رسوبات ذهنی و بحران هاى رفتارى (2)/ عباس لسانى
سیاست گذاری هایی که از آن به عنوان ماشین استحاله نام برده شد، تولیداتی نیز از گلوکاه خروجی خود صادر می کند، و آن تیغ
دو دَمی است که غالب و مغلوب را از هجمه های زهر آگین خود بی نسیب نمی گذارد.
اگر ملل مغلوب در اثر اعمال سیاستهای غیر انسانی و بیرحمانه ی آسمیلاسیون محور، دچار فجایع جامعه شناختی و روان شناختی، مانند: از خود بیگانگی فرهنگی- حسّ خود کم بینی – بیگانه پرستی – تشبّه جُستن به ملت غالب و… می شوند. ملل غالب نیز گرفتار، در تور خود تنیده شده و دچار امراض روحی – روانی ، چون: خود شیفتگی – خود برتربینی – روح استکباری – زیاده خواهی – بیگانه ستیزی – نژاد پرستی و… خواهند شد که مورد دوّم موضوع سخن نبوده و پرداختی دیگر می طلبد. اما ضربات کاری و اثرات سوءای که این پدیده ی سیاسی – اجتماعی بر فرهنگ و موجودیت ملل مغلوب دارد بس سنگین و به شهادت تاریخ، در مواردی جبران ناپذیر بوده است. آنگاه که ملتی در نبرد میدانی – نظامی ، طعم تلخ شکست را چشیده و سرزمین خود را زیر چکمه های بیگانه گان دیده و تمامی تلاشها و مبارزات خود را جهت رسیدن به استقلال و آزادی از یوغ دشمن، بی نتیجه می بیند ، اولین نشانه های سرخوردگی و نا اُمیدی، که همانا زمینه ساز ورود به پروسه ی اطاعت و تسلیمیّت محض است در رفتارهای آنان نمایان می گرد.[1]
دراین وحله، غالبین مغرور و سلطه طلب که “جنگ سخت” را به سود خود به انجام رسانده اند برای ادامه ی سلطه ی خود بر سرزمینهای اشغالی ، طرح نو در انداخته و “جنگ نرم” و نابود کننده ی خود را برای زدن تیر خلاص بر پیکره ی وجودی ملت مغلوب آغاز می نمایند. هجوم همه جانبه ای که تمامی ارکان هستی یک ملت را اعم از سیاسی ، اقتصادی و فرهنگی مورد آماج حملات خود قرار می دهد. ارکانی، که هر کدام به تنهایی وزنه ی تعادلی هستند برای بقای هر ملت، که پرداختی ریشه ای و عمیق را می طلبند. اما نا گزیر، نگاهی به اختصار بر آنان خواهیم داشت.
الف (سیاست :
علم سیاست پدیده ای است دو سویه، برای اداره ی جوامع بشری که از سویی مکانیزم هایی را برای تثبیت قدرت حاکم تعریف و از سوی دیگر متُدها و ابزارها یی را پیش روی نافیان قدرت قرار می دهد، که هر کدام ، از ارزشهای متفاوتی تبعیت می نمایند. آنکه در حال نفی قدرت حاکم جائر است و با شعارهای حق طلبانه وارد عرصه مبارزه می شود، طبیعی است که باید تمام شاخصه ها و ارزشهای “عقل عملی” را رعایت نموده و در عرصه های تئوری و پراتیک ، ارزشهای عاطفی و اخلاقی را با توجه به ماهیت ظلم ستیز و آزادی خواه جبهه ی خودی، سر لوحه ی امور خود، برای نیل به اهداف مقدس و مشروع قرار دهد، که این تقدس، نه از خود حق انگاری و به اجرا در آوردن ماموریتِ آمرین، بلکه به دلیل رسالتی است که انگیزاننده ی آن ،”عقل عملی یا همان وجدان” است.
