس در مقالات و نوشته هاي خود كه در سالهاي 49-1848 منتشر شد . به مساله مليت ها با ديد وسيع تري نگاه نمود.
ماركس و مساله ايرلند ماركس در مقالات خود در مورد ايرلند. برخي از اصول كلي مربوط به مساله ملتهاي تحت ستم را به كار برده و استفاده نموده است . ماركس در ابتدا طرفدار خود گرداني ايرلند در چهار چوب اتحاد با پرولتاريا بود . وي در نوشته هاي خود معتقدبه مساله ستم كشي ايرلند (به دست موجران بزرگ انگليسي ) بود و راه چاره و برون رفت از اضاع را پيروزي طبقه كارگر (چارتيست ها ) ميدانست . از طرف ديگر هم ماركس در دهه 1860ازادي ايرلند را شرط ازادي پرولتارياي انگليس مي دانست. مساله مورد اهميت در اثار اين دوره ماركس در مورد مليت ها توجه به ايجاد 3 نظريه است كه از لحاظ رابطه ديالكتيكي انها با انترناسيوناليسم پرولتري براي تكامل اتي نظريه ماركسيسيتي در مورد مليت هاي و خود مختاريهاي ملي حايز اهميت و توجه است.
درون مايه نظريه ماركس درمورد مليت ها:
1- تنها ازادي ملي ملت ستم ديده باعث محو تقسيمات و خصومت هاي ملي ميشود و به طبقه كارگر هر دوملت (ستم كش و ستم گر) امكان ميدهد ، كه عليه دشمن مشترك خود يعني سرمايه داري متحد شوند.
2-ستم بر ملت ديگر باعث تقويت هژموني ايدئولوژيك بورژوازي بر كارگران ملت ستمگر مي شود. ماركس مي گويد (هر ملتي كه ملت ديگر را تحت ستم قرار دهد زنجير هاي بردگي خويش را قوام مي بخشد
3-رهايي ملت ستم ديده باعث تضعيف پايه هاياقتصادي ، نظامي و ايدوئولوژيك طبقات مسلط در ملت ستمگر مي شود . اين امر در مبارزه انقلابي طبقه كار گر ان ملت سهم بزرگي خواهد داشت.

( يونس زارعيون )

منابع:
1 – جامعه باز و دشمنانش – كارل پوپر
2- ايدوئولوژي الماني – كارل ماركس

روی خط خبر