اما در سوی دیگر وضعیتی دیگرگون و متفاوتی حاکم است. چنانکه ماهیت قدرت، به صورت گریز ناپذیر صاحبان قدرت را برآن میدارد تا برای حفظ – دوام و بقای خود، تمهیداتی ضدّ انسانی و بیرحمانه ای را در جغرافیای تحت سلطه ی خود تعریف و اعمال نمایند؛ که از جمله ی آنان: انحصار منابع و ابزارهای هژمونیک، اعم از طبیعی و غیر طبیعی می باشد، که لازمه ی اجرا و اعمال چنین سیاستهای سبعانه، تبعیت از”عقل نظری یا همان عقل توجیه گر” است، که اخلاق و عاطفه، هیچ جایگاهی در آن ندارند چنانکه به نظر نگارنده، بخش بزر گی از رساله ی ” شهریار ” ماکیاولی، بر گرفته از تجربیات حکومتگران جائر و سیّاسی است که قبل از تئوریزه شدن توسط ماکیاولی، آن حاکمان، لاجرم برای قوام و بقای حاکمیت خویش اعمال نمودند. یعنی ماهیت وجودی قدرت خود کامه، نیازمند اتخاذ روش های آن چنانی است. با لحاظ سطور فوق الاشاره آشکار می گردد که اکسیر بقای حاکم جابر، انحصارقدرت – تمامیت خواهی- بی رحمی و زیر پا گذاشتن تمامی ارزش های انسانی می باشد. چنانکه این حاکمِ دارنده ی صفات مذکور، در رسوبات ذهنی – ژنتیکی وهمچنین ضمیر اکتسابی خود، خصایص و تفکراتی چون راسیسم – فاشیزم و شونیزم را نیز به یدک بکشد، حال و روز ملل مغلوب در حیطه ی حکمرانی اش چگونه خواهد بود و چه روش های غیر انسانی را برای نابودی ملت مغلوب اتخاذ خواهد نمود واضح و آشکار است .
بدیهی است بعد از سرکوبی ملت مغلوب، روش های راهبردی گونا گون از سوی غاصبین به عنوان دکترین معطوف به نتیجه اتخاذ خواهد شد، که : مهار – آموزش و مدیریت نخبگان آنان در تمامی عرصه های اجتماعی و مسموم نمودن روح ملیِ ملت مغلوب توسط خودی های خود باخته و مرعوب، از جمله ی آنان می باشد. نُخبه و خودی نمایانی که، به جهت غیر قابل تشخیص بودن نیت و ماهیتشان از سوی توده ی مردم، به مانند مسئولین خودی پذیرفته می شوند، غافل از اینکه آنان ویروس و میکروب های پرورش و تربیت یافته ای هستند که بر تن رنجور ملت تحت سلطه ی خود هجوم آورده اند، با این امتیاز که قابلیت فریب سیستم و مکانیزم های دفاعی آنان را دارا بوده و با آسودگی خاطر، هجوم به تمامی سلول ها و هسته های حیاتی را عملی و مؤثر می نمایند.
خروجی و دست آوردی که این سیاست برای استثمارگران به بار خواهد آورد مثمر به ثمر خواهد بود، زیرا با این روش خواهند توانست که هرگونه بی عدالتی – تبعیض و ستم را بر گردن مسئولین خودی انداخته و حسّ نفرت از مظالم بیگانه را به ناتوانی مدیریّتی خودی ها معطوف نمایند، و این خود یکی ازعواملی خواهد بود برای از بین بردن اعتماد به نفس ملی. بدون تردید کارایی خودی های خود باخته، که علیه ملت خود گمارده شده اند از چشمان تیز بین غالبین، دور نمانده و اغلب برنامه ها وسیاست های غیر انسانی خود را جهت نابودی ملت مغلوب در عرصه های اقتصادی و فرهنگی با دستان همین مزدوران خودباخته به اجراء خواهند گذاشت .
ب- اقتصاد)
1-از اهداف چپاول اقتصادی در ابعاد و بخشهای مختلف : ( با کنترل، استفاده و استعمال منابع رو زمینی- زیرزمینی – سرزمینی و همچنین استثمار نیروی کار و خلاقیّت های انسانی و اجتماعی ملت مغلوب)، ایجاد سرزمین سوخته – تحمیل افلاس مالی –نا امید نمودن از قابلیّتهای سرزمین مادری و در نهایت فراهم آوردن شرایط کوچهای معیشتی بر سرزمینهای اشغالگران است البته نه به عنوان نیروی کار شرافتمند و با ارزش، که به مثابه طُفیلیان خانه به دوش و در بهترین شرایط، حاشیه نشین هایی خواهند بود که چاره ای جز عهده دار شدن مشاغل پَست در شهرها و سرزمین ملت استعمارگر، آن هم در ازای زیرپا نهادن ارکان هویتی خود، نخواهند داشت و این آغازی برای دوران تلخ و طولانی بَرده وار زیستن و جایگزینی حقارت – سرخوردگی- ابزار سُخره شدن و … امروزین؛ با، وقار- اعتماد به نفس وغرورملی دیروزین است.
حال سئوال این است، فرد یا خانواده ای که به امید ارتقاء سطح زندگی، بالاجبار جلای وطن شده و سالهای خود را در غربت سپری نموده، به هنگام باز گشت موقت و یا همیشگی به سرزمین مادری و دیدار با نزدیکان خود، کدامین اندوخته ی مادی و معنوی خود را می تواند به رُخ خودی های وفادار به آنا وطن بکشد؟! جُز رفتارهای حقیرانه ی نشآت گرفته از روح سرکوب شده اش، به مانند: تغییر در نوع پوشاک و نگاه تحقیر آمیز بر لباس ملی خود- بی اعتنایی و بی حُرمتی به آداب و سُنن ملی خویش – تغییر ارادی لهجه ی خود به هنگام سُخن گفتن به زبان ملی _مادری – سُخن گفتن با فرزندان خود به زبان مسلط و بیگانه و… که ارزش انگاری این رفتارهای غیر طبیعی و ضدّ ارزش، تلاش حقیرانه ای است برای استتار نمودن عُقده های حقارتی که ارمغان برده وار زیستن در سرزمینهای بیگانه محسوب می شود.
2- از دیگر دغدغه ها و اهدفی که سیاست گذران ملت غالب، درمسیر نابودی اقتصاد سرزمین ملت مغلوب دنبال می نمایند این است که، به رغم استیلای کامل نظامی – سیاسی، وضع موجود را به هر حال موقتی دانسته و چپاول آن سرزمین را به مانند غنیمت جنگی تلقی نموده و با امکانات غنیمتی، ساختارهای روبنایی و زیربنایی اقتصاد خود را هرچه بیشتر استحکام بخشیده و به تبع آن قدرت استحاله و سرکوب نظامی خود را افزون و اسارت ملت مغلوب را هرچه می توانند طولانی تر نمایند.
ج – فرهنگ )
عنصر فرهنگ را می توان بدون اغراق، ستون اصلی و حیاتی بنای اجتماعی هر ملت محسوب نمود. چنانکه تاریخ، پایه ی اصلی و اساسی آن است که با کوچکترین گُسَست از یکدیگر به هر دلیلی منجر به تزلزل در تمامی ارکان جامعه ی ملی گشته و تهدیدی بسیار جدی به نام بحران هویت را که به مانند سلسله اعصاب در میان طبقات و لایه های اجتمای ریشه دوانیده به وجود می آورد که خود زمینه ی معضلات و آسیب های جدی فرهنگی- هویتی را فراهم خواهد آورد. تجربه نشان داده است، هجوم فرهنگی همه جانبه به یک ملت، با تلاش برای گُسَست آن، از تاریخ واقعی اش آغاز میشود و با جعل و تحریف آن، که حافظه ی تجربی ملتی به حساب می آید، آن ملت را از اصالت و هویت واقعی خود جدا و به موجودی بی خاصیت مبدل، و چون ماده ی خامی با قابلیت شکل پذیری بسیار بالا، مظروف هر ظرفی می نمایند.
یکی از اساسی ترین رُکن رَکین فرهنگ هر ملت، زبان ملی- مادری آن است که نشان هویتی آن نیز محسوب میشود، نشانی که مورد حملات سازماندهی شده از سوی عاملین فرهنگ غالب از طریق آموزش اجباری بوده، و در صورت عدم قدرت ساختاری – زبانشناختی، به سرعت مقاومتش در هم شکسته، به نفع فرهنگ و زبان تحمیلی عرصه را خالی خواهد نمود، یا چنانچه زبان مغضوب به لحاظ توانایی های زبانشناختی ذاتی، نه تنها خود بلکه قادر به حفظ و صیانت از دیگر عناصر فرهنگی نیز باشد ، مهاجم درمانده، با دست یازیدن به روشهای غیر اخلاقی و تحقیر آمیز از جمله مورد سُخره قرار دادن آن زبان، با ابزارهای دیداری- شنیداری – نوشتاری و با بهره گیری از تمامی ابزارها و تکنولوژی معاصر، دور افتاده ترین نقاط را نیز از این هجمه ی سهمگین بی نسیب نمی گذارد.
البته این تهاجمات همیشه زُمُخت و خشن نبوده و بعضاً با پوششی به ظاهر زیبا و فریبنده، دلربایی می کنند، چنانکه زبان و فرهنگ مهاجم را علمی- مدرن و پُرکاربُرد و زبان بومی و مغلوب را غیر علمی و دِمُدِ معرفی نموده و راه توجیه را برای بیگانه گرایان اِلینه شده هموار می نمایند. بدینگونه، جای ارزش و ضدّ ارزش تغییر یافته و ملتی، فوج – فوج در تشبُه جُستن به ملت غالب، از یکدیگر سبقت می گیرند و این، همان کژراهه ای است که فرزندان ملتی بی دفاع و منفعل به زَعم دور ماندن از تیررس تحقیرها و حملاتی از آن دست بر آن گام می نهند، غافل از آنکه مقصد و منزلی جز نیستی و نابودی در انتظارشان نمی باشد.
تاریخ و وضع موجود ملل نشان می دهد که این مسیر پر حادثه دارای چنان گذرگاهها و گردنه های پر پیچ و خمی است که تاثیرات عمیق –مخرب و مهلکی را بر افراد جوامع تحت سلطه ی بیگانه می گذارد. تاثیرات جامعه شناختی و روانشناختی ای که از پروژه استحاله ی فرهنگی پدیدار می گردد، با رسوبات ذهنی –ژنتیکی بازمانده از استبداد شرقی عجین گشته و معجونی تلخ و مسموم به بار می آورد که اکسیری کشنده و یا در بهترین شرایط ، خنثی کننده ی هرنوع اراده ای خواهد بود که برای رهایی ملل تحت سلطه، ضروری و حیاتی می باشد.
ملتی که روح ملی اش، آن چنان خدشه دار شود که نه تنها توده ی عام، بلکه اکثر خواص و روشنفکرانش نیز قادر به ترمیم جراحات و پالایش رسوبات مضرّ، از افکار و اندیشه های خود نباشند. طبیعی است که افعال و رفتارهایشان نیز نمودی از اسارت آنان در چنبره ی این اختاپوس بلعنده خواهد بود. آنگاه که روح جمعی و غرور ملی ملتی را درهم شکستند و بستری فراهم آوردند برای فراموشی کیستی و هویّتش و ملت بودنش را بر او کتمان نمودند. فرهنگش را خرده فرهنگ، زبانش را اَلکن، استعدادهایش را سرکوب، سرزمینش را سوخته و در نهایت عزّت نفس و اعتماد به نفس اش را منکوب نموده و تکیه گاه اصلی و واقعی اش که همانا خود و استعدادهای ملی اش می باشد را از آن گرفتند و او را در مرحله ی خطرناکی از پروسه ی آسمیلاسیون یعنی الیناسیون (ازخودبیگانگی) قرار دادند؛ عالمی بی بدیل، شمشیرزنی قهار و ایثارگری بی منّت خواهد بود در تمامی عرصه ها برای حفظ و حراست منافع ارباب و آقای خود!. این ازخود بیگانگی رشته های زنجیر را از هم می گُسلد و آن تن واحد، از ملت بودن به همشهری گری تنزل یافته، شهرهای خودی، هم زبان و هم ریشه، به سرعت مبدّل به رقبای در حدّ دشمن شده افتراق و تفرقه بیداد خواهد نمود و حاکمیت غاصب و مرکزگرا با هر ابزار و حیله ای آتش بیار معرکه خواهد گشت، تا خیال خود را از خطر انسجام و اتحاد احتمالی ملت از هم پاشیده راحت نماید. اما فاجعه به این ختم نخواهد شد زیرا مکانیزمی که به کار افتاده، به مانند موریانه، تمامی رشته های پیوند و وحدت ملتی را درخواهد نوردید، چنانکه همشهری گری نیز به هم محله ، محله گری به خانه و خانه نیز به فرد معطوف و تقلیل خواهد یافت. بدینسان پروژه ی اَتمیزه نمودن ملتی تکمیل و آحادی لاقید ، بی تفاوت و خود بین که نه تنها در مسائل ملی و اجتماعی، چون موجودی بی تفاوت و خنثی ظاهر می شوند، بلکه در شرایط نامساعد، بر هر پستی و حقارتی تن خواهند داد. افراد خودبینی که به خاطر منافع شخصی بر نزدیکان خونی خود نیز پشت خواهند نمود و این یعنی سقوط تمامی ارزشهای انسانی در یک فرد که لاجرم به صورت اپیدمی فراگیر شده، نسلی بی تفاوت ، بی خاصیت و پوچی را به بار خواهد آورد، که اینان بخشی از نتایج وابسته بودن و در اسارت زیستن یک ملت است.
در اینجا برای درک تاثیرات علت و معلولی “وابستگی” و “آزادگی” مثالی ملموس از دنیای حیوانات را بیان می نماییم ( مقایسه ی این دو حیوان موضوع آثار ادبی نویسندگان بسیاری شده است ): “سگ” که موجودی با قابلیت درندگی لازم برای دفاع از خود می باشد از دیر دورانی توسط انسان مهار و اهلی شده و به مرور در تمامی نیازهای زیستی خود به انسان وابسته گشت. این طرز زندگی و تربیت یافتگی به دست انسان – دوری از اصالت- فراموشی دوران طلایی آزادگی اش در دل طبیت، هم چنین در اثر تغییرنسلهای متمادی، و در نهایت پاک شدن ارزشهای آن دوران از حافظه ی ژنتیکی اش، و به تبع آن در اثر الینه و ذوب شدن در منویات انسان، روح وابستگی در جوهره ی وجودی اش نهادینه گشت. چنانچه بدون حمایت حامی خود حتی در ابراز و به فعل در آوردن قابلیت های ذاتی و فیزیکی اش دچار تردید و عجز می شود که عکس آن نیز صادق است. چنانکه تجربه نشان داده است ، فقط با حمایت لفظی چوپان، تنها سگ گله توانسته است در مقابل دسته ای از حیوانات وحشی و مهاجم قد علم نموده و تا پای جان نیز ایستادگی نماید. اما دیده شده است به هنگام شب زمانی که خواب سنگین صاحب و حامی اش را به کام خود فروبرده، گرگی تنها بر دهکده هجوم آورده و ضمن جدال با چندین سگ مدافع اما بی انگیزه، با غلبه بر آنان یکی از مدافعین مرعوب و بی جرات را در غیاب صاحبان خود شکار و به عنوان طعمه با خود برده است.
در مقابل این حیوان (سگ ) که مظهر وابستگی به حساب می آید، از موجودی به نام “گرگ”، با تشابهات و توانایی های فیزیکی بسیار نزدیک که قابلیت مقایسه با آن را نیز دارد، می توان نام برد، این حیوان تا کنون با رفتار و طرز زندگی خود نشان داده است که به هیچ عنوان، به قیمت از دست دادن گوهر “آزادی”، عافیت و امنیت زندگی” وابسته” را بر سختی و خطرات حیات وحش ترجیح نداده است.
چنانکه این طرز زندگی، خصلت آزادگی را در او جاودانه و روح فداکاری را به جزئی لاینفک از جوهره ی وجودی اش در آورده است که لازمه ی همه ی اینان، جرأت و جسارتی است که ستون خیمه ی آن بر فونداسیونی بسیار مقاوم به نام اعتماد به نفس استوار گشته است. موجود ی آزاده و جسوری که به هنگام کمبود شکار در طبیعت، با اتکاء بر توانایی های خود، دل به دریای خطرناک ( حریم انسان) زده و به رغم نگهبانی چندین سگ، و چوپانی آماده، خود را به گله می زند و جالب آنکه، در آن جنگ و گریز بی امان، مسئولیت زندگی جمعی واجتماعی خویش را فراموش ننموده، با شکار گوسفندانی چند، تلاش جانانه ای برای تهیه ی آذوقه ی جامعه ی کوچک خود می نماید. و با وجود غرایز و خصایل حیوانی، به کلّ غرق در خود و خودیّت نگشته و در چنین برهه هایی، حس جمع گرایی و فداکاری برای هم نوعان را فراموش نمی نماید. که مهم تر از همه، آن صفات را از قوه، به فعل و عمل در آوردن اوست. حال، با تعمیم دادن این واقعیات بر عالم انسانی، می توان به این نتیجه رسید که تمامی این صفات والا را، فقط و فقط، می توان در آن روح بلندی جستجو کرد که در بستر زندگی “آزاد” پرورش، و تمامی زنجیرهای “وابستگی” را پاره نموده است.
1) مثال آن بچه فیلی است که بدن خود را از روی بازی گوشی و یا به هر دلیلی به تنه ی درختی کهن سال می ساید تا شاید آن را تکانی دهد، اما بعد از بارها زور آزمایی، نا امید گشته و برقدرت درخت و ضعف خود در مقابل آن باور می کند. زمان می گذرد و آن بچه فیل بزرگ و به فیلی تنومند و پر قدرت تبدیل می شود اما هر گاه آن فیل تنومند را با طنابی حتی به شاخه ی کوچکی از هر درختی می بندند بدون هیچگونه تلاش برای رهایی در جای خود آرام میگیرد، چراکه از ابتدا بر قدرت نوع درخت و ضعف خود در مقابل آن باور نموده و تسلیمیّت را پذیرفته است.
عباس لیسانی 5/6/1393